آن روز که در یک عشق خیابانی به «لاله» دل باختم، چیزی جز او را نمی دیدم. کور و کر شده بودم و به چیزی جز ازدواج با او نمی اندیشیدم، به همین دلیل با خانواده ام جنگیدم اما امروز...
به گزارش خراسان، مرد 35 ساله در حالی که بیان می کرد زندگی ام نابود شده است و در مخمصه وحشتناکی افتاده ام، به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری آبکوه مشهد گفت: 10سال قبل در یکی از خیابان های شهر با زن جوانی آشنا شدم که هشت سال از من بزرگ تر بود.
«لاله» یک ازدواج ناموفق داشت و از همسرش جدا شده بود. با این حال من عاشق شده بودم و به نصیحت های هیچ کس گوش نمی کردم. هر چه خانواده ام می گفتند این ازدواج ها احساسی است و عاقبت تلخی دارد، گوش نمی کردم. همه این حرف ها را یک سری تفکرات پوچ و مزخرف می پنداشتم.
خلاصه آن قدر با خانواده ام جنگیدم که بالاخره با لاله ازدواج کردم. زندگی مشترک من و لاله در حالی آغاز شد که او همواره مرا مانند مادرم نصیحت و امر و نهی می کرد. آرام آرام از رفتارهای لاله سرخورده شدم چرا که من دوست داشتم او مانند یک دوست و همراه در کنارم باشد و مرا درک کند اما لاله مرا چون نوجوانی میپنداشت که باید راه و روش رفتارهای درست را به او بیاموزد. این بود که خیلی زود از لاله خسته شدم و به دورهمی های مجردی و شب نشینی با دوستانم روی آوردم. در این میان لاله هم برای آن که پایه های زندگیاش را مستحکم کند، خیلی زود باردار شد و خودش را با امور خانه داری و بچه داری مشغول کرد.
خلاصه او دو فرزند به دنیا آورد و من هم در همین حال به مهمانی ها و پارتی های دوستانه می رفتم تا این که در یکی از همین مهمانی ها با «عاطفه» آشنا شدم. او 10 سال از من کوچک تر بود و این بار فکر می کردم به همه آرزوهایم رسیده و همراه خوبی را برای یک زندگی مشترک پیدا کرده ام. دیگر عاطفه همه زندگی من شده بود و در مهمانی ها و شب نشینی ها کنارم قرار می گرفت.
احساس می کردم عشق واقعی را یافتهام، حالا همه اوقاتم را باعاطفه می گذراندم تا این که بالاخره او را عقد کردم و به همسریام برگزیدم. خیلی از این موضوع خوشحال بودم و کمتر نزد لاله می رفتم. پس از مدتی لاله متوجه ماجرا شد و روزگارم را سیاه کرد. از سوی دیگر زمانی که به لاله دل باخته بودم و تنها او را همای خوشبختی ام می دانستم، 700 سکه بهار آزادی مهرش کرده بودم و حالا می ترسیدم او مهریه اش را به اجرا بگذارد و مرا راهی زندان کند، به همین دلیل نقشه ای کشیدم و به دروغ به او گفتم من عاطفه را طلاق میدهم!
بعد از این ماجرا نزد عاطفه رفتم و موضوع را با او در میان گذاشتم ولی ای کاش کلامی در این باره نمی گفتم چرا که عاطفه به شدت ناراحت شد و با من به مشاجره پرداخت. او برای جلوگیری از طلاق چند نفر را اجیر کرد تا پدر پیرم را در مغازهاش تهدید کنند و اکنون نیز افرادی خودروام را در مقابل منزل به آتش کشیده اند.
حالا هم از سوی لاله تهدید می شوم و هم از سوی عاطفه آسایش و آرامش ندارم. میدانم در هر دو ازدواج اشتباه کردهام و راه افراط و تفریط را در پیش گرفته ام. تازه فهمیدم عاطفه نیز همسر خوبی نیست و به خاطر عشق و علاقه با من ازدواج نکرده است. او چشم به اوضاع مالی من داشت و...
شایان ذکر است، با صدور دستوری از سوی سرهنگ ابراهیم خواجه پور (رئیس کلانتری آبکوه) پرونده این مرد جوان توسط کارشناسان و مشاوران زبده دایره مددکاری اجتماعی مورد بررسی های ویژه قرار گرفت.