عصر ایران؛ مهرداد خدیر- سالگرد قتل نادرشاه افشار پادشاه جهانگشای ایران (نه در اسطورههای شاهنامه یا ایرانِ پیشا اسلام که همین 274 سال پیش)، بهانهای است تا به برخی از ویژگیهای او اشاره شود؛ هم او که به سبب فتوحات و یکپارچه سازی ایران و دفع بیگانگان (از روس و عثمانی تا مهاجمان افغان) و به رغم استبداد خشن در سالهای پایانی عمر محبوب ایرانیان است و اگرنه محبوب که از او با افتخار یاد میشود. بیشتر نزد نسلهای قبلتر البته چون آموزش و پرورش و صدا و سیما دغدغههای دیگری دارند و دبستانی و دبیرستانی و حتی دانشگاهی ما چندان دربارۀ نادر نخوانده و نشنیده و نمیدانند و حتی در این همه سال با کتاب «جهانگشای نادری» میرزا مهدی استرآبادی آشنا نمیشوند.
در این که قتل نادر در اواخر خرداد سال ۱۱۲۶ رخ داده اتفاق نظر وجود دارد و تردیدی نیست ولی بر سر این که 20 خرداد بوده یا 28 یا 30 یا 31 اختلافاتی دیده میشود. این فاصلۀ 12 روزه هم مشکلی برای مرور بر 12 سال سلطنت با اقتدار و موفقیت او ایجاد نمیکند. همین که آن همه اتفاق تنها در 12 سال رخ داده از نادرقلی که بعدتر نادرشاه شد شخصیت متفاوتی میسازد.
اگرچه نادر تنها 12 سال سلطنت کرد و در 58 یا 59 سالگی کشته شد اما بسیار پرآوازه است و بخشی از این اشتهار به خاطر لقب «ناپلئون شرق» است. برخی از وجوه شخصیت و کارنامۀ نادر را در بضاعت یک نوشتۀ رسانهای و نه رسالۀ تحقیقی دانشگاهی میتوان این گونه مرور کرد:
1. ناپلئون شرق؛ مشخص نیست چه کسی این لقب را به او داده و اشارات ناپلئون به نادر شاه در نامه به فتحعلیشاه قاجار تا چه حد اصالت دارد اما میتوان گفت که پس از اسلام چنین فتوحاتی نداشتهایم و با فرماندهی او بود که افغانها، روسها و عثمانیها از شرق و غرب و شمال ایران رانده شدند و زندگی او هم به ناپلئون بناپارت شباهتهایی دارد. برخی البته از این نظر با تشبیه به ناپلئون مخالفاند که نادر مقدم بر او بوده و ناپلئون را نادر فرنگی میدانند نه نادر را ناپلئون ایرانی!
2. هند؛ اگرچه نام نادر شاه در ایران بلند است اما اگر در هند از شما خواستند نام یک شخصیت بزرگ و تاریخی ایران را بر زبان بیاورید یادتان باشد دور نادرشاه را قلم بکشید!
چرا که به هند یورش برد هر چند در توجیه گفته میشود سه بار به هند اخطار کرده بود 800 افسر اشرف افغان را که در قتل عام مردم ایران نقش داشتند به ایران تحویل دهد و چون این کار را نکردند دستور حمله به هند را داد و متجاوزان را در بازار دهلی به دار آویختند و بازگشتند البته در هند نماندند و حکومت محمد گورکانی را هم به او بخشید. نادر به دنبال زمین نبود و مشخصا در هند در پی قدرت نمایی بود و البته غنیمت آن هم بیشتر برای لشگریان خود.
از حمله به هند دو هدف مشخص داشت: اول گوشمالی متجاوزان و دوم غنیمت گرفتن. اولی را اعلام و دومی را اِعمال کرد. به فرماندهان و سربازان وعده داد هر چه از هند بیاورید نصانصف تقسیم خواهد شد. نیمی از آنِ خودتان و نیم دیگر برای حکومت و آن نصف اول به تساوی بین فاتحان تقسم شد. نه آن که به امرا بیشتر و سربازان کمتر. پس این سخن گزاف نیست که خیلیها با انگیزههای مادی و به قصد کسب غنیمت، به هند یورش بردند.
