عصر ایران؛ مهرداد خدیر- در سالروز کشتار میدان ژاله در تهران همچنان و در پی 44 سال دو پرسش جدی دربارۀ آن وجود دارد و یک نکتۀ آماری.
اولین پرسش این است که مگر تنها 12 روز قبل از آن جعفر شریف امامی با شعار " دولت آشتی ملی" نخستوزیر نشده بود؟ آن آشتی ملی چه بود و این کشتار چه؟
ضمن این که در تظاهرات چند روز قبل که شخصیتهای درجه اول انقلابی هم شرکت داشتند هیچ خشونتی به کار گرفته نشد و اساسا چرا باید در دولت آشتی ملی حکومت نظامی اعلام میکردند؟ آیا کشتار 17 شهریور به فرماندهی ارتشبد اویسی برای آن بود که دولت شریف امامی را ساقط کند و دولت نظامی تشکیل شود تا انقلاب بیش از آن شعله ور نشود؟ پس چرا این اتفاق نیفتاد؟ چون نتیجۀ معکوس داد و رژیم را از اعتبار انداخت؟
هوشنگ نهاوندی در کتاب «آخرین شاهنشاه» آورده است که بعدتر قرار بوده ارتشبد اویسی نخستوزیر دولت نظامی شود و منتظر دریافت حکم بوده منتها در دقیقۀ 90 برنامه تغییر میکند و کار را به ارتشبد ازهاری میسپارند. بنا براین رؤیای اویسی برای نخستوزیری و سرکوب نظامی با دولت نظامی واقعیت دارد اما آنچه مایۀ تعجب است ادامۀ کار جعفر شریفامامی پس از کشتار 17 شهریور 1357 است که هیچ توجیه منطقی و عقلانی ندارد جز این که شاه گمان میکرده او میتواند همان نقش محمد علی فروغی در سال 1320 را به سبب نزدیکی به انگلیسیها ایفا کند.
تاریخ اما به گفتۀ هگل در مرتبۀ دوم به صورت کمدی تکرار میشود و شریفامامی هم مضحکه شد و کنار رفت و چنانچه اشاره شد قرار بوده اویسی بیاید اما ازهاری میآید که او هم با نطق مضحک خود در مجلس مضحکه شد و مردم در راهپیمایی های بزرگ تاسوعا و عاشورا به تمسخر نخستوزیر دولت نظامی پرداختند با شعار: ازهاری بیچاره، این ملت هم نواره؟ نوار که پا نداره! چرا که گفته بود صدای اللهاکبر شبانه در بامها از نوارهای ضبط صوت است و واقعی نیست!
این تناقض جدی است که اگر قرار بر دولت آشتی ملی بوده حکومت نظامی دیگر چه صیغهای بود و اگر بنا بر حکومت نظامی بود چرا اویسی را نخستوزیر نکرد و اگر میخواست بعدتر این کار را انجام دهد چرا ازهاری مأمور تشکیل دولت نظامی شد و روی کار آمدن دولت نظامی چه نسبتی با پیام مشهور شاه داشت که "صدای انقلاب شما را شنیدم".
در غیاب اسدالله علم که عقل منفصل شاه بود قادر به تصمیمگیری سریع نبود. کما این که اگر میخواست دولت را به نظامیان بسپارد باید به جای شریفامامی یک ژنرال منصوب میکرد و اگر بنا بر گشایش سیاسی بود و صدای انقلاب را شنیده بود چرا دولت نظامی و چرا همان زمان شاپور بختیار نخست وزیر نشد؟
اینها نشان می دهد شیرازۀ امور از دست شاه خارج شده بود و درون حکومت هم دو جناح در تقابل بودند. یکی خط سرکوب و دیگری مدارا و شاه قادر به انتخاب نیود و هم دولت آشتیملی روی کار آورد هم حکومت نظامی اعلام کرد. هم پیامی را که رضا قطبی رییس رادیو وتلویزیون و مجری خواست های فرح نوشته بود خواند که چند بار لفظ انقلاب در آن آمده بود و هم دولت نظامی روی کار آورد و تازه نه اویسی که ازهاری را! لفظ "انقلاب" در پیامی که شاه خواند نشان میداد متن، نگارش متن کار تحصیلکردگان فرانسه است چون خود آیتالله خمینی هم تا قبل از آن لفظ نهضت و جنبش را به کار میبرد. ( قابل توجه سلطنتطلبان رسانههای فارسی زبان برانداز که منکر انقلاب 57 اند. در حالی ستایشگر شاه و بختیارند که آن دو انقلاب را به رسمیت شناختند ولی این ها انکار میکنند!)
