۰۲ دی ۱۴۰۳
به روز شده در: ۰۲ دی ۱۴۰۳ - ۱۵:۵۰
فیلم بیشتر »»
کد خبر ۸۲۱۶۲۹
تاریخ انتشار: ۰۰:۱۵ - ۲۱-۱۰-۱۴۰۰
کد ۸۲۱۶۲۹
انتشار: ۰۰:۱۵ - ۲۱-۱۰-۱۴۰۰
ایران از نگاه مسافران؛ قسمت دوم: مارکو پولو

مارکوپولو درباره ایران چه گفت؟ (فیلم)

برخی مارکوپولو را دروغگو دانسته‌اند. چراکه در سفرهای خود بعضی نقاط را اشتباه توصیف کرده، یا اصلا ندیده. درباره ایران چطور؟

کیفیت پایین:

کیفیت خوب:

عصر ایران؛ محسن ظهوری - کشتی‌ها یکدیگر را می‌کوبند. دولت‌شهرهای ایتالیا، جنوا و ونیز در جنگند و از دل آن سفرنامه مهمی بیرون می‌آید: «یزد، بزرگ و زیبا و پررونق است. تبریز معتبرترین شهرهاست.»

برگردیم به جنگ. وقتی یکی از کشتی‌‌های جنگی ونیز نابود می‌شود مردی به اسارت جنوایی‌ها درمی‌آید که به زندان می‌افتد و داستانش را برای هم‌بندش تعریف می‌کند.

او مارکو پولو است. مشهورترین سفرنامه‌نویس جهان که از غرب به شرق دنیا آمد و آنچه را دیده بود برای روستیکِلو داپیزا گفت تا بعدها به‌صورت کتابی درآید به نام میلیون یا شگفتی‌های جهان که حالا آن را به سفرهای مارکوپولو می‌شناسیم. داستان سفر مارکو پولو به ایران را در این قسمت «ایران از نگاه مسافران» ببینید.

«ایران از نگاه مسافران» مجموعه‌ای ویدئویی است که در هر قسمت مسیر سفر و نگاه یکی از جهانگردان به ایران را تعریف می‌کند.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

در قسمت قبل منتشر شد:

ایران از نگاه مسافران؛ قسمت اول: آنه‌ماری شوارتسنباخ

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مارکو پولو به دروغگویی متهم شده. می‌گویند هرگز از ونیز خارج نشده و همه آن‌چه از بازرگانان شنیده به نام خود کرده. مثلا چطور ممکن است به چین رفته باشد ولی از دیوار چین نگوید؟ درباره این موضوع پژوهشگران نظرهای زیادی داده‌اند. اما درباره ایران چطور؟

سال ۶۵۰ خورشیدی بود که مارکوی ۱۷ ساله همراه با پدرش نیکولو و عمویش مافئو از ایران گذر کرد و به چین رفت تا به دربار گوبلای‌خان برسد. او در سفرنامه‌اش شرحی کلی از مناطقی را که در ایران دیده بازگو کرده که امروز می‌توان رد آن‌ها را گرفت.

آلفونس گابریل جغرافیدان آلمانی از ۱۳۰۵ تا ۱۳۱۱ خورشیدی به همراه همسرش سه‌بار به ایران سفر کرد و با توجه به نشانی‌هایی که مارکو داده بود (مثل شکل مسیر، درختان یا تعداد روزهای پیاده‌روی) توانست تا حدود زیادی مسیر او را پیدا کند. قبل از او هم جهان‌گردانی موفق شده بودند بخش‌های زیادی از مسیرهای او را طی کرده و آن‌چه مارکوی جوان دیده بود ببینند. ما هم ردش را دنبال کنیم.

مارکو پولو ابتدا به تبریز می‌رسد و آن را به توریز یا توریژ می‌خواند. نامی که مشابه آن در سفرنامه‌های غربی به کار رفته، وگرنه تبریز نامی بسیار قدیمی بر این شهر است. این‌طور که از سفرنامه مارکو معلوم می‌شود او زیاد اهل تحقیق نبوده. می‌گوید تبریز متعلق به منطقه عراق عجم است، در حالی که ابن‌حوقَل جغرافیدان عرب وقتی سه قرن قبل از او به تبریز رسیده بود،‌ آن را ناحیه‌ای از آذربایجان خواند.