(یک وجه تشابه دیگر ناپلئون و نادر همین است که در جنگی به طعنه به او گفتند سربازان تو برای پول میجنگند و سربازان ما برای شرف و ناپلئون پاسخ داد: بله، آدمی برای آنچه ندارد میجنگد!)
انصاف این است که یادآوری شود: هر قدر نادر برای ایرانیها مثبت است برای همسایۀ دیروز ما هند منفی است و در حافظهشان، تلخ نشسته چندان که به نادرشاه به چشم کسی که اموال نیاکان آنان را تصاحب کرده مینگرند و به اخطارهای قبلی او کار ندارند.
3. زنبورک؛ در برخی کتابها آمده که یکی از ادوات مشهور نظامی در لشگر نادرشاه «زنبورک» بود که شاید بتوان با معیارهای آن زمان به تانک های امروزی تشبیه کرد! این هم نباشد قطعا نقش مهمی در پیروزی سپاهیان او ایفا کرد.
4. دکتر رضا شعبانی؛ در میان مورخان و تاریخپژوهان ایرانی هیچ کس به اندازۀ دکتر رضا شعبانی دربارۀ نادر پژوهش نکرده و ننوشته است و گزاف نیست اگر گفته شود نادرشناسترین تاریخپژوه ایران است که عمر خود را صرف او کرده و می توان به او لقب «نادرپژوه» داد. او اما همواره افسوس میخورد که فرانسویان انبوهی از کتابها را دربارۀ ناپلئون نوشتهاند و نادر در ایران به قدر کافی شناسانده نشده است. شوربختانه خود دکتر شعبانی هم در ده بیست سال اخیر آن قدر در حال گشایش رشتۀ تاریخ در شعب مختلف دانشگاه آزاد و تحویل فارغالتحصیل رشتۀ تاریخ به جامعه بوده که کمتر فرصت یافته مانند دوران جوانی و میانسالی، دربارۀ نادرشاه نکات تازهای کشف و منعکس کند. با این حال به اعتقاد او:
«نادر قلی، فرزند امامقلی بیک، پوستیندوز خراسانی در زمره شجاعانی است که در بحبوبۀ آشفتگیهای پردامنهای که کشور را در بر گرفته بود و در پی ازهم گسیختگیهای داخلی مُلک، هجومهای دشمنان خارجی نیز مضاعف شده و اوضاعی سخت مغشوش و مشوّش و نا به سامان پدید آورده بود برای نجات وطن قیام کرد و با یارگیری از جان نثاریهای دیگر فرزندان خلف ایران، طی مدتی کوتاه بر همۀ طغیانهای درون مرزی و مشکلات بیرونی غلبه یافت.
کار تدابیر درست او در تهییج نیروهای مردمی به جایی رسید که طی مدتی قریب به ده سال (1148 – 1138) مزرهای اولیۀ کشور را به عهد صفویه باز گردانید و سپس در خلال دوران سلطنتی کمدوام (1160 – 1148) همۀ همسایگان مخل و آسیبآفرین را بر سر جایشان نشانید. بخشهای مهمّی از فلات ایران را که به واسطۀ اهمال کاری و سوءتدبیر حکومتهای پیشین از پیکرۀ اصلی منتزع مینمودند، همانند درّههای سند و پنجاب، تا اقصای خاک کشمیر، مناطق آریایینشین غربِ هندوکش و پامیر تا ترکستان شرقی، یعنی همۀ آن چه که ماوراءالنهر تاریخی و خراسان بزرگ را تا استپهای آسیای مرکزی تشکیل میدهد و نیز داغستان و سرزمین لزگیهای دلیر را تا آن سوی جبال بلند قفقاز به خاک وطن منضم ساخت. وسعتی که ایرانِ پس از اسلام بدان مشهور مانده است.»
