دست کم یکی از تلقی هایی که از علم اسلامی به ذهن می آید، این است که کسانی کوشش کنند معارف و دانش های بشری را با آیات قرآن هماهنگ کنند و بزعم خود از آن استخراج نمایند. این بویژه در مواردی است که تعبیری در قرآن باشد که با درجات مختلف، به زعم آنان به نکته ای معارفی در باره طبیعت و حوزه طبیعیات و یا مسائلی از این دست مربوط باشد.
فرض کنیم، در قرن پنجم هجری هستیم، زمانی که از کپلر و کپرنیک و نظریات شناخته شده آنها و آنچه علم امروزین در باره آسمان و زمین می گویند خبری نیست. طبعا در آن قرن، اگر کسانی از دانشمندان اسلامی بخواهند بر اساس این اشارات قرآنی در حوزه طبیعیات، مثلا در باره آسمان و زمین اظهار نظر کنند، یا به قول اینها، علم اسلامی در طبیعیات (دانش کائنات الجو و نجوم) تولید کنند، چه خواهند گفت؟
این که عرض می کنم، در قرن پنجم هجری، به دلیل این که امروزه نمی توان با وجود این همه تجهیزات برای شناخت فضا، و حتی سفر به خارج از جو زمین و مشاهده سیارات و غیره، و یا سفر به ماه و جز آن، مدعی حرف متفاوتی شد، مثل زمین مسطح است یا آسمان چنین و چنان است، اما آن زمان هیچ کدام از این تجهیزات و نظریات تجربه شده نبود و گفتن این مطالب طبیعی می نمود. برای مثال در قرن پنجم دانشمندی نشسته بود تا معارف طبیعی و جهانشناسی را از قرآن استخراج کند. این همان علم اسلامی در حوزه طبیعیات است که امروزه کسانی انتظارش را می برند. اگر نظریاتی از سوی آنان عرضه می شد که معارض علمی ثابت شده ای ـ مانند نظریات امروزین ـ نداشت، می توانستیم به راحتی فکر کنیم که به هر حال یک مفسر اسلامی بر اساس تفسیری که از آیات کرده، نظری علمی در باره زمین و آسمان داده و ممکن بود ما به راحتی بپذیریم کما این که بسیاری پذیرفتند.
در اینجا می خواهم یک تجربه اتفاق افتاده را در این باره مثال بزنم.
سید مرتضی (م 436) در فصل کوتاهی در یکی از رسائل خود (1/383 ـ 384)به این نکته می پردازد: در استدلال بر این که سماوات و ارضین هفت عدد بوده و کروی نیستند. «فی الاستدلال علی کون السماوات و الارضین سبعا، و انها غیر کرویّة».
در اینجا به آیه «و لقد خلقنا فوقکم سبع طرائق» و آیه «الله الذی خلق سبع سماوات و من الارض مثلهن» استدلال می کند که آسمانها و زمین هفت عدد است، و می افزاید: روایات هم همین را می گوید. این نکته اول.
و اما، نکته دوم، در باره این که اینها «غیر کروی» هستند، به آیه «و جعلنا السماء سقفا محفوظا» و «البیت المعمور و السقف المرفوع» استدلال می کند. استدلال این است که: نمی شود همان چیزی که بالای سرماست، برابر یا زیر پای ما هم باشد.
او می افزاید: گفته اند: فلاسفه هم با ما موافق هستند که آسمان بالای سر ماست، و چیزی که بالای سر ماست، نمی تواند مقابل آن در سمت پاهاو یا زیر پای ما باشد.
سید مرتضی سپس استدلال بر مسطح بودن زمین کرده، به آیت «والله جعل لکم الارض بساطا» تمسّک می کند و این که «بساط» [بسط شده، مثل سفره یا فرش] کروی نخواهد بود و حتما مسطح است. در آیت «و الارض بعد ذلک دحاها»، دحاها به معنای «بسطها» است. و نیز این آیت «الم نجعل الارض مهادا». همه یعنی این که زمین مسطح است. [توجه داریم که قرنها قبل از آن کروی بودن زمین برای منجمان مسلم بود ولی به هر حال قابل خدشه].
سید مرتضی با زیرکی می افزاید: اینها استدلالهای دینی برای اهل ملت یعنی مسلمانان است. اما برای کسی که اسلام را قبول ندارد، اینها ـ برداشت های یاد شده از آیات ـ دلیل نمی شود: «لا علی من خالف الاسلام».
اگر کسی بخواهد «علم اسلامی در حوزه طبیعیات» تولید کند، و روش او این باشد که از آیات استفاده کند، و کاری به غیر اهل ملت اسلام هم نداشته باشد، (مثل کسانی که علم بشریرا تابع دین و حتما مستخرج از قرآن یا حدیث می دانند) نتیجه اش همین است که در این رساله دو صفحه ای ملاحظه می کنیم.
البته ممکن است کسی بحث لغوی و نهایت نوعی استدلال کند که خدشه ای به این برداشت ها وارد شود، اما فضای بحث در همین حدود خواهد بود.
