عصر ایران؛ مهرداد خدیر- قیرپاشی و تخریب سنگ قبر دکتر ابراهیم یزدی کار تازه ای نیست. پارسال هم این کار را کردند. منتها امسال در آستانۀ پنجمین سالگرد درگذشت دست به این حرکت زدهاند.
چون خانوادۀ دکتر ابراهیم یزدی اعلام کرده بود برای تعویض و نصب سنگ تازه اقدام نخواهند کرد و این رفتار تکرار کاری است که سال پیش انجام دادند تکرار آنچه سال پیش نوشتم بیوجه نیست.
شکستن سنگ قبر چهرههای سرشناس البته منحصر به سیاستمداران ناهمسو با گفتمان سیاسی یا فرهنگی حاکم نیست کما اینکه قبلتر همین کار را با سنگ قبر این چهرهها هم انجام داده بودند: مدیا کاشیگر (مترجم)، احمد شاملو (شاعر و نویسنده)، ایرج افشار (ایرانپژوه) و محمد علی سپانلو (نویسنده و شاعر) که آنها هم شکسته یا ربوده شدند.
نکتۀ قابل تأمل این بود و هست که برخی از این اشخاص شاید در دوران حیات هرگز یکدیگر را ندیده بودند و در فضاهای متفاوتی فعالیت میکردند و در صورت آشنایی چه بسا منتقد هم بوده باشند. در اسفند 96 هم در این رسانه در این باره همین مثال را آوردم و پرسیدم: دکتر یزدیِ مشهور به لیبرالی و سیاستمداری چه شباهتی با شاملوی شاعر با گرایشهای سوسیالیستی در جوانی و بیزار از اهل سیاست داشته که سنگ قبر هر دو را شکستند جز این که هر دو صاحب فکر مستقل بودند؟
درباره روشنفکران عرفی این احتمال مطرح شد که متعصبینی با قرائتهای خاص خود نپسندند قبور این آدمها کنار دیگران دفن شود و معتقد باشند در قبرستانی دیگر باید دفن شوند و لابد مردگان هم باید انحصاری و اختصاصی باشند اما دکتر ابراهیم یزدی که روشنفکر دینی و کاملا مذهبی بوده است. پس مشکل را باید جای دیگری جُست. یا با شهرت و اعتبار افراد مشکل دارند یا با حضور علاقهمندان بر سر مزار شان یا با تولید فکر مستقل.
هر بار که سنگ قبر شاملو را شکستهاند، آیدا سنگ جدیدی گذاشته و ظاهرا دیگر سراغ قبر شاعر در امامزاده طاهر نرفته اند چرا که باسنگ و بیسنگ، مشخص است. اما خانوادۀ دکتر یزدی گفتهاند سنگ جدید نصب نخواهند کرد. احتمالا به این خاطر که مسؤولیت امنیت را متوجه سازمان بهشت زهرا کنند یا همین نشانهای باشد برای معرفی.
اما چرا کسانی دست به این رفتار میزنند که با هیچ اخلاق و باوری قابل توجیه نیست و انحطاط و پَستی خاصی در آن مستتر است؟
احتمال اول این است که معتقدند اینها نباید اینجا دفن شوند و مرزبندی را به قبرستان هم تسری دادهاند. احتمال دوم این است که چون با زندۀ این افراد مشکل داشته اند با مردهشان هم مشکل دارند و این کینه را نمی توانند بشویند.
اگر شاعر میگوید: رو سینه را چون سینهها، هفتآب شو از کینهها، اینها انگار جز کینه در سینه نمیتوانند انباشت. احتمال سوم این است که حتی یک کلمه از این افراد یا دربارهشان نخوانده باشند. اصلا نمی خوانند و خود را از خواندن و دانستن خلاص کردهاند!
نه کاری به خاطرات ابراهیم یزدی و چند جلد کتاب (60 سال صبوری و شکوری) دارند نه به ایراندوستی و ایرانپژوهی ایرج افشار. نه شعر سپانلو میخوانند و نه شعر شاملو. بنا بر این برای این که خودی نشان بدهند چنین کاری انجام میدهند. گروهی دیگر که اگر هم نسبت و قرابتی با سنگشکنان نداشته باشند باز از همین تبارند اوج بیسوادی و تاریخنادانی خود را با پایین کشیدن تابلوی خیابان نوفل لوشاتو به عنوان اعتراض به دولت فرانسه نشان دادند چون نمیدانستند این نام به خاطر اقامت رهبر فقید انقلاب در پاییز و زمستان 57 در آن دهکده است و وقتی چنین باشد طبعا نمیدانند در تمام روزهای اقامت امام در همان نوفل لوشاتو دکتر یزدی حضور و همراهی فعال داشته است یا میدانند و میخواهند تمام نشانههای انقلاب را بزدایند و تاریخ را از نو بنویسند.
اگر هم خوانده باشند دربارۀ زاویههای آنان با گفتمان فرهنگی ایدیولوژیک است. این که دکتر یزدی از مهمترین منتقدان ادامۀ جنگ در خاک عراق بوده یا ایرج افشار فرزند یکی از رجال عصر پهلوی و سپانلو و شاملو در کانون نویسندگانی عضویت داشته اند که برخی از اعضای آن را سعید امامی مستحق خفه کردن با طناب یا انداختن به ته دره در گردنه حیران میدانست برای سنگشکنان، احتمالا کافی است.