5. نادر و اخوان؛ شعر مشهور و ضربالمثل شدۀ اخوان ثالث (نادری پیدا نخواهد شد/ کاشکی اسکندری پیدا شود) از تکاندهنده ترین جلوههای یأس در اشعار فارسی (در فضای پس از کودتای 28 مرداد 1332) است و کار به جایی میرسد شاعری که تخلص «امید» داشت از فرط نومیدی سرود:
هر که آمد بار خود را بست و رفت
ما همان بد بخت و خوار و بینصیب
ز آن چه حاصل ، جز دروغ و جز دروغ؟
زین چه حاصل ، جز فریب و جز فریب؟
باز می گویند: فردای دگر
صبر کن تا دیگری پیدا شود
"نادر"ی پیدا نخواهد شد ، امید
کاشکی، "اسکندر"ی پیدا شود
البته بعدتر نام شعر را از «نادر یا اسکندر» به « کاوه یا اسکندر» تغییر داد و در بیت آخر هم به جای «نادری پیدا نخواهد شد» نوشت: "کاوه"ای پیدا نخواهد شد.
6. داروخانۀ نادرشاه؛ به جز دکتر رضا شعبانی که شیفتۀ نادرشاه بود و هست و عموی مرحوم خودم که نه اهل تاریخ که اهل بازار و کسب و کار و حساب و کتاب اما عاشق شخصیت نادر بود که مدام به توسعه میاندیشید و یک جا نمینشست، یک والۀ دیگر نادرشاه را هم میشناسم: صاحب داروخانۀ نادرشاه در خیابان نادرشاه سابق تهران (میرزای شیرازی) که هیچ گاه حاضر نشد نام داروخانه را به تبع تغییر نام خیابان، از نادرشاه به میرزای شیرازی تغییر دهد!
7. کتاب؛ با این که نادر شخصیتی نظامی بود اما دربارۀ او گفته میشود بسیار کتابدوست بوده است. رضا شعبانی دربارۀ این وجه از شخصیت نادر مینویسد: «مردی که ظاهراً هیچگاه به مکتب نرفته و درسی نخوانده بود به مردم و میهن خود سخت علاقه داشت. او تاریخ میدانست و به دقایقی از آنها، خاصّه آنها که شاهنامه فردوسی طوسی علیهالرحمه روایت کرده بود، بسیار آشنا بود.
به مصائب سهمگین تاریخِ وطن و از جمله فاجعۀ مهیب هجوم مغول وقوفی کامل داشت. از داستانهای کهنِ حیاتِ ملّت خود و بنمایههای زندگی سرفراز مردمی که سنگینی کولهبار هزارهها را بر دوش میکشیدند، آگاهی یافته بود و در جایجای سخنانی که به نقل معاصران از وی باقی مانده است، بدانها اشاره و استناد میکرد و هم بدانها تفاخر میورزید.»
8. تأیید ریشسپیدان؛ با این که به ضرب زور و سلاح میتوانست حکومت کند اما قریب 300 سال پیش بزرگان و شمایخ و رؤسای قبایل را در دشت مغان گرد آورد و آنان بودند که نادر را بر تخت سلطنت نشاندند. کاری که هیچ پادشاه دیگر نکرده بود.
9. کیش شخصیت؛ با این همه نادر هم به کیش شخصیت دچار شد و رو به استبداد آورد و حتی فرزندان خود را کور کرد و از چشم خیلیها افتاد و جان بر سر همین رویکرد گذاشت تا سرانجام به دست نگهبانان و محافظان خود کشته شد چرا که بیم داشتند صبح روز بعد سراغ آنان بیاید.
«لارنس لاکهارت» مورخ انگلیسی مینویسد:
«نادر در ماههای پایانی عمر در اوج خشونت حکومت میکرد و به دلایلی چند به تمامی سردارانش سوءظن داشت. شبی رییس آنان را احضار کرد و چنین گفت: من از نگهبانان خود راضی نیستم ولی از وفا و دلیری شما آگاهم. حکم میکنم فردا صبح همه آنان را توقیف و زنجیر کنید و اگر کسی مقاومت کرد به او رحم نکنید. حیات من در خطر است و برای حفظ جان فقط به شما اعتماد دارم. نوکری گرجی شنید و این موضوع را به اطلاع سرداران نادر رساند و مصمم شدند تا دیر نشده، نادر را از میان بردارند. پاسی از شب گذشته به خیمۀ چوکی، دختر محمدحسنخان قاجار رفتند که نادر آن شب در سراپرده او بود. نادر اما پر ابهت بود و ترس بر آنان چنان غلبه کرد که جرات ورود به خیمه را نیافتند. تنها محمدخان قاجار، صالحخان و یکی دیگر وارد شدند و چوکی تا متوجه شد نادر را بیدار کرد.