و اما اکنون، در روزگار ما هیچ مفسری از این آیات چنین برداشت هایی را نخواهد کرد ـ مگر بن باز شیخ الاسلام قدیم سعودی که هنوز به مسطح بودن زمین باور داشت و به آیات قرآن تمسک می کرد ـ از آن روست که ما امروز و با شواهد علمی اثبات شده، مطمئن هستیم زمین و افلاک، یعنی همین سیارات اطراف ما و بقیه، همه کروی هستند.
این که چرا هیچ مفسری اینها را قبول ندارد، دلیلش اثبات کروی بودن با هزار راه و حتی با چشم سر از بالاست، مطلبی که قرنهاست برای بشر دانشمند روشن است. و اما اگر این دلایل امروزین نبود، ما همچنان گرفتار این نوع برداشت های طبیعت شناسانه از قرآن (طبیعیات اسلامی) در کتب تفسیری بودیم. این در حالی است که اکنون می دانیم، آیات مزبور، کاری به مسطح و کروی بودن ندارد، و اشاره اش به یک امر دینی در رویکرد ما به زمین و آسمان است نه طبیعت شناسی و یا علوم اسلامی در حوزه طبیعیات. در آیه جعل لکم الارض بساطا، می خواهد بگوید، این نعمتی است که خدا به شما داده است.
لذا خود سید مرتضی در امالی (2/163) ، می گوید، همین اندازه که برخی نقاط آن هم مسطح و بساط باشد، نعمت است و لازم نیست همه آن مسطح و در واقع نتیجه اش این باشد که زمین کروی نخواهد بود [می تواند کروی هم باشد و بساط هم باشد].
نتیجه این که، این رویه که ما بخواهیم علم را از دین استخراج کنیم، نه با منطق علمی و نه با زبان قرآن و اهداف آن در نگاه به طبیعت سازگار نیست، و دست کم این تلقی که می شود طبیعات اسلامی با استفاده از ظواهر قرآن و بر اساس برداشت های ما درست کرد، باطل است.
سقوط شبه علم ها و لزوم درس گرفتن از آن
انبوهی از آنچه را که بسیاری آنها را دانش های اسلامی می نامند ـ و حداکثر می شود «دانش مسلمین نامید» ـ و در واقع چیزی جز تفکرات پیچ در پیچ و بی خاصیت معتزله و اشاعره و بسیاری از اهل حدیث نیست، تنها می توان شبه علم نامید.
بخشی از آن شبه علمها، دانش طبیعی یا همان طبیعیات است که عمدتا معتزله با اقتباس از یونانیات و دست کاری آنها برای تحمیل باورهای ایدئولوژیک خود بر آنها در کتابهای خویش آوردند و در باره آنها، آن قدر فروعات عجیب و غریب ساختند و پرداختند که آدمی از دیدن عناوین آنها سرگیجه می گیرد.
تمام این گزاره ها که در متون قدیمی، دهها هزار صفحه را به خود اختصاص می داد، همزمان با برآمدن علم جدید یکباره سقوط کرد و کنار گذاشته شد.، به طوری که دیگر کسی از آنها یاد نکرد.
در این شرایط اصلا لازم نبود تک تک آن گزاره ها رد شود، همین که ستونهای لرزان آن شبه علم ها سقوط کرد، همه آن متن ها به اجبار از دسترس خارج شد و حالا فقط اصحاب تاریخ علم، نسخه های خطی آنها را زیر و رو می کنند تا ببینند آن مردم چگونه فکر می کرده اند.
بعید می دانم این تاریخچه و تجربه تنها اختصاص به ماجرای علم و شبه علم در تمدن اسلامی داشته باشد، دست کم تمدن مسیحی و بسیاری دیگر شبیه آن را تجربه کرده اند، اما آنچه در اینجا متفاوت با دیگران است این که فکر می کردند به محض این که ظاهر یک آیه یا حدیث، دال بر مطلبی در این حوزه است، به فکر می افتادند تا مدلی از علم طبیعی مطابق با افکار دینی خود بسازند، این در حالی بود که همان وقت، بسیاری از متدینین مخالف آنها، آن حرفها را نه دین می پنداشتند و نه به اعتبار علم، اعتقادی به آن داشتند، سهل است که آنها را عین کفر تلقی می کردند.
امروزه نگاه کردن به بخش طبیعیات کتابهای معتزله و بسیاری از مسلمانان قدیم، جدای از آن که مبتنی بر پارادایم علم یونانی و مولفه و مفاهیم آن است، بیشتر به دلیل این که غالب آن مباحث مبتنی بر فرض های غلط، و پایه های بی اساس است، اعتبار خود را از دست داده است.
این چیزی است که اتفاق افتاده و چندان مهم نیست؛ مهم این است که عده ای ، به رغم آن که می بینند آن تجربه و آثار آن، دیگر اعتباری ندارد، مجددا می خواهند شبیه آن را دست کم در برخی از حوزه های علمی بسازند.
بهتر است داستان علم بر اساس تجربه ای که در دنیای اسلام بوده، و دست کم کاری هایی که به خاطر باورهای دینی روی آنها صورت گرفته، یک بار مرور شود تا بلکه این افراد به خود بیایند و اجازه دهند، علم راه خود را برود.