۰۸ دی ۱۴۰۳
به روز شده در: ۰۸ دی ۱۴۰۳ - ۰۸:۱۹
فیلم بیشتر »»
کد خبر ۲۴۶۵۳۱
تاریخ انتشار: ۱۷:۰۰ - ۲۷-۰۹-۱۳۹۱
کد ۲۴۶۵۳۱
انتشار: ۱۷:۰۰ - ۲۷-۰۹-۱۳۹۱

افشاگری مترجم شخصی مسعود رجوی از سازمان منافقین

قربانعلی حسین نژاد گفت: من تنها مترجم رجوی نبودم. اما همه مترجمین زیر نظر من بودند. من به غلام روابط معروف بودم ، نزدیک ترین افراد مسعود رجوی مثل مهدی ابریشم چی و عباس داوری که به ترتیب جایگاه دوم وسوم را بعد از رجوی داشتند در ترجمه عربی از من کمک می گرفتند حتی مترجم خصوصی رجوی احمد افشار معروف به فرزاد ترجمه هایش زیر نظر من بود. خود رجوی آیه قران که می خواند یا متنی عربی قرائت می کرد اگر اشکال داشت از من می پرسید با این حال بسیار خود خواه و خود پسند بود اگر در یک نشست گروهی واژه عربی را اشتباه تلفظ می کرد و من آن را تصحیح می کردم دشنام می داد و توهین می کرد که چرا در حضور دیگران غلط گیری می کنی بنابراین به خاطر این روحیه مستبدانه اش اگر در درستی و نادرستی کلمه ای تردید می کرد و از من می پرسید باید تاییدش می کردم و می‌گفتم درست است. با این حال باز هم ترجمه هایش را به زبان عربی به من می داد تا تصحیح کنم. خودخواهی مشخصه بارز مسعود رجوی بود.
نحوه فرار منافقین از ایران، حضور در پادگان های نظامی عراق، ارتباطات تشکیلاتی با دولت بعث و شخص صدام، خصوصیات شخصی سرکرده سازمان تروریستی منافقین، ماجرای ترور شهید صیاد و نحوه همکاری این سازمان در سرکوب وحشیانه کردها و شیعیان عراق از محورهای اصلی بخش اول مصاحبه با مترجم شخصی مسعود رجوی است.

به گزارش مهر، وقتی وارد محل مصاحبه شد خیلی سعی می کرد تا با خنده های تصنعی رنج و رسوایی همه سالهایی را که علیه ملت خود فعالیت کرده بپوشاند، اما به سوال دوم نکشید که آثار آن رنج و این رسوایی در چهره اش نمایان شد. در تمام طول مصاحبه دو دغدغه داشت، یکی توجیه خطای بزرگ خودش در سه دهه همراهی و حمایت از مخوف ترین و جنایتکارترین سازمان تروریستی تاریخ ایران و دیگری افشای ماهیت شخص مسعود رجوی به عنوان سرکرده و لیدر اصلی این سازمان و جنایت های آن در حق ملت ایران و عراق.

با قربانعلی حسین نژاد که در داخل سازمان به «غلام» مشهور است گفتگو کردیم. این اولین گفتگوی او با یک رسانه ایرانی پس از فرار از پادگان لیبرتی عراق است. حسین نژاد در بخش اول این گفتگو از نحوه عضویت در سازمان منافقین در پیش از انقلاب، نحوه فرار از ایران، حضور در عراق و فعالیت های آن علیه ملت ایران در سالهای جنگ و پس از آن و به خصوص ترور شهید صیاد شیرازی گفته است.

در بخش دوم این گفتگو که متعاقبا منتشر خواهد شد، درباره دادگاه های تفتیش عقاید در سازمان، شکنجه های روحی و جسمی اعضای معترض، فساد گسترده جنسی رجوی و اعضا و نحوه فرار این عضو ارشد سازمان منافقین از کمپ لیبرتی خواهید خواند.