نادر خشمناک از جای برخاست و شمشیر کشید. پایش اما به ریسمان چادر گیر کرد و نقش بر زمین شد. تا خواست برخیزد، صالح خان ضربتی وارد آورد و یک دست او را قطع کرد. سپس محمدخان قاجار سر نادرشاه را از تن جدا ساخت.»
10. شیعه بود یا سُنی؛ دربارۀ مذهب او هم نشانههای روشنی در دست نیست. برخی در ادامۀ سنت صفویه در شیعه بودن او تردید ندارند اما اگر هم بود تظاهری نداشت. با این حال اگر هم شیعه نبود ضد شیعه هم نبود اما به تعبیر امروز بیشتر ملی بود تا مذهبی و جنبههای هویتی و ملی تشیع برای او مهم بود تا مذهبی. به روحانیون هم بر خلاف صفویه مجال دخالت نمیداد ولی به بارگاه امام هشتم به عنوان نمادی از اسلام در ایران که ایرانیان را از اعراب و عثمانی متمایز میساخت، توجه نشان میداد. در این اما شکی نیست که اولویت برای او سرزمین ایران بود و تساهل مذهبی او قابل انکار نیست.
زادۀ درگز و مقتول در قوچان در مشهد به خاک سپرده شد و سه قرن بعد در سال ۱۳۴۲ خورشیدی آرامگاه او در مجموعهای به نام باغموزه نادری وبا طرح و هنر هوشنگ سیحون ساخته شد. مجموعهای که موزۀ سلاح هم برای آن در نظر گرفته شده است.
انگیزه اصلی این نوشته جدای 10 نکتۀ بالا طرح این پرسش است که آیا آن قدر که در مدارس و آموزشگاه ها و رسانه های فرانسه و غرب دربارۀ ناپلئون میگویند و مینویسند ما هم به نادر پرداختهایم؟ آیا برای دمیدن روح ملی به نسل جوان توجه به تیم ملی فوتبال و پخش مکرر سرودهای میهنی در روزهای منتهی به انتخابات کفایت میکند یا ایران و ایرانی نادرشاه را هم باید بشناسد؟ خاصه این که دو وجه دارد و نشان می دهد کشورگشایی کافی نیست و استبداد و خودرأیی چگونه کار دست او داد. شاید اگر مانند خیابان کریمخان نام خیابان نادرشاه هم ولو با حذف شاه آن حفظ میشد بیش از این دربارۀ نادر میدانستند/ میدانستیم.
سحرگه نه تن سر، نه سر تاج داشت
به یک گردش چرخ نیلوفری
نه نادر به جا ماند و نه نادری
کاش به این نکته هم اشاره می کردید که نادر در زمانه ای قیام کرد که 7 سال قبلترش اشرف افغان با فتح اصفهان غرور ایران و ایرانی را خدشه دار کرد.
یک پادشاه به نام شاه سلطان حسین ، مملکت را به حضیض ذلت برد و در همان دهه فردی به نام نادر با گرد هم آوردن همان مردم ، ایران را به اوج اقتدار برد.
و اینجاست که نقش فرماندهی نمود پیدا می کند.
اون قدیمی ها هم از لرستانی هایی که توی سپاه ناصر بودند نقل کردند
روان نادر شاه شاد باد
کاش باشید و بیشتر از این مطالب (و دسته مطالب جرعه ای از ... بنویسید).
کل عصر ایران یه طرف، مطالبی که جناب آقای خدیر (در حوزه های غیر سیاسی و خیلی مرتبط به روز) می نویسند یه طرف!
پ.ن: البته در همون مطالب مرتبط به روز هم البته اشارات زیبایی همیشه وجود داره که آدم یاد میگیره و میتونه جا های دیگه هم به کار ببره.