مارکو ایران را هشت ایالت می‌داند؛ قزوین، کردستان، لرستان، سیستان، اصفهان، شیراز، شبانکاره و در آخر هم تون و قائن. شبانکاره ناحیه‌ای از ولایت فارس بوده و تون‌وقائن هم در خراسان است. برای تقسیم‌بندی او هیچ ارجاع تاریخی پیدا نمی‌کنیم و بسیاری از سرزمین‌ها هم جا مانده‌اند. به هرحال مارکوپولوست دیگر. برگردیم به تبریز.

پولوها در تبریز سراغ بازار آن می‌روند، طبیعی هم هست تاجرند و تبریز هم در آن روزگار مرکز دادوستد بین شرق و غرب روزگار بود.

«بازرگانان لاتین زبان زیادی به تبریز می‌آیند، مخصوصا اغلب جنوایی‌ها برای خرید کالای خارجی.»

مارکو به وجود فرقه‌های متنوع مسیحیت در تبریز هم اشاره کرده و از وجود صومعه زیبایی به‌نام سنت بارسامو در اطراف آن گفته که امروز حدس زده‌اند شاید همان کلیسای تادئوس مقدس یا قره‌کلسیا در ماکو باشد.

مقصد بعدی آن‌ها ساوه است. یعنی از راه کاروان‌روی قدیم که جاده امروزی کنارش ساخته شده رفته‌اند. از میانه و زنجان و سلطانیه گذر کرده و به ابهر رسیده‌اند و از آن‌جا به ساوه رفته‌اند که مارکو آن را صبا می‌خواند و می‌گوید همان شهری است که سه مرد پارسی از آن‌جا برای نوید تولد مسیح به اورشلیم آمدند. مارکو در جست‌وجوی آرامگاه آن‌ها به قلعه‌ای می‌رسد که آن را شهر آتش‌پرستان می‌نامد. شاید قلعه دختر ساوه را در ۲۳ کیلومتری این شهر دیده که قدمتی بسیار دور و دراز دارد و آن را به دوران مهرپرستی هم نسبت داده‌اند.

شاید هم آتشکده آتشکوه را در حوالی نیم‌ور دیده که برخی مورخان قدمتش را به دوره ساسانی نسبت داده‌اند. هرچه هست مارکو بعد از تعریف کردن داستان سه پارسی و مسیح، یزد را مقصد بعدی‌اش معرفی می‌کند. یعنی به قم آمده و بعد به کاشان، و از آن‌جا در مسیر یزد، اردستان و نائین و عقدا و میبد را پشت‌سر گذاشته.

«مردمان اینجا دستمال ابریشمی به نام یزدی می‌بافند که بازرگانان آن‌ها را به مکان‌های بسیاری می‌برند تا بفروشند.»

دستمال یزدی هنوز هم همین نام را دارد. گرچه بیشتر آن را در فیلم‌ها دست جاهلان دیده‌اید اما کاربرد آن در گذشته بیشتر از این‌ها بوده و با پارچه ابریشمی آن لباس‌ها می‌دوختند.

مسر بعدی پولوها کرمان است که دو راه در گذشته برای رسیدن به آن وجود داشته. اما گابریل مسیر بافق را درست می‌داند.

«در این سرزمین سنگ‌ گران‌بهایی به دست می‌آید که فیروزه نامیده می‌شود. در کوه‌های کرمان بهترین آهن و فولاد دنیا به حد کافی به دست می‌آید.»

کرمان برای مارکوپولو جای دلپذیری است. می‌گوید مردمانش صلح‌دوست و ساده و خوب هستند و در کوه‌هایش بهترین بازهای دنیا یافت می‌شوند.

پولوها می خواهند با کشتی به دربار چین بروند برای همین هم راه جنوب را در پیش گرفته‌اند. پس ادامه می‌دهند تا به شهری می‌رسند که مارکو آن را کامادی می‌خواند.

کیث ادوارد ابوت کنسول انگلیسی در زمان قاجار، پی برد که کامادی همان دقیانوس است؛ شهر قدیم جیرفت که کاوش‌ها نشان داده تمدن بزرگ و پیشرفته‌ای در زمان خود بوده.

«کامادی روزگاری شهری بسیار آبرومند بوده، اما امروز نه اهمیت دارد و نه رفاه. چون تاتارها توابع دیگر این شهر را بارها ویران کرده‌اند.»

مارکو از راهزنانی که بین راه دیده و جان سالم از آن‌ها به در برده اند هم می گوید. آن‌ها را قراوناس خطاب می کند که مغولانی هستند از مادران هندی که در زمان غارت جادو به کار می‌‌برند.