بخش اول این گفتگوی مشروح را در ادامه می خوانید:

* لطفا خود را معرفی کنید و بگویید چگونه وارد سازمان مجاهدین و مترجم مسعود رجوی شدید؟

- قربانعلی حسین نژاد هستم. در دهه پنجاه و از دوران دانشجویی با اسم سازمان مجاهدین خلق و مبارزین آنها که در زمان حکومت شاه در دانشگاه بیشتر شناخته شده بودند آشنا شدم. آن زمان برخی از کسانی که علیه رژیم شاه مبارزه می کردند و مسلمان بودند به سازمان مجاهدین می پیوستند. بنابراین جوانان مذهبی و روشنفکر به این جریان می‌پیوستند. آن هنگام ما فکر نمی کردیم که ممکن است در کشور بین روحانیون و سازمان اختلاف فکری باشد یک بار در نتیجه فعالیتهای پخش اعلامیه های سازمان دستگیر شدم و یک سال در زندان شاه بودم. بعد از زندان مدتی دبیر آموزش و پرورش بودم و مطالبی را که سازمان به من می داد ترجمه می کردم مدتی بعد توسط آنها از  آموزش و  پرورش اخراج شدم. سپس خودشان مرا در انتشارات وابسته خود استخدام کرد. مشاغل دیگری از جمله فرمانداری اذربایجان بر عهده ام بود و یک بار هم برای مجلس کاندید شدم که وقتی سازمان متوجه شد از من حمایت کرد. اما رای نیاوردم.



* بعد از انقلاب چه مسئولیتی در سازمان داشتید؟ چگونه با آنها همکاری می کردید؟

- من بعد از انقلاب وارد تشکیلات نشدم اما از آرمان سازمان که به ظاهر علیه امپریالیسم امریکا و رژیم شاه بود دفاع می کردم. مبارزه با امریکا در سرلوحه مبارزات سازمان بود و کسی به فکرش هم نمی رسید که سازمان مجاهدین با جمهوری اسلامی و ملت ایران هم مبارزه کند.
 
* جریان خروج مسلحانه چطور اتفاق افتاد؟ چطور اعضا را برای فعالیت تروریستی علیه هموطنان خود توجیه کردند؟

- شروع مبارزه با جمهوری اسلامی را به هیچ کس نگفته بود جز چند نفر از همان سران سازمان گاهی اتفاق می افتاد که فرمان مبارزه می داد و اعضا باید اعلام آمادگی می کردند و این امر طبیعی است چون کسی  اصلا جرات مخالفت  کردن نداشت.

می گفتند ترور غیر از امریکایی جایز نیست یا ایرانی نباید ترور شود، مگر اینکه مستشار امریکایی وابسته به امریکا یا از ساواک باشد. اما بعد از سال 60 که انفصال حزب شد یک جنگ داخلی شروع کردند در حالی که کشور درگیر جنگ خارجی بود و مردم دسته دسته به جبهه های جنگ می رفتند این فضا بهترین استفاده برای رهبری منحرف سازمان بود که به سمت امپریالیسم کشیده شده بود تا هوادارانی را که به عشق اسلام انقلابی از وی حمایت کرده بودند، جذب کند. آنها با این استدلال که با ترور و آدم کشی که ما شروع کردیم اگر شما را بگیرند اعدام می کنند، حامیان سازمان را فریب دادند ما ناچار شدیم در خانه های آنان مخفی شویم در آن دوران اینها هر کس را که می دیدند مثلا ریش دارد می کشتند و کاری نداشتند که داخل دولت هست یا نه. مردم بی گناه را می کشتند.

* چطور شد که از ایران خارج شدید؟ نحوه خروجتان از اشرف و ورودتان به عراق چگونه بود؟

- ما که از سازمان  حمایت کرده بودیم می ترسیدیم که دولت و مردم به خاطر انتقام مردمی که بیگناه کشته شده اند هم که شده با ما برخورد کنند. برای مدت طولانی هم نمی شد در خانه ها مخفی بمانیم. عوامل سازمان ما را از ایران خارج کردند. ابتدا به پاریس و سپس به عراق رفتم.

* در عراق چه می کردید؟ چه مسئولیتی در سازمان به عهده شما بود؟

- من لیسانس زبان و ادبیات عرب دارم، ترجمه مطبوعات و رادیو تلویزیون را به من دادند.  و در بخش روابط خارجی سازمان مجاهدین مشغول به کار شدم. بخش روابط خارجی سازمان در عراق در واقع پوششی بود برای ارتباط کامل با صدام، اعضا و پارلمان عراق، این بخش جزئی از دفتر مسعود رجوی بود. من مترجم درجه یک وی بودم. اطلاعیه ها، بیانیه ها و حتی متون انتشارات را هم من ترجمه می کردم.

