کامران نجف زاده در سایت خود نوشت: ما در دل یک معدن ذغال سنگ بودیم. مسوول معدن مدام جو می داد. یعنی تا می آمدیم از کارگرها بپرسیم که اوضاعتان چطور است میگفت: "آقا بریم اینجا یک وقت ریزش میکنه"!
تقریبا هروقت کارگری زبان میگشود که از سر درون بگوید یک جا در تخیل رییس داشت ریزش می کرد و ما هم میگرخیدیم که نکند مدفون شویم و زود محل را ترک می کردیم.
کارگرهای معدن اگر انفجاری رخ ندهد، اگر سیگاری نباشند، اگر دچار خفگی نشوند و دهها اما و اگر دیگر، باز هم کمتر از پنجاه سال عمر میکنند.
دلیلش هم ذرات ذغالند که وارد ریههایشان میشود و زود میمیرند.
یادم هست دو سال پیش در مستندی از واحد مرکزی خبر به نام معدن پابدانای کرمان، از هرآنکس که دستش میرسد خواستم لااقل یک لیوان شیر به این بچهها بدهند. حتی با وزیر کار صحبت میکردیم و خبر نداشت همین یک لیوان شیر چقدر میتواند به سلامت جسمی و افزایش عمر و روحیه اینها کمک کند. تلفن را برداشت و دستور داد. امیدوارم مشکلشان حل شده باشد.
کارگرهای معدن، همانهایی که گاهی مدتها خورشید را نمیبینند و برای لقمهای نان حلال چهها میکشند و گاهی سختی کار هم در فیش حقوقشان نمیآید اما خیلی بامعرفتتر از آنی هستند که گمانش را بری. راست میگویند که معدن "مرد" میسازد.
من با ارزشترین هدیه دوران کاریام را تا الان از همانها گرفتم. وقتی با دستهای سیاهشان یادگاری نوشتند. نوشتند ممنون به معدن ما آمدید. قابش کردم زدم روی دیوار اتاقم.
من رفتهام به خانه کارگرهای معدنی که قطع نخاع شدهاند. رفتهام به خانه مادری که با چهار تا بچه قد و نیم قد نمیتواند حق شوی مدفونش را از پیمانکار معدن بگیرد.
حالا که در طبس،کوه، مردان دیگری را به دل خویش کشیده، همه خارج از سیاسی کاریها و سیاه بازیهای این روزها، فکری به حال اهالی خانهشان کنیم. خورشید، جای دوری نمیرود.