مرتضی شربیانی: نیروهای رزمی گروه حماس در سحرگاه ۷ اکتبر ۲۰۲۳ (۱۵ مهر ۱۴۰۲) از حفاظهای مستحکم مرزی با اسرائیل گذشته و به آبادیهای یهودی نشین اطراف نوار غزه حمله بردند. بنا به اعلام دولت اسرائیل در این عملیات که از طرف گروه حماس " طوفان الاقصی " نام گرفت، ۱۲۰۰ نفر کشته و ۲۵۰ نفر به اسارت گرفته شدند.
این عملیات موجب شعله ور شدن آتش جنگی گردید که پس از سپری شدن یک سال هنوز ادامه دارد و طی آن تمام نوار غزه و بخش قابل توجهی از لبنان ویران شده و حد اقل ۴۰ هزار فلسطینی فقط در نوار غزه و حد اقل ۲ هزار نفر در لبنان کشته شده اند. حملۀ ۷ اکتبر و تبعات آن نه تنها خاورمیانه را در التهاب فرو برد، بلکه تاثیرات جدی در عرصۀ جهانی داشته و به نظرمی رسد تاثیرات آن ادامه دار خواهد بود.
اما اما آیا عملیات حماس در هفتم اکتبر اقدامی حساب شده و عقلانی بوده ؟ و واقعا به هزینه هایش می ارزید؟ این بحران چرا یک سال به طول انجامید؟ و چرا چشم اندازی برای پایان آن نیست؟ اینها سوالاتی است که امروزه به صورتی جدی مطرح است چرا که عملیات طوفان الاقصی یک تهاجم نظامی شگفت آور و غافلگیر کننده بود که در ادامه موجب مجموعهای از شگفتیها و غافگیریها در خصوص توان دو طرف درگیر شد که پیروزی هر یک از طرفین در مقطعی از جنگ، چشم اندار پایان بحران را مبهم نموده است.
در این راستا مروری بر حوادث غافلگیر کنندۀ یک سال گذشته نشان میدهد که چگونه روند متغیر جنگ طی یک سال گذشته، وضعیتی را پدید آورده که در نتیجه آن، روند آتی درگیری مبهم گردیده و در گذر از سالگرد حمله حماس، نمیتوان احتمال مشخصی را برای روند آتی جنگ مد نظر قرار داد.
عملیات طوفان الاقصی در شرایطی رخ دادکه بحران فلسطین علی رغم ابعاد انسانی و حقوقی آن تا حدود زیادی به فراموشی سپرده شده بود و از دستور کار تحرکات سیاسی منطقه ای و جهانی خارج شده بود. در ۲۰ سال گذشته راستگرایان اسرائیلی به رهبری بنیامین نتانیاهو با سرکوب و خشونت موفق شده بودند تحرکات فلسطینیان را خنثی نموده و عملا گروههای فلسطینی را در برابر اسرائیل خلع سلاح نمایند. در این روند مرگ عرفات و فرسودگی و ضعف جانشینان او در ساختار رهبری سازمان آزادیبخش فلسطین نقش مهمی داشت. نتانیاهو و راستگرایان همراه او از یک طرف عملا تمام راههای ممکن برای ایجاد کشور مستقل فلسطینی را از بین برده بودند و از طرف دیگر با گسترش شهرکهای یهودی نشین به طور مداوم تضییقات نسبت به مردم فلسطین را افزایش میدادند. در این مسیر سازمان آزادیبخش فلسطین طرحی عملی برای صلح نداشت و تمام روش های حماس برای مبارزه مسلحانه با اسرائیل، خنثی شده بود.
در این شرایط و در وضعیت بن بست در بحران فلسطین کشورهای عربی با تشویق آمریکا عملگرایی پیشه کرده و با پشت کردن به مردم فلسطین، در چارچوب معاهدۀ ابراهیم در حال عادی سازی روابط با اسرائیل بودند. در واقع مهمترین خبر در روزهای پیش از ۷ اکتبر خبرهای منتشر شده از پیشرفت روند مذاکرات جهت عادی سازی روابط بین عربستان سعودی و اسرائیل بود و به نظر می رسید با پیوستن عربستان سعودی به پیمان ابراهیم و عادی سازی روابط با اسرائیل، مسئله فلسطین به طور کلی به فراموشی سپرده شود. در این شرایط ابتکار حماس و انجام عملیات پرتلفات در ۷ اکتبر همه معادلات را تغییر داد و مشخص نمود که قدرتهای جهانی علی رغم توان اقتصادی و سیاسی خود نمیتوانند یک ملت ظاهرا بی فدرت را از معادلات سیاسی حذف کنند.