* شما تنها مترجم مسعود رجوی بودید و ساعتهای زیادی را با او و اطرافیانش سپری کردید راجع به سرکرده منافقین توضیح دهید؟

- البته من تنها مترجم رجوی نبودم. اما همه مترجمین زیر نظر من بودند. من به غلام روابط معروف بودم ، نزدیک ترین افراد مسعود رجوی مثل مهدی ابریشم چی و عباس داوری که به ترتیب جایگاه دوم وسوم را بعد از رجوی داشتند در ترجمه عربی از من کمک می گرفتند  حتی مترجم خصوصی رجوی احمد افشار معروف به فرزاد ترجمه هایش زیر نظر من بود. خود رجوی آیه قران که می خواند یا متنی عربی قرائت می کرد اگر اشکال داشت از من می پرسید با این حال بسیار خود خواه و خود پسند بود اگر در یک نشست گروهی واژه عربی را اشتباه تلفظ می کرد و من آن را تصحیح می کردم دشنام می داد و توهین می کرد که چرا در حضور دیگران غلط گیری می کنی  بنابراین به خاطر این روحیه مستبدانه اش اگر در درستی و نادرستی کلمه ای تردید می کرد و از من می پرسید باید تاییدش می کردم و می‌گفتم درست است. با این حال باز هم ترجمه هایش را به زبان عربی به من می داد تا تصحیح  کنم. خودخواهی مشخصه بارز مسعود رجوی بود.




مشخصه دوم وی زرنگی و کلاهبرداری بود. در ملاقات هایش با صدام سرمایه های عراق را غارت می کرد. صدام از مسعود رجوی بدش می آمد اما به خاطر مخالفت با ایران حمایتش می کردند.

* در مورد دعاهای عربی با ظاهر اسلامی که گفته می شود در سازمان خوانده می شد کمی توضیح دهید؟آیا اشتباهاتی که در این دعاها وجود داشت عمدی بود؟ گفته می شود دعاهای ساختگی شبیه به ادعیه قرآنی اما با مضمون شعارهای سازمان ساخته شده بود که همه اعضا باید آن را قرائت می کردند.

- بعضی از این دعاها به وسیله کاظم ذوالانوار از اعضای سازمان که قبل از انقلاب کشته شد، تنظیم شده بود. ذوالانوار این دعاها را از روی قران و زیارت نامه ها تدوین کرده بود تا مجاهدین به عنوان دعای قنوت بخوانند. این کار نیازمند تسلط به زبان عربی بود آنها این تخصص را نداشتند. تنها درزندان زمان شاه قرآن خوانده بودند و عربی را از آنجا یاد گرفته بودند. بنابراین در دعاهایی که برای سازمان تنظیم می شد، غلط های زیادی وجود داشت. مثلا یکی ازدعاهای رایج این بود: اللهم انصر المجهادین و نصرهم نصرا عزیرا، انهم یقاتلون فی سبیل الله . بیشتر این دعاها از آیات قرآنی اقتباس می شد آیاتی که در آنها ایدئولوژی جنگ، یک اصل بود. یکی از موارد غلط در دعا این عبارت بود: و فزهم فوزا عظیما. در هیچ حدیث و آیه و زیارت نامه ای کلمه "فزهم" وجود  ندارد. اصلا این ترکیب در زبان عربی نیست. "فز" به معنای رستگار شو فعل لازم است و هم ضمیر مفعولی، ترجمه این کلمه می شود رستگار شو آنها را که این ساختار غلط است. من این عبارت غلط را به روحانی سازمان به نام جلال گنجه ای گفتم. او هم این غلط را قبلا به رجوی تذکر داده بود و مسعود رجوی در پاسخ گفته بود که تصحیح نکنید غلط منتشر کنید و غلط بخوانید چون یادگار ذوالانواراست و  نمی توان آنرا عوض کرد. در نهایت اگر بر آنها اشکال می گرفتی صد بار مجبورت می کردند که معذرت خواهی کنی.

* در مورد نحوه همکاری سازمان منافقین با صدام برای ما بیشتر توضیح بدهید. رجوی و اعضای سازمان غیر از کشتار و همراهی با صدام در جنگ ایران و عراق چه عملیات های دیگری برای رژیم بعث انجام می دادند؟

- سازمان با دستور مستقیم رجوی در جریان سرکوب خونین انتفاضه شیعیان عراق شرکت کرد. در سرکوب مبارزات مسلحانه کردها در شمال عراق سازمان  بخشی از نیروی نظامی حزب بعث محسوب می شد. هرجا صدام نیاز به نیروی نظامی و سرکوبگر برای برخورد با شورش های مردمی و جنبش های آزادی بخش مردم عراق داشت می توانست کاملا روی سازمان حساب کند. با همکاری ارتش عراق و حزب بعث به پادگان های مرزی ایران هم حمله می کردند، اگر حمایت ارتش عراق نبود به هیچ وجه نمی توانستند عملیات های نظامی و تروریستی علیه مرزهای ایران را انجام بدهند.


