۰۵ آذر ۱۴۰۳
به روز شده در: ۰۵ آذر ۱۴۰۳ - ۱۱:۴۹
فیلم بیشتر »»
کد خبر ۱۷۴۰۳۴
تاریخ انتشار: ۱۶:۵۲ - ۰۱-۰۵-۱۳۹۰
کد ۱۷۴۰۳۴
انتشار: ۱۶:۵۲ - ۰۱-۰۵-۱۳۹۰

نمازي كه در اتاق ژنرال آمريكايي خوانده شد

دوره خلبانی من درامریكا تمام شده بود و بهترین نمرات را درامتحانات پروازی به دست آورده بودم ،ولی به دلیل گزارش هایی كه درپرونده ام وجود داشت ،گواهی نامه خلبانی ام صادر نمی شد . سرانجام روزی به دفتر رئیس دانشگاه كه یك ژنرال آمریكائی بود ،احضار شدم .به اتاقش رفتم واحترام گذاشتم او آخرین فردی بود كه بایستی مورد قبولی یا رد شدنم در خلبانی نظر می داد....
شهید عباس بابایی  در 14 آذر 1329 در قزوین متولد شد. ایشان پس از دریافت دیپلم ، در آزمون نیروی هوایی ارتش قبول شده و وارد دانشكده خلبانی گردید . آن روز هاب خش اعظم  این آموزش ها در ایالات متحده انجام می شد. عباس بعد از آموزش های دوره خلبانی در آمریكا سال 1351 به كشور بازگشت.

به گزارش مشرق؛ شهید بابایی با اوج گیری انقلاب اسلامی بدون تردید به صف انقلابیون پیوست و خالصانه در نهضت حضرت روح الله ذوب گردید.وی در7/5/1360 فرماندهی پایگاه هشتم هوایی را برعهده گرفت و در 9/9/1362  معاون عملیات نیروی هوایی تهران شد. سرانجام شهید عباس بابایی در سن 37 سالگی روز 15 مرداد 1366 بر اثر اصابت گلوله به پیكرش در حین انجام عملیات برون مرزی به شهادت رسید.

روحمان با یادش شاد

آنچه خواهید خواند خاطره ای است مربوط به این شهید بزرگوار كه از زبان خودش روایت شده است.

دوره خلبانی من درامریكا تمام شده بود و بهترین نمرات را درامتحانات پروازی به دست آورده بودم ،ولی به دلیل گزارش هایی كه درپرونده ام وجود داشت ،گواهی نامه خلبانی ام صادر نمی شد . سرانجام روزی به دفتر رئیس دانشگاه كه یك ژنرال آمریكائی بود ،احضار شدم .به اتاقش رفتم واحترام گذاشتم او آخرین فردی بود كه بایستی مورد قبولی یا رد شدنم در خلبانی نظر می داد. پرسش هایی كرد كه من پاسخ دادم . از سوال های ژنرال بر می آمد كه میانه خوبی با من ندارد ، ناگهان در اتاق به صدا درآمد ومنشی ژنرال وارد شد وپس ازاحترام ،ازاو خواست تا برای كار مهمی از اتاق خارج شود .

با رفتن ژنرال مدتی دراتاق تنها ماندم ، به ساعتم نگاه كردم ،وقت نماز ظهر بود. با خود گفتم ای كاش دراینجا نبودم ومی توانستم نمازم را دراول وقت بخوانم .انتظارم برای آمدن ژنرال طولانی شد ،اندیشیدم هیچ كاری مهم تر از نماز نیست وبا خود گفتم : خوب است نمازم را همین جا بخوانم . به گوشه ای از اتاق ژنرال رفتم ورزنامه ای را برداشتم وروی زمین پهن كردم . مهرم را از جیبم درآوردم ومشغول خواندن نماز شدم . در همین حال ژنرال وارد اتاق شد. باخود گفتم :چه كنم ؟ نماز را ادامه دهم ویا آن را قطع كنم؟ تصمیم گرفتم نماز را ادامه دهم ، هر چه خدا بخواهد همان خواهد شد . نماز را تمام كردم واز ژنرال به دلیل اینكه معطل شده بود، عذر خواهی كردم ژنرال پس از چند لحظه سكوت از من پرسید: چه می كردی؟! گفتم عبادت می كردم . گفت بیشتر توضیح بده.

گفتم: دین اسلام به ما مسلمانان دستور می دهد كه درساعت هایی خاصی از شبانه روز،با خداوند مناجات كنیم ونام این عبادت نماز است. ژنرال نگاه عمیقی به من كرد و گفت: پس این گزارش های كه در پرونده ات نوشته اند برای همین كارهایت بوده است؟ گفتم: شاید، نمی دانم خداوند با این نماز چه اثری در دل او گذاشت كه قلم خود نویسش را برداشت وگواهی نامه خلبانی مرا امضاء كرد.آن روز به اولین جای خلوتی كه رسیدم به پاس این نعمت بزرگی كه خداوند به من داده بود ، دوركعت نماز شكر خواندم.
ارسال به دوستان