جان کندی تول، در سال ۱۹۳۷ در نیواورلئانز به دنیا آمد، او در ۱۷ سالگی بورسه دانشگاه تولن شد و در ۲۲ سالگی به مقام استادی کال هانتر نیویورک رسید، او جوانترین استادی بود که در این کالج ادبیات انگلیسی، تدریس کرده بود. او در سال ۱۹۵۹ زمانی که برای خدمت سربازی به پورتوریکو رفته بود، ماشین تحریر دوستش را قرض گرفت و نوشتن اتحادیه ابلهان را شروع کرد.
بعد از بازگشت به آمریکا، او رمان را بارها برای ناشران بسیار فرستاد، اما هیچ یک حاضر به چاپ آن نشدند. همین ناکامی باعث افسردگی او شد، تا اینکه در ۳۲ سالگی با وصل کردن شلنگ به اگزوز ماشین و تنفس از گاز سمی خودرو به زندگی خود خاتمه داد.
اما مادرش بعد از دو سال افسردگی از دست دادن پسرش، آستین را بالا زد، و ۹ سال تمام جواب رد شنید، تا اینکه «واکر پرسی»، یکی از استادان دانشگاه لوییزیانا که از سماجت مادر به ستوه آمده بود، حاضر شد برای رفع تکلیف نگاهی به کتاب بیندازد، او در نظر داشت بلافاصله بعد از خواندن چند صفحه جواب رد بدهد، اما این استاد هر چه بیشتر کتاب را خواند، بیشتر مجذوب شد، شگفتزده از متن کتاب و اینکه چرا کسی متوجه این شاهکار نشده بود. پیشگفتاری برای کتاب نوشت، شمارگان چاپ نخست، تنها ۲۵۰۰ نسخه بود، اما کتاب بلافاصله بعد از انتشار غوغایی به پا کرد و سال بعد جایزه پولیتزر را گرفت و به یک و نیم میلیون نسخه رسید. به این ترتیب جان کندی تول تنها نویسندهای شد که بعد از مرگ پولیتزر میگیرد.
جایزه پولیتزر، جایزهای در روزنامهنگاری، ادبیات و موسیقی است که بخشهای گوناگون دارد. این جایزه معتبرترین جایزه روزنامهنگاری و ادبیات آمریکاست که از سال ۱۹۱۷ هر ساله با نظارت دانشگاه کلمبیا به روزنامهنگاران و نویسندگان و شاعران و موسیقیدانان داده میشود.
تحلیل و تجویز راهبردی
این اتفاق برای خیلی ها افتاده است. پسری که دختری را می خواسته، نرسیده. روی دختر اسید می پاشد و خودش را نیز می کشد. کتابی که منتشر نشده، پروژه ای که به پایان نرسیده، تجارتی که به شکست انجامیده، مذاکره ای که با سرانجام نرسیده؛ سرمایه ای که بر باد رفته، معاهده ای که با خیانت طرف مقابل روبرو شده. زندگی و کسب وکار سراسر ناکامی است و گاهی البته پیروزی. بنابراین ما بیش از آنکه خود را برای پیروزی آماده کنیم باید خود را برای ناکامی در اهداف آماده کنیم. در این زمینه 4 تکنیک بنیادین اما ساده قابل استفاده است:
تکنیک جدایی از اهداف: باید از اهداف مان فاصله بگیریم. اولین کاری که باید انجام دهیم و یاد بگیریم این است که بدانیم ما مساوی هدف مان نیستیم. آنقدر خود را با هدف مان گره نزنیم که شکست در دستیابی به هدف مساوی با از بین رفتن من باشد. شخصیت و زندگی خود را در گرو تحقق یک هدف قرار ندهید. این تکنیک مقدمه تکنیک دوم است.
تکنیک جایگزینی اهداف: عدم دستیابی به یک هدف، گاهی اوقات نشانه آن است که هدف نامناسبی را انتخاب کرده ایم. وقتی نمی توانید در یک دانشگاه معتبر در مقطع دکترا پذیرش بگیرید، شاید باید هدف تان را تغییر دهید. دانشگاه هدف تان را عوض کنید. گرایش تحصیلی را عوض کنید. یا حتی شاید لازم باشد که ابتدا در مقطع ارشد پذیرش بگیرید و سپس با یک پشتوانه قوی برای دکترا و یک دید بهتر در مورد دکترا اقدام کنید.
تکنیک شکست اهداف: اهداف بزرگ را به اهداف کوچک بشکنید. آنگاه عدم دستیابی به اهداف کوچک، شکست بزرگ، تلقی نمی شود بله یک شکست کوچولو تلقی می شود که می تواند به راحتی جبران شود.
تکنیک جابجایی اهداف: گاهی اوقات پیگیری هدف در یک موقعیت زمانی-مکانی اشتباه است. مثلا ممکن است شما یک ایده خیلی خوب در زمینه ماساژدرمانی داشته باشید اما کشور در شرایط جنگی است. پس یا باید کشورتان را عوض کنید (جابجایی مکانی) یا این ایده را نگاه دارید تا شرایط عوض شود (جابجایی زمانی). دلیل بزرگ بسیاری از ایده هایی که شکست می خورند، بد بودن ایده نیست. بلکه زمان یا مکان نادرست طرح ایده است.
جان کندی تول خودکشی کرد چون بلد نبود، جدایی از اهداف، جایگزینی اهداف و جابجایی اهداف را به خوبی به کار ببرد. او برای موفقیت ساخته شده بود و توانایی لازم برای مواجهه با ناکامی را نداشت. کسانی می توانند به موفقیت برسند که در شکست خوردن حرفه ای باشند.
منبع : کانال شبکه استراتژیست