* برخورد اعضا با این عملیات ها چه بود؟ سرکوب شیعیان و کردها را چطور توجیه می کردند؟ عملیاتهای تروریستی علیه ملت ایران و هموطنان چطور برای اعضا قابل قبول می شد؟

- البته خیلی از این علمیاتها را اعضای داخلی قبول نداشتند و مثلا در مورد عملات مرزی می گفتند هدف ما از بین بردن رژیم جمهوری اسلامی است  چرا سربازان آنها را می کشید. یکی دیگر از عملیات تروریستی وی عملیات راهگشایی بود، نیروهای نظامی و ارتشی مرزی را می کشت تا راه را به خیال خودش باز کند. به دلیل آنکه کسی به اردوگاه اشرف نمی آمد و حاضر به عضویت در سازمان نمی شد، رجوی می گفت رژیم ایران مرزها را بسته و ما باید مرز را باز کنیم تا ملت ایران که علاقمند به عضویت در سازمان هستند بتوانند به پادگان اشرف بیایند. می گفت راه بسته است و مردم می ترسند که بیایند. با این توجیه چند وقت یکبار به پاسگاه های مرزی حمله می شد و نیروهای مرزی را که در میان آنها سربازان وظیفه و ... هم بودند می کشتند.

* بعد از جنگ ایران و عراق صدام خیلی تلاش کرد خودش را به ایران نزدیک کند با این حال چرا سازمان مجاهدین را تحویل ایران نداد یا آنرا متلاشی نکرد؟

بعد از سالهای 68 که آتش بس شد عراق دیگر قصد جنگ با ایران نداشت اما رجوی خواهان ادامه  جنگ بین دو کشور بود از سال 80 به بعد عراق به طور کامل جلوی عملیات سازمان را گرفت و فقط به خاطر آنکه سازمان اپوزوسیون ایران بود موافق بودند که باقی بماند تا بعدا به عنوان برگ برنده و وجه المصالحه با ایران از آنها استفاده کنند.

* چه دلیلی باعث شد که عملیات تروریستی را متوقف کنند؟

سازمان به علمیات مسلحانه اعتقاد داشته و دارد. هنوز هم مترصد فرصتی برای ضربه زدن به مردم و کشور هستند. با این حال سرکردگان سازمان می دانند که هرگونه عملیات مسلحانه علیه مردم ایران بهترین بهانه برای اخراج آنها از عراق خواهد بود. از طرف دیگر اسم سازمان از لیست تروریستها حذف شده و آنها نمی خواهند فعلا بهانه ای جدید به دست دولت ایران بدهند. به این ترتیب دستشان بسته شده و الا توقف عملیات تروریستی مطلقا خواست خود اشرف نبود.

* کسانی را که در این سالها وارد ایران شدند دست به ترور زدند و بعد دوباره خارج شدند را می شناسید؟ مثلا درباره تیم ترور شهید صیاد شیرازی چه می دانید؟

این افراد زیاد نبودند. ترورها برای آن بود که به اعضا روحیه بدهند و بگویند که هنوز داریم فعالیت می کنیم. رجوی با فرماندهان و مسئولان نظامی عراقی ملاقات می کرد تا بتواند بعضی از نیروهایش را برای ترور شخصیت ها وارد ایران کند. با اسکورت نیروهای عراقی. بعد از هر ترور یک نشست تحلیلی برگزار می کرد و وقایع را توضیح می داد. درباره ترور صیاد شیرازی اینگونه شرح داد که نیروهای ما خودشان را به شکل کارگران شهرداری درآورده بودند و  جلوی درب منزل صیاد را جارو می زنند. صیاد شیرازی و فرزندش بیرون آمده بودند. قرار بوده است که فرزندش را به مدرسه ببرد. رجوی حتی ادعا می کرد که نیروهای عملیاتی سازمان موقعیت را برای رجوی در همان لحظه توضیح می دادند و از آنجا با بی سیم با او لحظه به لحظه در ارتباط بودند و بعد مسعود رجوی فرمان را صادر می کرده است. این  چند  ترور هم برای روحیه دادن به اعضا بود و الا رجوی نه قدرتی داشت و نه درایران پایگاه داخلی داشت.

