از روزی که آیت الله خمینی وارد تهران شد من و محمدرضا از طریق تلویزیون این مراسم را تماشا می کردیم. آیت الله خمینی از هواپیما پیاده شد و افسران عالی رتبه نیروی هوایی او را در میان گرفتند و با استقبال گرم به یک اتومبیل بنز تشریفات نیروی هوایی منتقل کردند.
به گزارش جماران، در مورد شکوهمندی مراسم تاریخی استقبال از رهبر انقلاب حتی دشمنان هم مجبور شدند واقعیت ها را بنویسند و منعکس کنند. اما بد نیست به اظهارات محمدرضا و خانواده اش هم توجهی بکنیم. همان هایی که در جهل مرکب بودند و با همان جهالت که خصومت نسبت به مردم کشورمان بود به تاریخ تعلق یافتند. قبل از پرداختن به تجزیه و تحلیل شاه سابق در این مورد باید بگوییم که محمدرضا اصولا انسان نامتعادل و بیماری بود. بیمار روانی. فریده دیبا می نویسد:
«باید بگویم که محمدرضا فوق العاده حسود بود. این یک نقطه ضعف بزرگ برایش محسوب می شد.»(1)
اما راجع به استقبال عظیم از امام نظر محمدرضا خواندنی است. فرح می نویسد:
«از روزی که آیت الله خمینی وارد تهران شد من و محمدرضا از طریق تلویزیون این مراسم را تماشا می کردیم. آیت الله خمینی از هواپیما پیاده شد و افسران عالی رتبه نیروی هوایی او را در میان گرفتند و با استقبال گرم به یک اتومبیل بنز تشریفات نیروی هوایی منتقل کردند. بدین ترتیب نیروی هوایی به ما خیانت کرد. آن شب تا نیمه های شب من و محمدرضا فیلم های مراسم استقبال از آیت الله خمینی را تماشا می کردیم.
گوینده امریکایی خبر داد که دو میلیون نفر در مراسم استقبال از آیت الله خمینی شرکت کرده اند. اینها مردمی بودند که از سراسر ایران به تهران هجوم برده بودند تا از آیت الله خمینی استقبال کنند. محمدرضا معتقد بود که فیلم مونتاژ است! و این موضوع حقیقت ندارد زیرا دو میلیون نفر را نمی توان در خیابان های تهران جا داد.
گوینده شبکه تلویزیونی بی.بی.سی با آب و تاب گزارش می داد که مردم از فرودگاه تا بهشت زهرا همه جاده ها را پر کرده اند به طوری که جای سوزن انداختن نبود. واقعا اعجاب آور بود. آیت الله خمینی را مانند یک قدیس در بر گرفته بودند. مردم شیشه اتومبیل حامل او را می بوسیدند.
محمدرضا از دیدن این صحنه ها به شدت متاثر شد به طوری که چند بار مردم را لعن و نفرین کرد و گفت: ایرانیان مردم بی عاطفه و بی وفایی هستند. آنها زحمات مرا نادیده گرفتند و مرا از مملکت بیرون انداختند و حالا زیر پای دشمن من فرش گل پهن کرده اند.»(2)
محمدرضا عادت داشت که حقیقت را نپذیرد. او که همراهان و کارگزاران خود را به گزارش دروغ عادت داده بود و همه امور را مصنوعی و ساختگی می خواست، درکی از حقیقت نداشت.
1. دخترم فرح؛ ص 174.
2. دختر یتیم؛ ج 2، ص 793.
برشی از کتاب 57 سال اسارت؛ ج 10؛ ص 304-305؛ چاپ اول (1391)؛ ناشر: چاپ و نشر عروج.