امروز ما باید بپرستیمش و اون خونریز و جلاد به هر کشوری تعلق دارد امروز جزو اثار ملیش هست و کوچکترین نقد او با تکفیر شعبون بی مخ ها آن کشور همراه است
در این بین هیتلر بد شانس تاریخ بود
چو اگر او نمی بود الان ایران کنونی نبود که دوستان که نظر دادند راجع به او نظری بدهند انهم نظر .....
مردمانی که تاریخ نمی دانند از غافله پیشرفت جا می مانند
گویا بودن این موضوع فاصله ما با فرانسه است .....
جناب خدیر هیچ وقت بر صراط حق و عدالت حرکت نکردید حتی در مورد نادر
افراد دیگری بودندنمی دانم آیا اینترنت بود یا نبود
ما به این پادشاهان افتخار میکنیم ولی نظر مردم آن زمان در مورد رعب و وحشتی که ایشان برقرار کرده بود چه؟ اگر مردم آن زمان بدانند ما به شاه زمانشان افتخار میکنیم در مورد ما چه قضاوت میکنند؟؟
یکی اینکه باید اقتدار و قدرت دوران نادر را باید داشته باشی تا بتوانی در دنیا اعمال قدرت کنی
دوم اینکه همینجوریش توی دنیا ما را متهم می کنند به اینکه ایران توی منطقه دنبال امپراطوری سابق خودش است و در مقابل ما جبهه گیری می کنند . بین ایرا ن و اعراب اختلاف درست کردن .
سوم اینکه قدرت زمان دوران نادر مربوط به گذشته ماست
ولی عجب متن نژاد پرستانه ای بود
نادر از قبل به هند چند بار درخواست داد تا سرداران افغان که مسئول کشتار ایرانیان بودن پس دهد ولی ندادن
کوروش هم بیشتر فتوحاتش مثل فتح بابل به درخواست خود مردم آنجا بوده و اکثرا بدون خونریزی بوده لطفا قبل از جو گیر شدن کمی تاریخ بخوان تا اسطوره های کشورت با سفاکان تاریخ یکی نکنی
به هر حال خدمات بزرگش برای ما بسیار ارزشمند است
حداقلی از انصاف در مورد قضاوت هر شخصی ، دانش کافی در مورد شرایط زمان و مکان زندگی آن شخصیت تاریخی هست . در فقره نادر شاه افشار که کاش می ماند و دچار بیماری مزمن نمیشد ؛ این هست که مملکتی در اوج هرج و مرج و چپاول و قتل و کشتار و غارت را می دید . اگر کسی ادعا دارد که با دایره و تنبک و عیش و طرب می شد مملکت را سامان بخشید ؛ من سلامت عقل او را کاملا منکر خواهم شد . در دوران جنگ و آشوب با جنگ و سلحشوری می شود آرامش را برقرار ساخت . به عبارت بهتر برای پاسداشت صلح و امنیت باید همواره آماده نبرد بود .
در ثانی :
دیدم عده ای از همزبانان بنده نسبت به هویت زبانی نادر واکنش نشان داده و ادعاهایی دارند . کسی منکر ایل و تبار ترکی نادر (افشار) نه بوده و نه می تواند باشد . بلکه تاریخ و ایرانیِ تاریخ دان همیشه از نادر و تلاشش برای اعتلای ایران سپاسگزار بوده و خواهد بود . در مسایل ملی هویت قومی رنگ می بازد . چون اقوام ایرانی در نهایت اتحاد توانسته اند بیرق ایران را از پس اینهمه سال برفراز نگه دارند و اگر قرار بر تفاخر قومی بود هیچگاه هیچ اتحادی شکل نمی گرفت . کمااینکه دیار نصف جهان زیبایی و هنرپروری اش را مدیون شاهان آذربایجانی صفویه بوده و تا ابد خواهد بود .
بچه که بودم نقشه ایران را که می دیدم فکر می کردم ایران از همه کشورهای همسایه بزرگتر است و بعدا که فهمیدم همه وسعت شوروی در نقشه نشان داه نشده و شوروی بزرگترین کشور است، گاهی آرزو می کردم کاش اهل شوروی بودم.
