عصر ایران- «گابریل گارسیا مارکز درگذشت». خبر اول دنیا در بامداد جمعه 29 فروردین 1393 خورشیدی نه مرگ یک سیاستمدار که درگذشت یک نویسنده و روزنامه نگار است. آیا جهان در دنیای تازه و با ورود انبوهی از رسانه های مدرن باز هم چهره ای به اعتبار و اقتدار و اشتهار او را خواهد دید یا «گابو» را باید پایان یک دوره تاریخی دانست؟
بی تردید مارکز مشهور ترین نویسنده جهان سوم بود. بزرگ ترین نویسنده آمریکای لاتین - که به خود لقب « متخصص حافظه» داده بود - در حالی چشم از جهان فرو بست که تقریبا دیگر چیزی به یاد نمی آورد. خبر درگذشت او چند بار پیش از این نیز منتشر و بلافاصله تکذیب شده بود. این بار اما خبر را تارنمای او تایید کرده است: «گابریل گارسیا مارکز نویسنده کلمبیایی و خالق رمان صد سال تنهایی و برنده جایزه نوبل ادبیات در سال 1982 در شامگاه 17 آوریل 2014 درگذشت.»
مارکز آثار متعددی بر جای گذاشت اما در دنیا و ایران بیش از هر اثر دیگر با رمان جاودانه «صد سال تنهایی» شناخته می شد که او را از یک روزنامه نگار که تا پیش از انتشار آن از عهده تامین هزینه اجاره خانه و ارسال دست نوشته خود برای ناشری در آمریکا نیز برنمی آمد به نویسنده ای بسیار مشهور و البته ثروتمند تبدیل کرد.
با این همه شغل روزنامه نگاری را واننهاد و تاپایان عمر خود را یک روزنامه نگار معرفی می کرد. چندان که کتاب «یادداشت های 5 ساله» او که در ایران هم با ترجمه بهمن فرزانه منتشر شده اوج اطلاعات و قدرت قلم و نگاه سیاسی او را در عرصه روزنامه نگاری باز می تاباند.
او در دنیای سیاست به دوستی با فیدل کاسترو رهبر انقلاب کوبا شهرت داشت. اما کمونیست نبود و در دنیای غرب نیز با سیاستمداران و رهبرانی چون بیل کلینتون و فرانسوا میتران رییسان جمهور پیشین امریکا و فرانسه دوستی نزدیک داشت.
بسیاری از گفتارها و رفتارهای او در خاطره ها مانده از جمله این که با روی کار آمدن پینوشه در شیلی قلم بر زمین گذاشت و نوشت: «تا این مرد بر سر کار است دیگر نمی نویسم» اما حکومت دیکتاتور ادامه یافت و این بار گابریل اعلام کرد: «قلم را دوباره در دست می گیرد تا سرنگونی او را روایت کند» و زنده ماند و دید که پینوشه هم به زیر کشیده شد.
محبوبیت مارکز در روزگار ما را همپایه چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و ارنست همینگوی در نسل های پیش می دانند. احساس صمیمیت مردمان مختلف با او چنان بود که در جاهای متفاوت دنیا مانند روزگار قبل از شهرت، «گابو» خطاب می شد.
مارکز در ایران نیز بسیار شناخته شده و محبوب بود. هر چند مترجمان مختلفی آثار او را برگرداندند اما بیشترین سهم و نقش را در این میان، بهمن فرزانه داشت که خود سال پیش در تهران درگذشت. فرزانه ده ها سال در ایتالیا زندگی کرد اما دل مشغولی او ترجمه آثار گابریل گارسیا مارکز به زبان فارسی بود.
انتشارات ققنوس زندگی نامه گابریل گارسیا مارکز را به قلم «جرالد مارتین» و با ترجمه بهمن فرزانه به زبان فارسی منتشر کرده است. نویسنده زندگی نامه در پایان مقدمه خود می نویسد: «اگر شخصیتی وجود داشته باشد که بتوانم یک چهارم عمرم را برای آثار و زندگی او فدا کنم بدون تردید همین گابریل گارسیا مارکز بوده است.»
در اهمیت و شهرت و اعتبار مارکز همین بس که که پس از دریافت جایزه نوبل ادبیات در سال 1982 بیش از آن که خودش معتبر شوداحساس می شد جایزه نوبل اعتبار خود را بازیافته است و انتقادات فراوان که چرا نویسندگان شاخص را در نظر نیاورده به یک باره فرونشست و همه بر این انتخاب مهر تایید زدند.
جالب تر این که 4 سال قبل از آن خود مارکز علیه اعطای نوبل صلح به مناخیم بگین نخست وزیر اسراییل موضع گرفته و گفته بود او شایسته نوبل مرگ است.
پابلو نرودا نویسنده و شاعر مشهور پس از خواندن «صد سال تنهایی» به مارکز لقب «سروانتس جدید» داد. زبان اسپانیولی پس از سروانتس یک نویسنده افسانه ای دیگر به خود دیده بود.
مارکز با «رئالیسم جادویی» شناخته می شد؛ تلفیقی از واقعیت و رویا و همین خصیصه خوانندگان آثار او را شیفته کرده بود.
روزنامه نگار واقعیت نویس پا به دنیای خیال گذاشت اما هرگز عرصه واقعیت و سیاست را ترک نکرد و تا آخر عمر درباره سیاست هم نظر می داد و بیش از آن که خود را نویسنده بداند روزنامه نگار معرفی می کرد و هیچ گاه مطابق رسم پاره ای از نویسندگان اظهار نظر سیاسی را سرزنش نکرد و دون شان نویسنده و ادبیات ندانست.
مارکز با «کلمه» به ثروت رسید چندان که در دو دهه آخر و قبل از بیماری سال های پایانی قیمت مصاحبه های او سربه 50 هزار دلار می زد اما این ثروت هم او را با دنیای سرمایه داری آشتی نداد و منتقد این ساختار باقی ماند.
با این همه بیش از هر موضوع دیگر در این دنیا به عشق می اندیشید.
این جمله از اوست: «پیرها مرگ در پیش دارند و جوانان، عشق. مرگ، فقط یک بار پیش می آید ولی عشق، چند مرتبه سر می رسد.»
پاینده باشی جناب خدیر