احمد زیدآبادی
بزرگترین معضل افغانستان از زاویۀ ارزشهای حقوق بشری، پایگاه اجتماعی منسجم و قوی و به نسبت گستردۀ طالبان در آن کشور است. وقتی یک گروه سیاسی عقبمانده به هر علتی دارای پایگاه اجتماعی قوی باشد، به دردی بیدرمان تبدیل میشود به طوری که نه به هیچ وسیلهای میتوان آن را حذف کرد و نه به سلطهاش رضایت داد. شاید واقعبینانهترین برخورد با این نوع گروهها، کنترل و مهار آنها باشد که این نیز از طریق شریک کردن آنها در قدرت با سایر گروهها به دست میآید، راهکاری که ظاهراً جامعۀ جهانی در مورد افغانستان در پیش گرفته است.
طالبان در واقع بخشِ افراطیتر طیف گستردهای از نیروهای اسلامگرایی است که به مقابله با اشغال افغانستان توسط اتحاد شوروی برخاستند و نهایتاً با حمایت و کمک دولت غربی و عمومِ کشورهای اسلامی منطقه ارتش سرخ را به زانو در آوردند.
از این رو، طالبان نیز مانند دیگر گروههای افغان خود را وارث آن پیروزی و برخوردار از حق اعمال حاکمیت بر افغانستان به شیوۀ متحجرانۀ خود میداند.
در واقع، تسلط طالبان بر افغانستان را در 25 سال پیش میتوان نتیجۀ ضعف عملکرد دولت مرحوم برهانالدین ربانی و گسترش ناامنی درافغانستان دانست. به جان آمدن بسیاری از مردم افغانستان از ناامنیهای وسیع در آن دوره، زمینه ساز پیشروی برقآسای طالبان و تسلط آن بر سراسر افغانستان به استثنای درۀ پنج شیر شد.
گرچه پیروزی طالبان عمدتاً به حمایت سازمان اطلاعات ارتش پاکستان از آن نسبت داده شد، اما عصبیت جنگجویان این گروه و استقبال اقشار سنتی و برخی از مردم عادی افغانستان از آنها بویژۀ به دلیل ارادۀ محکمشان در تأمین "امنیت" را نباید در این مورد نادیده گرفت.
در حقیقت همین موضوع سبب شد که جامعۀ جهانی سلطۀ طالبان بر افغانستان را به عنوان "واقعیتی گزیرناپذیر" به دیدۀ اغماض بنگرد گرچه به جز سه کشور امارات و پاکستان و عربستان، بقیۀ کشورها از شناسایی رسمی امارت اسلامی آنها که مبتنی بر اجرای قرائتی سخت راستکیشانه و بیرحمانه از شریعت اسلام بخصوص علیه حقوق زنان و اقلیتهای مذهبی بود، خودداری کردند.
در حقیقت امارت اسلامی طالبان، نظامی بسیار مستحکم بود و جامعۀ جهانی هم به رغم انتقاد از نقض حقوق بشر توسط آن، برنامهای برای مقابله با آن نداشت.
بعد از حملۀ هولناک به برج های دوقلوی نیویورک در یازده سپتامبر سال 2001 دولت جرج بوش کاشف به عمل آورد که این حمله از سوی سازمان القاعدۀ مستقر در افغانستان برنامهریزی و هدایت شده است. حتی در آن مقطع نیز دولت بوش قصد سرنگونی امارت طالبان را نداشت و تنها خواهان استرداد رهبران القاعده از طرف آنها شد. طالبان اما سرسختانه از استرداد رهبران القاعده به آمریکا خودداری کردند و بنابراین، دولت بوش ناچار به حمله به افغانستان برای حذف آنها از قدرت شد.
با آنکه حملۀ مشترکِ ارتش آمریکا و نیروهای احمد شاه مسعود به کابل، سبب متواری شدن رهبران طالبان به کوههای تورابورا و سقوط امارات آنها شد، اما در طول 20 سال گذشته آنها از طریق بمبگذاریهای انتحاری و جنگ و گریز بیامان، بخشهای مختلف افغانستان را چنان غرق در خون و بیثباتی و ناامنی کردند که نهایتاً ائتلافی از ارتشهای مهم دنیا به رهبری ارتش آمریکا در برابر آنان کاری از پیش نبرد!
این بود که دولت ترامپ به این نتیجه رسید که بدون مشارکت دادن طالبان در قدرت رسمی، افغانستان روی ثبات به خود نخواهید دید و ادامۀ حضور نیروهای ائتلاف به رهبری آمریکا نیز جز تحمل هزینه سرانجامی نخواهد داشت. بر همین اساس مذاکراتی بین آمریکا و طالبان در دوحه پایتخت قطر آغاز شد که هدفش خروج ارتش آمریکا از افغانستان و مشارکت طالبان در قدرت بود.
دولت بایدن طرح دولت ترامپ را بیدرنگ ادامه داد و برنامۀ عقبنشینی نیروها را سرعت بخشید.
اینک هیچ کشوری در جهان مخالف شراکت طالبان در دولت حاکم بر افغانستان نیست. مسئله فقط این است که آیا طالبان به مشارکت با دولت محمد اشرف غنی از طریق مذاکره یا برگزاری انتخابات آزاد تن در میدهد و یا اینکه خواهان قبضۀ کامل قدرت از راه اعمال زور و قدرت نظامی است؟ اگر طالبان تقسیم قدرت را بپذیرد، افغانستان به سمت آرامش خواهد رفت و اگر در پی اعادۀ امارت اسلامی از راه زور باشد جز احتمال جنگ فراگیر داخلی، مانع دیگری پیش روی آن نیست!
میتوانیم امیدوار باشیم که طالبان تقسیم قدرت را بپذیرد اما اگر آنها به فرض امارت خود را احیاء کنند آیا رفتار گذشتۀ خود را تکرار خواهند کرد؟ دقیقاً روشن نیست، اما به نظرم نسبت به قبل کمی معتدلتر عمل خواهند کرد.
خلاصه اینکه فقط از راه هماهنگی و همکاری کامل بینالمللی میتوان نظام طالبان را مهار کرد و از یک کشور بخصوص از جمله ایران در این زمینه کاری برنمیآید!