عصر ایران؛ مهرداد خدیر- «از مرگ برای خودم نمیترسم. مرگ، واقعیتی است که آدم باید آن را قبول کند. با این حال وقتی به مرگم فکر میکنم بُغض امانم را میگیرد. به خاطر درد و غمی که خانواده و نزدیکانم تحمل میکنند ناراحت میشوم.
ناراحت می شوم مخصوصا برای نوهام «سینا» که خیلی به من وابسته است و نمیتواند مرگ مرا بفهمد و باور کند. دوست دارم سرپا بمیرم. مثل پدرم. دوست دارم تلپ بیفتم. من روی سنگ قبر خودم را نمینویسم اما اگر قرار باشد خودم نوشتهاش را انتخاب کنم شبیه جمله
سزار خواهد بود که گفت:
Veni/vidi/ vici
یعنی «آمدم، دیدم و پیروز شدم». من هم روی سنگ قبرم می نویسم:
آمدم، دیدم و رفتم.»
و حالا
داوود رشیدی پس از یک عمر دیدن و البته آموختن بهتر دیدن رفته است و نمی دانیم بر روی سنگ آرامگاه او این نوشته را حک می کنند یا نه چرا که امروز – پنجم شهریور 1395- پیکر هنرمند را به بهشت زهرا منتقل کردند و هنوز تشییع و به خاک سپرده نشده و در قطعه هنرمندان آرام نگرفته تا ببینیم چنین خواهد شد یا نه.
شاید هم خانواده او ترجیح دهند شعری از
مهدی اخوان ثالث را بنویسند چرا که تاقبل از این اتفاق، پنجم شهریور برای اهل فرهنگ و هنر یادآور مرگ این شاعر در سال 1369 بود:
ز پوچِ جهان هیچ اگر دوست دارم
تو را ای کهن بوم و بر دوست دارم
تو را ای کهن پیرِ جاویدِ برنا
تو را دوست دارم اگر دوست دارم
...
هنر وار اندیشه ات رخشد و من
هم اندیشه ات هم هنر دوست دارم...
داوود رشیدی به هنر بازیگری شهرت داشت اما تنها بازیگر تئاتر و تلویزیون و سینما نبود که اهل اندیشه هم بود.
دانش آموخته کنسرواتوار ژنو در کارگردانی و بازیگری تئاتر و لیسانس حقوق سیاسی از دانشگاه ژنو.
اگر فضای سیاسی بعد از کودتای 28 مرداد 1332 تغییر نکرده بود مدرک دانشگاهی او از سوییس آن هم در آن روزگار به قاعده می یابد مسیر دیگری پیش او می گشود اما داوود رشیدی از میان آن دو تئاتر را برگزید و به اداره تئاتر پیوست و گروه تئاتر امروز را پایه گذاشت. کِی؟ 50 سال قبل. گروهی که از دل آن این نام ها برآمدند:
پرویز فنی زاده، داریوش فرهنگ، مهدی هاشمی، فهیمه راستکار، سیاوش طهمورث، سوسن تسلیمی و مرضیه برومند و همسر خود را از خانواده همین آخری برگزید.
داوود رشیدی را برای تئاتر ساخته بودند اما مثل خیلی های دیگر نمی توانست در تئاتر محدود بماند و هر چند در سال 1347 خورشیدی «
درانتظار گودو» از ساموئل بکت را روی صحنه بُرد اما سه سال بعد و در آغاز دهه 50 در برابر دوربین هم قرار گرفت:
فرار از تله و با درخشش در این فیلم به چهره ای تلویزیونی و سینمایی بدل شد.
داوود رشیدی اما تنها بازیگر شاخص تئاتر نبود که بازی در مقابل دوربین را بر اجرا روی صحنه ترجیح دادند.
جز او
عزت الله انتظامی، جمشید مشایخی، علی نصیریان و محمد علی کشاورز نیز چنین کردند اما چنان از جان مایه گذاشتند که به 5 ستون بازیگری سینما بدل شدند و وقتی هر 5 نفر مقابل دوربین بازی می کردند آن اثر می درخشید خاصه اگر کارگردان
علی حاتمی می بود.
این اتفاق در کمال الملک رخ داد. جمشید مشایخی نقش خود کمال الملک را بازی می کرد و داوود رشیدی رضا شاه شد. عزت الله انتظامی هم ناصر الدین شاه. آخر جمشید مشایخی یک بار ناصر الدین شاه شده بود. محمد علی کشاورز هم اتابک اعظم و علی نصیریان مظفر الدین شاه و بدین ترتیب سه سلطان بازیگری نقش سه شاه را در یک فیلم سینمایی برعهده گرفتند.