سالهاست افتخار می کنم ایرانی ام. مسلمانم و ... بگذریم. با یکی از خوانندگان عزیز بسیار موافقم که نباید صفر و صدی دید. چه بخواهیم و چه نخواهیم نادر نقشی بزرگ در یکپارچگی این کشور دارد. و اگر متهم به جبری بودن نشوم این شعر مشهور را زمزمه می کنم که:
خدا کشتی آنجا که خواهد برد------------وگر ناخدا جامه بر تن درد. ممنون
خواندن تاریخ هر پادشاه فقط خواندن لشکرکشی ها و فتوحات او نیست باید شرح حال مردم زمانه اش و رفاه و فقر آنها رو به دقت مطالعه کرد.
آخه لشکرکشی و قتل و کشتار و غارت چه افتخاری داره
تحقیق کنید ببیند چرا مردم عادی ایران همیشه بدبخت بودند و پیشرفت نکردند
پاسخ نویسنده: چرا زانوی غم؟ دربارۀ انتخابات هم قبلا نوشته بودیم ماجرا مانند سال 84 یا 88 نیست. چرا که برجام، مجال انزوای بیشتر نمی دهد و از پول سرشار نفت و خیال پردازی خبری نیست و فضای مجازی و شبکه های اجتماعی هم تعطیل بردار نیستند .لطف و توجه شما البته مایۀ مباهات است. هر چند به جای روزنامه نگار واقعی که مستلم غیر واقعی دانستن برخی از همکاران است روزنامه نگار حرفه ای بهتر است. حرفه ای نه از سر تفاخر یا تبختر که به معنی «حرفه». چون در عرف خود شخص اگر بگوید حرفهای حمل بر تمجید میشود!
نادر هنوز به ۱۸ سالگی نرسیده بود که همراه با مادرش در یکی از یورشهای ازبکان خوارزم به اسارت درآمد. بعد از مرگ مادر از اسارت گریخت و به خراسان بازگشت و به خدمت حکمران ابیورد باباعلی بیگ درآمد. او گروه کوچکی را گرد خود جمع کرد و بعد از کنترل چند ناحیه خراسان خود را «نادرقلی بیگ» نامید.
بعضی از کامنتها نشون میده لازم هست تاریخ نادر را مطالعه بفرمایید حداقل کتاب عقاب کلات نوشته پزشک مخصوص نادر.باید یادمون باشه جنگ وکشتار متاسفانه خصلت آن زمان از تاریخ بشر بود وهر شاهی نقاط قوت وضعفی داره که با مسائل امروز جهان اصلا سازگاری نداره.اما یادمون باشه اگه نادر شاه نبود ایران ازچنگ افغانها وعثمانی ها واز طمع روسها نجات پیدا نمی کرد وای بسا چه اتفاقات ناگواری روی میداد اما نکته حائز اهمیت توانمندی شجاعت وابتکارات عجیب وغریب نادر هست که بی نظیره به نظرم ضعفهای ایشون نیز از قبیل کور کردن شاهرخ و...بر میگرده به همین فرهنگ حسادت ودو بهم زنی ما ایرانی ها که همیشه نمی گذاشتیم یه آدم لایق کارش رو بدرستی به سرمنزل مقصود برسونه.
اما یه نکته مهم:خیلی دلم میسوزه که اروپائیها به نادر میگن ناپلئون آسیا درحالیکه با توجه به تقدم زمان حیات نادر شاه ما ایرانیها باید تو تاریخ جا می انداختیم که ناپلئون نادرشاه اروپاست.
بهتون کتاب جامعهشناسی نخبه کشی اثر علی رضاقلی رو توصیه میکنم...
سلطان صاحبقران نادر ايران زمين !
من از مطالب شما بسیار لذت می برم.
خودم بسیار علاقه مند به تاریخ و توسعه ایران هستم.سالهاست در مورد نادر شاه و اقدامات ایشان مطالعه و تحلیل می کنم.
تحلیلی دارم که اینجا بیان میکنم و علاقه مندم دیگران و جنابعالی هم نظرتان را بفرمایید.
