گناهی ندارند، جز داشتن خانواده ای که به امید واهی روزگار بهتر، از خانه و شهر و وطنشان آمدهاند «نوروز آباد»ی که نشانی از نوروز و بهار ندارد. بلوک روی بلوک، خشت روی خشت ، یک صفحه حلبی زنگ زدهی کج و کوله، و پنجرهی ترک خوردهی غبارگرفته، شده در و دیوار خانهشان، سرپناه بی پناهیشان . زندگی در حلبیآبادی که اسمش را گذاشتهاند ، نوروز آباد . زندگی در حاشیه شهر ، در حاشیه انسانیت. سپیدی در کار نیست. سراسر سیاهی است ، روزگار کودکان مهاجر و کار . زندگی در خواستن و نداشتن، رفتن و نرسیدن . روزهایشان خلاصه شده در فقر و آسیب. پشت تمام شیطنت و بازیگوشیهای کودکانهشان ، خندههای از ته دلشان و نگاههای معصومشان ،سرنوشت تلخ و غمانگیزی پنهان شده.
در چشمهای پرسان این کودکان، فقط سیاهی است که جولان میدهد و فردا، پسفرداست که سیاهی از چشمهایشان میریزد روی دستهایشان که به هیچ جا بند نیستند. در کومههای فقر نور راهی به جایی نمیبرد ، کودکان قد میکشند و روزها میگذرند و فردا با روشنیهایش هیچوقت از راه نمیرسد. سیاه سفید بزرگ میشوند، در روزگار بی رحمی که تا دنیا دنیاست برای این بچهها رنگ خوشی ندارد، و عاقبت سیاهی بر سپیدی روح کودکانهشان خط میکشد ...
نوروزآباد منطقه مسکونی فقیر نشینی از توابع شهر احمدآباد مستوفی است که در جنوبغربی شهر تهران قرار دارد.