سفر پولوها به سمت جنوب ادامه پیدا می کند تا خلیج‌فارس. یعنی از کهنوج و میناب می‌گذرند و

«در نزدیکی ساحل جزیره‌ای‌ست که در آن شهر هرمز بنا شده و اینجا محل آمدوشد بازرگانان هندی است.»

مارکو در هرمز از بادهای گرمی می‌گوید که پوست را می‌کند و از مراسم تشییع جنازه خاصی که دیده:

«اگر کسی فوت کند برای او عزاداری مفصل و بزرگی انجام می‌دهند. تمام بستگان و همسایگان جمع می‌شوند و با صدای بلند و فریادگونه گریه می‌کنند و زار می‌زنند و مرده را یاد می‌کنند.»

هرمز روزگار درخشانی داشته که امروز فقط خاطره‌اش باقی مانده. دریانوردان این جزیره توانسته بودند در دوره ایلخانی خود را مرکز بازرگانی منطقه کنند. اما مارکوپولو از صنعت کشتی‌سازی آن‌ها راضی نیست.

«کشتی‌ها بد و ضعیف و خطرناک‌اند و خیلی از آن‌ها نابود می‌شوند چون برای ساخت آن‌ها مانند کشتی‌های ما از میخ آهنی استفاده نکرده‌اند.»

مارکو در ونیز بزرگ شده که کشتی‌سازی در آن رواج داشته اما احتمالا ظرایف صنعت کشتی‌سازی در هرمز را درنیافته. دو قرن بعد از او وقتی کلاویخو سفیر هانری سوم پادشاه کاستیل به این منطقه می‌آید روش کشتی‌سازی ایرانیان را با بست‌های چوبی ستایش می‌کند و آن را بسیار کارآمد می‌داند.

هرچه هست پولوها سوار کشتی نمی‌شوند و دوباره به سمت شمال می‌روند تا از مسیر خراسان از ایران خارج شوند.

آن‌ها باز هم کویر را درمی‌نوردند و آن‌طور که می‌دانیم از کرمان به کوه‌بنان می‌رسند و مارکو می‌گوید آن‌جا از خاک، توتیا درست می‌کنند. که منظورش از خاک، رگه‌های سنگ و کانی‌های معدنی است.

گروه مسافران دوباره در دل کویر پیش می‌روند. گابریل مسیر آن‌ها را این طور شرح داده: از کوه‌بنان به بهاباد و از آن‌جا به طبس و سپس بشرویه و تون. شهر تاریخی تون؛ فردوس امروزِ در خراسان که مارکو آن را ایالت بزرگ تون و قائن می‌نامد. قائن هم که امروز در شرق فردوس قرار دارد. او در سفرنامه‌اش می‌گوید در این مکان نبردی بین داریوش سوم هخامنشی و اسکندر مقدونی رخ داده که نمی‌دانیم از کدام واقعه صحبت می‌کند.

پولوها از همین‌جا راهی شرق  می‌شوند تا از ایران می‌روند. مسیری که به درستی نمی‌دانیم چطور طی شده. اینجا مارکو ناگهان درباره الموت می‌گوید. حسن صباح را پیر کوهستان و علاءالدین می‌نامد که پیروان خود را مسخ کرده بود. عده‌ای گفته‌اند احتمالا پولوها به آن‌سو رفته‌اند که منطقی نیست، شاید صرفا داستان آن را شنیده و بازگو کرده.

پولوها نهایتا به چین می‌رسند و ۲۴ سال بعد، دوباره راهی ونیز می‌شوند. سال ۶۷۳ خورشیدی است و مارکو ۴۱ ساله. آن‌ها با کشتی به هرمز در جنوب ایران می‌رسند و راه شمال را در پیش می‌گیرند تا تبریز و خروج از ایران. سه سال بعد از این سفر است که در جنگ اسیر اهالی جنوا می‌شود و داستانش را می‌گوید. البته دوره زندانی‌اش طولانی نیست و مارکو پس از آن تاجر ثروتمندی است که تا زمان مرگ یعنی ۷۰ سالگی در ونیز می‌ماند.

گرچه، چه در زمان زندگی و چه امروز مارکو پولو را متهم به دروغگویی کرده‌اند، اما او سبب آشنایی بهتر غربی‌ها با تمدن شرق شده. کسی که با شرح ماجراهایش نشان داد تمدن شکل گرفته در غرب هیچ شناختی از آن‌سوی دنیا ندارد.

ارسال به دوستان
#videojsscript