اندیشکده آموزش و پرورش عصر ایران که همزمان با روز معلم کار خود را آغاز کرد، در اولین فراخوان همفکری خود، این پرسش را مطرح کرد:
«با توجه به وضع نامطلوب آموزش و پرورش ایران از نظر کیفیت و اثر بخشی (رتبه ۱۰۳ در دنیا)، برای دستیابی به آموزش و پرورشی توسعه یافته، کارآمد و اثربخش، مهمترین تغییرِ کلیدی و ضروری در این نهاد چیست؟»
دکتر محمد امین قانعی راد، جامعه شناس و استاد دانشگاه، پرسش اندیشکده آموزش و پرورش عصر ایران را این گونه پاسخ داده اند:
من به آموزش و پرورش همیشه از دید اجتماعی نگاه می کنم. آموزش و پرورش به عنوان یک نهاد اجتماعی برای خود استقلال دارد. آموزش در خدمت تقویت ظرفیت تفکر انسان قرار داد و برای رسیدن به این ظرفیت اندیشه ای به تکوین یک سازمان اجتماعی می پردازد که می تواند الگویی برای ساخت جامعه نیز باشد. این سازمان اجتماعی، به انسان به عنوان یک سوژۀ تفکر نگاه می کند تا به عنوان یک ابژۀ اقتصادی و یا سیاسی در یک سازمان بوروکراتیک. بر اساس نگاه رایج، آموزش و پرورش به عنوان یک دستگاه برای ساخت نیروی انسانی برای آینده کشور و به یک معنا برای توسعه تلقی می شود. مدرسه دانش آموز می گیرد که برای آینده توسعه ایجاد کند.
در این رویکرد ابزاری، انسان فی نفسه ارزش خود را از دست می دهد و دانش آموز همانند سرمایه یا منابع طبیعی به «درون داد» توسعه تبدیل می شود. دوم اینکه این رویکرد توسعه گرا با یک نوع ارزش زدایی از انسان همراه است. «اکنونِ کودک» یعنی آنچه الان کودک هست بی ارزش می شود؛ آنچه قرار است کودک در آینده بشود اهمیت پیدا می کند. در آموزش و پرورش توسعه گرا، اکنونِ انسان قربانی و فدای آینده ای می شود که قرار است بیاید.
به جای این نگاه باید نگاه جانشین انسانی-ارتباطی را قرار داد. این نگرش جایگزین همین اکنون تقویت تفکر انسانی و گسترش ظرفیت ارتباطات اجتماعی انسان را مورد توجه قرار می دهد.
اهداف دوگانۀ این نگرش جایگزین می تواند از طریق تلاش برای شکل دادن به «انسان قادر به گفت و گو» صورت گیرد. انسان قادر به گفت و گو به طور همزمان می اندیشد و ارتباط برقرار می کند. این انسان در تقاطع دو دنیای آموزش دانش و جامعه پذیری اجتماعی قرار می گیرد.
آموزش به طور همزمان ظرفیت های اندیشیدن و ظرفیت های ارتباطی افراد را تقویت می کند. علم و زندگی با همدیگر پیوند می خورند و توانایی شناختی با آماده شدن برای زندگی و همزیستی با دیگران توازی می یابد. آموزش و زندگی دو بُعد همگرایانه و ناهمگرایانه دارد. آموزش در عین حال باید امکان تفکر همگرا و تفکر ناهمگرا را فراهم سازد. از سوی دیگر آموزش باید زندگی اجتماعی را در تشابه ها و تفاوت های خود بازنمایی کند.
دانش آموزان باید دوستی، همدلی و همبستگی انسانی را در کنار رقابت، جدال و مبارزۀ مدنی بیاموزند. مدرسه باید یاد بدهد که بچه ها بتوانند برای پذیرش تفاوت آدم هایی با فرهنگ، زبان، دین و چارچوب های جغرافیایی مختلف آماده شوند. جامعه پذیری یعنی بچه ها هم بتوانند زندگی دوستانه و محبت آمیز را یاد بگیرند و هم مواجهه و رقابت انسانی در زمینه های اقتصادی و سیاسی را.