احتمال چهارم این است که نمیخواهند محل قول و قرار و مراسم وسالگرد شود. میشکنند تا نام و نشانی باقی نماند. کما این که با قرارهای عاشقانه دختر و پسرها سر قبر فروغ فرخزاد در قبرستان ظهیرالدوله مشکل دارند و زنانه - مردانه و محدود به ساعات مشخصی کردهاند.
احتمال پنجم هم این است که میخواهند بگویند ما میشکنیم پس هستیم و تخریب را از فکر و ساختن و تولید بیشتر دوست میدارند یا خلاقیتشان همین قدر قد میدهد که سنگ قبر بشکنند. با این حال همین که هیچ گروهی مسؤولیت این کار را بر عهده نمیگیرد نشان میدهد خود میدانند چقدر این کار شنیع است وجای توجیه و دفاع ندارد وگرنه اگر اندیشه سیاسی پشتِ کاری باشد مسؤولیت ترور را هم بر عهده میگیرند.
تصور کنید کسانی عزیزشان را با هزار اندوه و آه به خاک میسپارند و سنگی بر جای میگذارند و با اشک دیده میشویند و هر از گاهی به آن سر میزنند و در نگاه دینی این کار چنان مأجور است که برای آن اصطلاح «زیارت اهل قبور» را به کار میبرند. در شیعه زیارت، مفهومی فراتر از معنی رایج آن در زبان عربی یافته (دیدار) و پاداش اُخروی برای آن متصور است.
با این نگاه بیشتر روشن میشود که با تیشه و پتک و کلنگ، سنگ قبری را شکستن تا چه حد دور از انسانیت است. ضمن این که برخی از این سنگها اثر هنریاند کما این که کمتر سنگی به زیبایی سنگ مزار مرحوم احمد بورقانی در قطعۀ نامآوران دیدهام و سازمان بهشت زهرا هم باید حفاظت کند.
به هر رو اگر هدف از نصب سنگ قبر، نماد و نشان گذاشتن باشد سنگ قبر شکسته هم نشانه است و گویای این که جسم مرده و اندیشه نمرده است.
زنده یاد هدا صابر می گفت: تنها سه گروه باقی میمانند: نخست کسانی که اثری بر جای میگذارند. این اثر می تواند یک کتاب باشد یا یک ساختمان وقفی (موقوفه واقعی نه پاره ای وقفهای دروغین به قصد دور زدن قانون) یا یک تابلو یا یک بنگاه اقتصادی فعال.
گروه دوم کسانی که راهی را می گشایند که دیگران در آن گام مینهند و پیش از آنان یا نبوده یا هموار و روشن نبوده یا بسته شده بوده و گشوده اند. گروه سوم هم کسانی که نهادی را تأسیس می کنند و آن نهاد در گذر زمان میبالد. جز این سه مگر ارث مادی و فرزندی برجای بگذارند و گرنه در گذار زمان فراموش میشوند.
آدمهایی مثل ابراهیم یزدی چنان نزیستهاند که تنها با فرزند و میراث مادی یاد شوند یا تنها نماد وشناسۀ آنان، سنگ قبر باشد و یک، دو یا هر سه ویژگی (اثر، راه و نهاد) را دارند و اتفاقا سنگ قبر شکسته به نماد اختصاصی بدل خواهد شد.
شیعه، آیین مظلومیت است و منتقدان باید بدانند با این کارها تنها همدلی ایجاد میکنند و گرنه سیاستمدار را باید نقد کرد و مرده و زنده هم ندارد. منتها نقد عملکرد و کارنامه و تصمیمات سیاسی یا اداری نه آن که با پتک به جان سنگ قبر شخص بیفتند و اگر شیعه بنای این گونه کارها را داشت طی قرون جنازۀ هارونالرشید در حرم امام رضا را تحمل نمیکرد.چه رسد به چهرههای مشهور و محترم در جامعه.
امثال یزدی البته از دو سو مورد هجوماند. هم داخلیهای افراطی که ترجیح میدادند او هم مثل بنیصدر خارج از ایران درمیگذشت و دفن میشد و هم تلویزیونهای ماهوارهای سلطنتطلب که دکتر یزدی را آماج حملات خود قرار میدهند که چرا به جلاد ساواک - نعمتالله نصیری- در فردای پیروزی انقلاب از گل، نازکتر گفته و یادشان میرود نصیری را چند ماه قبل، خود شاه به عنوان مظهر سرکوب و منشأ نارضایتی به زندان انداخته بود (و خبرنگار خارجی زیر عکس دویدن شاه در ساحل پاناما نوشت سگ سیاه خود را با خود آورده و هویدا و نصیری را در زندان گذاشت تا به دست انقلابیون افتادند).
آیا این کار ، کار خود آنها نیست؟
نقش آمریکا در ین کار چیست؟
انسان چقدر می تواند آلچاق باشد معادل فارسیش میشود فردی که از همه لحاظ پست است پست فکر می کند و پستی می کند