عصر ایران؛ روح الله صالحی- این روزها، به اندازه چند مرثیه سرا، آواز دشتی و دیلمان توی گلوی همه، کیپ تا کیپ چیده شده است.
به جای بهانه ای دم دستی، برای سر صحبت باز کردن با غریبه ای در پارک یا مترو، با جمله معروف: «چه هوای خوبی!» کافی است بگویی: «تورم...» بعد به اندازه شرکت در چند مراسم ختم، بغض دست به دست می شود.
زمانی مد شده بود و وردی را با تأکید خاص به هم می دادند و می گفتند باید به هفت نفر دیگر بدهی و اگر پاره کننده زنجیره این حرکت باشی، تاوانی سخت و عقوبتی تلخ دامن گیر تو خواهد شد.
انگار نالیدن و ناامیدی حکم همان وردها را دارد، باید با حفظ زنجیره و تصاعد دست به دست شود. این وسط بعضی ها این نا امید کردن را اثرات دسته بندی انتخابات ریاست جمهوری می دانند و برخی پای داماد صدام و... را به وسط می کشند و کسی حواسش به خودی ها نیست.
البته سطحی از این نگرانی و نا امیدی حق همه است که تا خرخره در گل تورم فرو رفته ایم و سخت می گذرد، حتی سخت تر از سخت، اما آخرش چه؟
این «آخر» گفتن یک جور نگرانی بزرگ تر را با کامیون روی دل خالی می کند و سنگین می شود.
یک جور دل وا پسی که نمی دانی آن چه دارد اتفاق می افتد، تغییر روند زندگی است و باید سرعت تطبیق خود را بالا برد، یا یک جور باختن که تهی می شوی و هیچ...
بچگی همه ما با دو دعای موی سپید کرده گذشت: «الهی پیر شوی» ، «الهی عاقبت به خیر شوی» اما چه قدر برای این عاقبت به خیری جنگیده ایم و تلاش کرده ایم؟
این همه کلاه های گشاد که به اسم حفظ ارزش دارایی های مشهود و نا مشهود سرهم دیگر می گذاریم که کار بشقاب پرنده ها و قاتلین خاشقچی نیست؟
تا این جای ماجرا یک سوزن به خودمان زدیم که نگویند آب به آسیاب دشمن ریخته اید. هرچند جایی باید به دیواره امید چنگ بندازیم و ختم به خیر شود.
اما جوالدوز، این که اجازه نداشته باشیم پیرامون مباحث اجتماعی با نیروی افکار عمومی کژی ها را صاف نگه داریم. چرا نباید نگرانی را بروز دهیم؟ همین خود یک جور نگرانی مستتر هم راهش هست.
این قید «در صورت لزوم به اطلاع عموم خواهد رسید» آن هم در عصر داده های اطلاعاتی و فضای مجازی کمی نمک به زخم است. خط قرمز محرم بودن از دانستن دقیقا کجاست که نمی شود نگران شد؟
معصومه ابتکار، معاونت امور زنان و خانواده ریاست جمهوری در خصوص پرونده «تجاوز به پسران شوشتری» گفته است که: «الزامی بالاتر از نگرانی افکار عمومی وجود ندارد.»
از میان انبوه جملات بعضا" عجیب مدیران اجرایی که مدام می گویند: «جای نگرانی نیست.» این جمله را باید هر روز دست به دست کرد که جنس نگرانی مردم پادزهر است و اگر به مقدار کافی و به جا بهره برداری شود می تواند تأثیر شگرفی داشت باشد.
خود همین نگرانی یک جور وابستگی و دوست داشتن هم راهش است که شبیه شیرینی لابه لای ترشی دانه های انار، یک ملسی دل چسبی را می سازد و باید به فال نیک گرفت.
«آخرش چه می شود؟» این را نمی شود با یک جمله سر و تهش را هم آورد. هندوانه دربسته هم با ضربه و صدای « تم، تم» بعضا سفید از آب در می آید.
اگر زبان و تعاریف هر دو سمت ماجرا یکی باشد و پای کار بیشتر بایستند نیازی به پیش گویی نخواهد بود.
می شود این موج نا امیدی رل مدیریت کرد سمت عاقبت به خیری، عاقبت به خیری که سمت «هوا امروز عالی است» متمایل می شود دل چسب است.
قرار نیست مردم در مواقع حساس انتخابات ها و راهپیمایی ها درجه یک و مطلوب باشند و جایی که واقعا از سر دل سوزی و گنگ بودن موقعیت نگران می شوند با یک قد الزام آور کنار گذاشته شوند.
همینطور کلمه "هم آورد" .
آنقدر مطلب رو پیچونده که مفهوم از دست رفته
کل متن توضیح اضافه هست، غیر از پاراگراف آخر.