در « هزار دستان» هم باز حضور این 5 بازیگر شاخص در کنار هم بسیار خوش نشست. داوود رشیدی در اینجا نقش مفتش را بازی می کرد.مفتش شش انگشتی. نقشی که هرگز فراموش نمی شودو رشیدی نازنین را واداشت در نقش مفتشی چنان فرومایه فرو رود.
عزت الله انتظامی خان مظفر بود و علی نصیریان ابوالفتح و محمد علی کشاورز هم شعبان شد. شعبان استخوانی و همه را به یاد شعبان جعفری می انداخت. جمشید مشایخی هم که رضا خوش نویس بود و باز این 5 نفر غوغا کردند.
گفت و گوهای داوود رشیدی و جمشید مشایخی در قالب مفتش و خوش نویس از ماندگارترین صحنه هاست و زنده یاد رشیدی چنان در این نقش فرو رفت که بسیاری او را با این صحنه ها و در قالب شخصیت منفی به خاطر می آورند.
در سال های اخیر البته غایب بود. هم به خاطر بیماری و هم وسواسی که در قبول نقش داشت.
هیچ یک از این 5 نفر حاضر به بازی در سریالی مانند «معمای شاه»نشدند. (بعد تر و در میانه سریال البته جمشید مشایخی پیوست اما نقش چندان قابل اعتنایی نیست). سریالی که تاریخ را بر پایه قرائتی تنگ نظرانه و دور از ظرافت های علی حاتمی به تصویر می کشد و بازیگری مانند جعفر والی را وامی دارد در کلیپی که از او در پانزدهمین جشن سالانه انجمن منتقدان و نویسندگان خانه تئاتر پخش شد از بازی در « معمای شاه» اظهار پشیمانی کند و صادق زیبا کلام هم سراغ او برود و بر دست های او بوسه بزند. چون هنر، سفارشی نمی شود و باید از درون هنرمند بجوشد.
داوود رشیدی هنرمند بود و هنرمندانه زیست اما هیچ گاه از سیاست و جامعه علی الاطلاق دوری نجُست. چندان که در نهادهای مدنی هنری فعال و مسؤول بود و در بزنگاه ها از اظهار نظر سیاسی یا انتخاباتی ابا نداشت.
از خصوصیات این 5 نفر ( داوود رشیدی، علی نصیریان،محمد علی کشاورز، عزت الله انتظامی و جمشید مشایخی) یکی هم این است که فرزندان آنان نیز درراه هنر یا علم قدم گذاشته اند و آبروی هنر و هنرمند را پاس داشته اند حال آن که چه بسا کسانی می کوشیدند این انگاره را القا کنند که جماعت هنرمند را با خانه و خانواده سر و کاری نیست.
از داوود رشیدی دو فرزند به یادگار مانده و طبعا دخترش – لیلی – که چون پدر به بازیگری اشتغال دارد و ترجیح می دهد بیشتر در برابر دوربین خاله اش – مرضیه برومند- بازی کند نام آشناتر است.
حالا از این 5 نفر یکی رفته و من مانده ام که وقتی پس از این میخواهم برای چندمین بار «هزار دستان» علی حاتمی را تماشا کنم جایی که به صحنههای بازجویی از رضا تفنگچی و آماده سازی لوازم شکنجه برای ترساندن او می رسم نفرت خودم را نثار مفتش شش انگشتی کنم که می گوید:
« ضیافت، حالاست. سفره کاغذ، پهن. قدح مرکّب، پُر. اشتهایت چه شد، قلم؟ بنوش. بنوشتن درآ! ای تشنهی ایام محبس» یا به یاد خود بازیگر بیفتم و به یاد لطافتها و زندگی و اندیشه انسانی او و از حال و هوای فیلم، خارج شوم؟
داوود رشیدی را میستاییم. هم به خاطر فیلمهایی که بازی کرد و هم به خاطر فیلمهایی که قبول نکرد بازی کند. به خاطر وفاداریاش به علی حاتمی و به خاطر دوستی 50 ساله این 5 نفر و حالا یکی از این جمع کم شده است...
بر خيز بزرگ مرد
اولين كس را بوسه اي ده
قدم در راه بگذار