پرسش دوم این است که چرا اعلامیۀ حکومت نظامی ساعت 6 صبح جمعه از رادیو خوانده شد در حالی که قرار بود شب قبل اطلاع رسانی شود؟ هوشنگ نهاوندی در کتاب خود آورده که قرار بوده پنجشنبه شب از رادیو و تلویزیون اطلاعرسانی شود ولی اعلامیه را صبح جمعه 17 شهریور 1357 از رادیو می خوانند که تظاهر کنندگان در مسیر میدان ژاله بودند و در آن روزگار هم که از موبایل خبری نبود و روزنامهها هم جمعهها منتشر نمیشوند و یگانه وسیلۀ اطلاعرسانی دربارۀ چنین خبری تنها رادیو بود.
مشخص نیست تأخیر عمدی در اعلام خبر برقراری حکومت نظامی در تهران کار رضا قطبی رادیو و تلویزیون بود که تشدید سرکوب را قبول نداشت و امید داشت با وساطت فرح قضیه منتفی شود یا خود اویسی که میخواست کار را تمام کند و رشتۀ امور را در دست بگیرد؟ پاسخ این پرسش روشن نیست و همچنان این ابهام باقی است که چرا صبح جمعه اطلاع دادند در تهران هم مانند اصفهان حکومت نظامی برقرار شده و به موجب آن با اجتماعات برخورد خواهد شد؟
کشتار 17 شهریور برای آن بود که خط سرکوب دست بالا را پیدا کند ولی قضیه به عکس میشود و گویا زور جناح دیگر درون حاکمیت و خط فرح- نراقی- قطبی- نصر میچربد که معتقد به پذیرش اعتراض و انقلاب بودند و نه سرکوب آن هم به سبک اویسی و به شیوۀ 17 شهریور و خواستار بازداشت هویدا، همایون و نصیری به عنوان سه چهرۀ اصلی مسبب اعتراضات می شوند. (اولی به خاطر فساد، دومی مقالۀ روزنامۀ اطلاعات در توهین به امام خمینی و سومی هم رفتار ساواک) و شاه نیز آن پیام را میخوانَد: من صدای انقلاب شما راشنیدم و میپذیرد که اشتباهاتی مرتکب شده و با این حال دولت نظامی را روی کار میآورد!
بزرگترین زیان 17 شهریور برای حکومت این بود که احساسات عمومی را چنان تحریک و تهییج کرد که شماری از محبوبترین و مشهورترین چهرههای موسیقی و ادبیات را به صحنه آورد. چندانکه جمعی از چهرههای برجستۀ موسیقی رادیو همراه حسین علیزاده به صورت دستهجمعی از رادیو استعفا دادند و خارج شدند و به همین نیز بسنده نکردند و با شعر و ترانه و آواز مردم را همراهی کردند.
نکتۀ آماری هم این است که آمار رسمی و آنچه در اطلاعیۀ فرمانداری نظامی تهران دربارۀ تعداد کشته ها ذکر شد «درست» بود و تعداد شهدا با احتساب مجروحانی که بعدتر به شهادت رسیدند نزدیک به 100 نفر است نه چند هزار نفر که مردم میگفتند. چنانچه در صفحات اول روزنامه های 18 شهریور 1357 ثبت شده آمار کشته ها (شهیدان) تا ساعت 17:30 و مطابق اطلاعیه شماره چهار، 58 نفر است و البته تا شب بالاتر رفت.
منتها چون 100 کشته در تظاهرات شهری عدد بالایی است و بی سابفه بود از حیث تأثیر گذاری جنایت در افکار عمومی در اندازۀ چند هزار نفر در نظر آمد. خصوصا این که تنها سه روز قبل و پس از نماز عید فطر در راه پیمایی از تپههای قیطریه هیچ برخوردی صورت نگرفته بود.
مهمتر این که مردم در طول سالها به رسانههای حکومتی بیاعتماد شده و از این مجموع آمار 100 نفر را باور نکردند. (با احتساب درگیریهای پراکنده در آن روز تا 120 نفر هم ذکر شده)
یکی از دلایل دیگر این بود که میشل فوکو متفکر پرآوازۀ فرانسوی که در همان ماه و از طرف یک روزنامۀ ایتالیایی شهریور به ایران آمد و انقلاب ایران را «انقلابی در جستوجوی معنی و نه مطابق آموزههای مارکسیستی» توصیف کرد بارها از چهار هزار کشته در 17 شهریور سخن به میان آورد. این در حالی است که او یک هفته بعد از 17 شهریور به تهران آمده بود. فوکو تا دوم مهر ماند و بار دیگر در 18 آبان هم به ایران سفر کرد و این بار هم یک هفته ماند. رفت اما عدد 4000 که واقعی نبود روایت رسمی شد در حالی شمار کل شهیدان انقلاب از 15 خرداد 1342 تا 22 بهمن 1357 و حتی با احتساب قربانیان سینما رکس کمتر از چهار هزار نفر بلکه کمتر از سه هزار نفر است اگر چه در مقدمۀ قانون اساسی هم عدد 60 هزار ثبت شده حال آن که امام خمینی در مهر 58 یکی از ویژگیهای انقلاب ایران را کم تلفات بودن آن ذکر کرد و نامهای شهیدان که بعدها بر معابر و مکان ها نشست غالبا مربوط به جنگ هشت ساله است نه انقلاب 57.