* این افراد چگونه فعالیت های مربوط به ترور را پیش می بردند. بالاخره این اقدامات نیاز به امکانات نرم افزاری و سخت افزاری داشت .در ایران عواملی که برای سازمان کار کنند وجود داشتند؟

- عواملی داشتند که به آنها کمک کنند اما کم بودند. اکثرا ریزش  کرده بودند و یا از سازمان جدا شده بودند بعد از عملیات ها طرح عقب نشینی بود. افراد به داخل عراق بر می گشتند. یک بارهم حدود سال 79 تیمی برای خمپاره زدن به یکی از مقرهای حساس ایران فرستاده بودند. دو دختر به نامها حورا شالچی و مرجان ملک که الان هر دوی اینها مبارزان علیه مسعود رجوی  هستند. این دو نتوانستند ماموریت را انجام دهند در حین عقب نشینی دستگیر شدند. قبلا به اینها گفته شده بود که اگر دستگیر شدید قرص سیانور خورده و خودکشی کنید اما اینها شانس آوردند که دستگیر شدند و  قرص نخوردند.

* درباره وضعیت فعلی مسعود رجوی توضیح دهید. آیا او زنده است؟ اگر زنده است کجاست؟ درباره پنهان شدن رجوی توضیح دهید. چرا و چگونه تصمیم به زندگی مخفیانه گرفت؟

زمان صدام همه نشست ها علنی بود. آخرین سخنرانی که مسعود و مریم رجوی با هم بودند حدود 5 ماه قبل از حمله آمریکا و سقوط صدام بود. جنگ داشت شروع می شد و همه داشتند خود را آماده جنگ می کردند. این جلسه خداحافظی بود و در آنجا اعلام کردند که دیگر نشستی برگزار نمی شود بعد از آن دیگر ظاهر نشد. درگیر جنگ و فراهم کردند سرمایه بود. عمده هزینه و سرمایه رجوی و سازمان از پول نفت عراق تامین می شد. ماهی سه میلیون بشکه نفت از صدام می گرفتند و در اروپا می فروختند آن هنگام سهمیه شش ماه را یک جا گرفت به صدام  گفت ممکن است دیگر نتوانیم نفت صادر کنیم و از ما نفت نخرند به این ترتیب 18 میلیون بشکه نفت گرفتند.

* بعد از مخفی شدن، چه کسی با رجوی ارتباط داشت آیا شما با او ارتباط داشتید؟

- خیر، بعد از آن نشست دیگر ظاهر نشد تا سقوط صدام. بعد از سقوط صدام مریم رجوی به همراه عده ای دیگر به فرانسه فرار کردند،  اما مسعود رجوی در اشرف ماند. اعتقاد داشت رهبری یک سازمان باید در داخل مقر خودش باشد زیرا این نیروها هستند که می توانند رهبر خود را حفظ کند نمی توانست ریسک کند الان هم اگر تلاش می کند در عراق بماند برای محافظت خودش از دستگیری است.

* بعد از انقلاب سازمان تغییر موضع داد و با امریکایی ها شروع به همکاری کرد. درباره ارتباط عملیاتی سازمان با امریکا توضیح دهید؟

- از زمانی که سیاست سازمان به طور کامل مبارزه مسلحانه با ایران شد و امریکایی ها حفاظت از اشرف را بر عهد گرفتند، جبهه گیری سیاسی مسعود رجوی جلب حمایت دولتها و شخصیتهای اروپایی و امریکایی شد.  بعد از اینکه امریکایی ها به عراق آمدند سیاست به طور کامل عوض شد. در سازمان بخش خاصی را به نام "کاویان" ساختند که کاملا ساختگی بود به این دلیل کلمه امریکا را به کار نبردند تا در بین نیروهای داخل رابطه با امریکا چندان مطرح نشود. در زمان صدام هم به جای کلمه صدام کلمه عارفین را به کار می بردند. بخش "کاویان" روابط حسنه ای با امریکا داشت. رجوی یک بار یکی از سران القاعده را که به سازمان مجاهدین پناهنده شده بود به امریکایی ها تحویل داد.

* سازمان چه دفاتر یا قرارگاههای دیگری غیر از اشرف در عراق داشت؟

دفتر اصلی سیاسی آنها در زمان صدام بغداد بود. در اطراف بغداد سه قرارگاه داشتند، یکی پادگان بدیع زادگان در ابوغریب بود، دیگری قرارگاه باقر زاده بین بغداد و علمدار بود. همچنین پادگان طارق از طرف صدام حسین که نامش را به پارسیان تغییر دادند.
ارسال به دوستان