در حدود سالهای ۱۷۵۰ میلادی در منطقه اروپای شرقی و آسیا ۵ امپراطوری قدرتمند حکومت میکردند. ایران ، عثمانی،روسیه ، هند و چین
جمعیت ایران ، روسیه و عتمانی حدود ۱۰ میلیون نفر بوده و هند و چین حدود ۱۰۰ میلیون جمعیت داشته اند. به دلیل جمعیت بالاتر هند و چین بسیار ثروتمند تر از دیگران بودند.
نادر شاه به دلیل نبوغ بسیار زیاد در جنگ هر سه رقیب و همسایه ایران که عثمانی و روسیه و هند بودند را شکست داده بود.
به دلایلی که بیشتر نقل شده نادر سپاه هند را شکست داد و دهلی را فتح کرد. پادشاه هند ثروتمند محمد شاه گورکانی بود و اکثریت جمعیت هند مسلمان و زبان رسمی آن زمان هند فارسی بود.
پس از اضمحلال ارتش هند توسط سپاه ایران ، نادر تقریبا تمام ثروت هند را هم به عنوان غنیمت گرفت و لشکر ایران در حدود سال ۱۷۵۰ هندوستان را تخلیه کردند.
همزمان با خروج لشکر ایران ، ناوگان نیروی دریایی بریتانیا در سواحل اقیانوس هند پهلو گرفتند و کشور فلاکت زده پس از جنگ را به راحتی تسخیر و کمپانی هند شرقی را بر همه امور کشور هندوستان مسلط کردند و صد سال دیگر به طور
و صد سال بعد به طور رسمی کشور هند بریتانیا را تشکیل دادند وتا سال ۱۹۵۰ هندوستان مستعمره انگلستان باقی ماند.
انگلستان در این ۲۰۰ سال به صورت رسمی تمام ثروت دومین کشور ثروتمند دنیا را به تاراج برد و چه ظلم ها که بر مردم کرد به کنار .
با سیاستهای خود اکثریت مسلمان شبه قاره هند را به اقلیت تبدیل کرد و زبان فارسی را که زبان رسمی هند بود تقریبا به حاشیه برد.
بیشترین ضربه را به ایران بزرگ زد و بخشهای زیادی از ایران را به نام کشورهای جدید با همکاری روسیه از ایران جدا کرد.
شاید بتوان گفت دلیل و ریشه همه این دستاوردهای انگلستان و خسارتهای منطقه برای مسلمانان و ایران عزیز جنگ طلبی نادر شاه بود که شاید در کوتاه مدت بسیار به نفع ایران بود.
هدفم فقط ارائه یک تحلیل بود و شاید تاکید میکنم شاید اگر این جنگ اتفاق نمی افتاد الان ما ایران بزرگ ۴۰۰ میلیونی بودیم با همسایه ای بزرگ با جمعیت یک و نیم میلیاردی و اکثریت مسلمان و زبان رسمی فارسی.
من هم قبول دارم، کاش این جنگ برای کمک به محمد شاه می شد و محمد شاه این اشتباه را در حق ایران نمی کرد.
تازماني كه نيت دفاع از كشور وجود داشت سرداران او از وي حمايت كردند و جايي كه ديگر در رفتار ، انحراف يافت از وي قطع اميد و تصميم بر برداشتنش كردند
ولی حاضرید او را هم ستایش کنید ؟
با درود از راه دور (کلیفرنیا) و با دوری از ایران برای بیش از چهل سال، تنها میخواستم از شما سپاسگزاری کرده و بهترین ها را برایتان آرزو کنم. شادم که نوشتار شما را یافتم.
از عصر ایران نیز برای پخش این نوشته سپاسگزارم. میدانم که از خرده گیری کم خردان آزرده نمیشوید و در انجام کار درست خود پایدار هستید و این مایه دلگرمی برای ایران دوستانی همچو من است.
اگر روزی این بهروزی بدستم آید که از راه دور گفتگوئی با شما داشته باشم، سخنی از پیوند درخت زندگی خود و نیاکانم با نادرشاه را با شما در میان خواهم گذارد.
پاینده باشید و پاینده ایران.