دانش آموزان باید یاد بگیرند از برنامه ها و دیدگاه هایشان دفاع کنند. کودکان و نوجوانان ما باید برای زندگی در جهانی آماده شوند که در آن هم می توانند با دیگری شباهت داشته باشند و هم تفاوت. هم دوستی و همدلی داشته باشند و هم وارد رقابت و مخالفت بشوند.
اندیشکده آموزش و پرورش می بایست تلاش و تمرکز خود را روی طرح آموزش به عنوان یک مسئلۀ اجتماعی و موضوعی نیازمند گفت و گوی اجتماعی قرار دهد.
در مورد آموزش، به جای ارائه نسخه ها و راهکارهای سریع باید به خود فرایندهای گفت و گویی اهمیت داد. اندیشکده می تواند گفت و گویی اجتماعی درباره آموزش را با شرکت دولت، جامعه مدنی و سازمان های غیر دولتی علاقمند به مسائل آموزش، ذینفعانِ آموزش مانند اتحادیه های صنفی، والدین و دانش آموزان شکل دهد و بین این ها گفت و گو برقرار کند.
اما مدتی است که یک نکته توجه من را جلب کرده است
زمانی که من مدرسه می رفتم علت این که مدارسی که من در آن ها درس خواندم زیاد جالب نبودند این بود که این مدرسه ها دارای شاگردانی بودند که اکثرا جز ازدواج فکر دیگری در سر نداشتند به آن دختران همکلاسی ایراد نمی گیرم و بحث من الان این نیست
یک نکته اما بود معلم ها خوب بودند در حد درسی که می دادند بسیار باسواد بودند محال بود معلم ریاضی مساله را اشتباه حل کند یا بلد نباشد که حل کند
محال بود معلم فیزیک تفاوت آینه ی مقعر و محدب را اصلا بلد نباشد!
اگر میزان قبولی کنکور یا امتحان نهایی در آن مدارس کم بود به علت عدم علاقه ی بچه ها به درس خواندن بود و نمونه ی حی و حاضرش خودم ! من دوست داشتم درس بخوانم خانواده ام تشویقم می کرد و به هیچ وجه من به خاطر ضعف معلمینم دچار مشکل نشدم آن ها خوب بودند .... نمی گویم عالی ولی همه شان دست کم خوب بودند و با سواد ...
اما امروز اوضاع فرق کرده ... در مقطع دبستان که بسیار بسیار مهم است معلمینی در آموزش و پرورش هستند که در سر کلاس های دخترانه از آرایش مو، لباس، رنگ مو، لاک لاک ناخن حرف می زنند!
و وحشتناک تر این که خودشان ریاضی و علوم بلد نیستند ... معلمی را می شناسم که برای ضرب دو کسر مخرج مشترک می گیرد! همان معلم در کلاس علوم می گوید پرنده ها وقتی روی سیم می نشینند برق نمی گیردشان چون پر دارند
من واقعا نمی فهمم چه بر سر آموزش و پرورش آمده
همه ی این معلم ها که می توانم با اسم و آدرس مدارسشان به شما معرفی کنم جوان هستند و در هشت سال دولت احمدی نژاد استخدام شده اند
شاید خانواده ای دوست نداشته باشد دخترش درس بخواند من حرفی ندارم اما یعنی صرفا به همین دلیل آموزش و پرورش باید افراد بی سوادی را مسئول آموزش دختران کند؟!!
می توانید با ارسال اندیشه های خود در قالب یادداشت و مقاله، به اندیشکده و رشد آموزشی کشور کمک کنید و در آینده همکاری نزدیک تری داشته باشید.
با احترام
به جاي اينكه مثل خيلي از كشور هاي پيشرفته از همون اول دنبال كشف استعداد باشن 12 سال يه سري درس ها رو به دانش آموز تحميل ميكنن . تازه بعدشم كه كنكور ميدن معلوم نيست اون چيزي كه علاقه دارن قبول بشن چون بايد چيزايي رو امتحان بدن كه ممكنه واقعا استعدادشو نداشته باشن هر چند كه اگه استعدادش هم پيدا كنن ممكنه كه توي ايران پيشرفت نكنه چون تو ايران به خيلي از شغل ها بها داده نميشه