-------------------------------------
ژاله بر سنگ افتاد، چون شد؟ / ژاله، خون شد
خون، چه شد ؟ خون چه شد؟ / خون، جنون شد
ژاله خون کن! /خون، جنون کن!
سلطنت، زین جنون، واژگون کن / ژاله بر گُل نشان، گلپران کن
بر شهیدانِ زمین، گلستان کن / نام گمنامها جاودان کن
تا به صبح آید این شام تیره / در شبِ تیره آتشفشان کن
دست در کن/ شو خطر کن/ خانۀ ظلم زیر و زبر کن
جانِ خواهر، روستایی! برادر/ پیشهور! ای جوان، ای دلاور
ما همه یک صف و در برابر/ آن ستمکار، آن تاج بر سر
خواهر من، گرامی برادر / چون به هر حال تنهاست مادر
من به خاک افتادم، تو بگذر/ بهرِ ایجاد دنیای بهتر
ای شما ای صف بیشماران / اشک من در نثار شمایان
بر سر هر گذرگاه و میدان/ ژاله شد، ژاله شد، ژاله چون شد؟
ژاله خون شد، ژاله دریای خون شد/ خون جنون، خون، جنون
سلطنت، واژگون، واژگون شد...
صحبت های آقای حسین دهباشی را نشنیدهام. نویسنده آن قدر اطلاعات تاریخی و مشاهدات نزدیک دارد که نیاز به کپی نداشته باشد. اگر از جایی نقل کنم حتما منبع را میآورم. متاسفانه نسل جدید با کتاب فاصله گرفته و همه چیز را در اینترنت جست و جو میکند و گاه خرده می گیرند که فلان مطلب در ویکی پدیا نبود و توضیح می دهم اشکالی ندارد بعد از این نوشته دیگران اضافه میکنند!
دقت آقای حسین دهباشی در نقل نکات تاریخی زیاد نیست و گاه ناچار از عذرخواهی هم میشود. وقتی کتاب 900 صفحهای «محمد رضا پهلوی آخرین شاهنشاه» نوشتۀ هوشنگ نهاوندی و ایوبوماتی را خواندهام که چاپ خارج از کشور هم هست و البته اغلاط تاریخی و نسبتهای دروغ هم به انقلابیون هم دارد و از درک ابعاد و زوایا بازمانده چون خود هوشنگ نهاوندی گروه بررسی مسایل درست کرده بود و پیش بینی نمیکرد چرا از آقای حسین دهباشی کپی کنم؟!
این که یک موضوع واحد به ذهن چند نفر برسد البته بعید نیست. نویسنده داعیه تاریخ پژوهی و سیاست دانی ندارد اما در تاریخ و ادبیات و سیاست سرک می کشد و نکاتی را با مخاطبان در میان می گذارد. همین نوشته چند نکته مشخص دارد که با کمی دقت درمی یابید. موفق باشید.
در نوشته ای که خاص خود سیاوش کسرایی باشد چرا که نه؟ کیست که از اشعار او لذت نبرد:
آری آری زندگی زیباست
زندگی آتشگهی دیرنده پابرجاست
گر بیفروزیش
رقص شعله اش در هر کران پیداست....
بحث افراد نیست. اتفاقات تاریخی که سرنوشت نسل ها را تغییر می دهد قابل فراموشی نیست. اگر تاریخ اهمیت نداشت این همه بر حفظ برخی اسناد اصرار نداشتند. 70 سال از کودتای 28 مرداد می گذرد اما هنوز اسناد اصلی را آزاد نکرده اند. یا همین حالا که بحث زمستان سخت در اروپا مطرح است ماجرای شکست ناپلئون و هیتلر در سرمای روسیه و شوروی مطرح است. ضمن این که کار و زندگیمان را که رها نکردهایم. با این منطق چون همه بازیگران سیاسی هفتاد هشتاد سال عمر میکنند و میمیرند و نباید به آنها پرداخت. این نوشته اتفاقا به آدمها زیاد کار ندارد. دو پرسش و یک نکته. پرسش این که چرا اویسی نخستوزیر نشد با این که قرار بود بشود و چرا اعلامیه حکومت نظامی را صبح خواندند نه شب قبل تا مردم مطلع شوند و چرا مردم رقم هزاران کشته را باور کردند نه رقم درست رسمی را؟