در ابتدا کمتر می شد تصور کرد که این بحران یک سالگی خود را ببیند و بیشتر پیش بینی ها مبتنی بر این بود که یا اسرائیل در یک بازۀ زمانی ۳ تا ۶ ماهه موفق به نابودی جنبش حماس درغزه خواهد شد و یا اگر در این مدت موفقیت لازم را بدست نیاورد آمریکا اسرائیل را مجبور به پذیرش آتش بس و مذاکره خواهد کرد.
آمریکا دلایل متعددی داشت که از بروز و ادامۀ این بحران ناراضی باشد. مهمترین دلیل احتمال قوی مبنی بر سایه انداختن بحران غزه بر موضوع اکراین و حمله روسیه به آن بود. آمریکا بعد از حمله روسیه به اکراین تلاش موفقی را سامان داد تا تمام توجهها را به سمت این اقدام معطوف نموده و روسیه را در عرصۀ بین المللی منزوی و تضعیف نماید، اما حمله ۷ اکتبر حماس و بدنبال آن حمله اسرائیل به غزه، موضوع اکراین را در حاشیه قرار داد که این موضوع اصلا برای آمریکا خوشایند نبود.
علاوه بر آن بحران غزه موجب گرفتار شدن بی دلیل آمریکا درمنطقه ای می شد که تلاش داشت حضور خود را در آن محدود نماید. آمریکا بر اساس یک طرح دقیق استراتژیک، تمرکز فعالیتهای خود را معطوف به شرق دور و حوزۀ اقیانوس آرام نموده بود تا با حضور گسترده در این منطقه، چین را مهار نماید و در این چارچوب سیاست آمریکا کاهش بار حضور خود در آسیای غربی و اروپا بود. اما بحران غزه آمریکا را در خاور میانه گرفتار میکرد و روند تحقق سیاست استراتژیک آن را سد مینمود و بدیهی است طولانی شدن بحران و گسترش آن میتوانست مشکلات بیشتری برای آمریکا ایجاد نموده، موجب تقویت بیشتر موقعیت چین و یکه تازی آن در شرق آسیا و منطقه اقیانوس آرام شود.
اما علی رغم این پیش بینیها شرایط مطابق انتظار پیش نرفت. نه حماس تسلیم شد و نه آمریکا توانست اسرائیل را وادار به آتش بس و کاهش خشونت کند. در خصوص حماس موضوع قابل درک است و بنا به قرائن موجود رهبران این جنبش برنامه دقیقی را برای جنگ با اسرائیل طراحی نموده تمام پیش بینی های لازم را به عمل آورده اند و در این راستا حماس تونل های زیر زمینی خود در غزه را با برآوردی دقیق از ظرفیتهای ارتش اسرائیل احداث نموده و تا حدی در این زمینه حساب شده عمل نموده اند که موجب شده اسرائیل علی رغم کنترل تمام غزه و راه یافتن به برخی از تونل ها، نه امکان دستیابی به رهبران حماس را داشته باشد و نه بتواند اسرای خود را از دست حماس و متحدانش آزاد نماید.
این درحالی است که تاکنون حتی تصاویر قابل اعتمادی از منهزم شدن گردان های الاقصی و یا تسلیم شدن گسترده آنها هم منتشر نشده و ادعاهای اسرائیل در مورد ترور برخی از رهبران حماس (مهمتر از همه محمد ضیف و مروان عیسی) به تایید حماس و منابع مستقل نرسیده؛ لذا اسرائیل تاکنون به سختی میتواند ادعای پیروزی بر حماس را مطرح نماید و همین مسئله شرایط سختی را برای این دولت جهت قبول آتش بس و پایان جنگ پدید آورده.
این در حالی است که موضوع برای آمریکا متفاوت بود چرا که آمریکا دلایل مهمی دارد که از ادامه و گسترش جنگ بی توجه به موفقیت یا شکست اسرائیل جلوگیری نماید. اما ناتوانی آمریکا در اعمال فشار بر اسرائیل جهت پایان دادن به جنگ جای شگفتی داشت تا جایی که حتی عدهای این کشور را به دورویی و همسویی غیر علنی با اسرائیل جهت ادامه جنگ و نابودی فلسطینیان متهم نمودند. این در حالی است که بر اساس دلایل متعددی (که مهمترین آنها در بالا شرح داده شد) ادامۀ جنگ منافع ملی راهبردی آمریکا را به خطر میاندازد.
در این راستا به نظر میرسد عواملی همچون قدرت گروههای یهودی طرفدار اسرائیل، آمریکا را به طرف موضعگیری هایی کشانده که با منافع ملی این کشور در تضاد است. با این وجود در کنار قدرت گروه های یهودی تاثیرگذار می توان ضعف و تزلزل در تصمیم گیری جو بایدن رئیس جمهور آمریکا را نیز به عنوان عاملی مهم در پدید آمدن این شرایط موثر دانست.
اما درست در شرایطی که همگان تصور میکردند روند حوادث به نفع فلسطینیان و محور مقاومت در جریان است حمله سنگین اسرائیل به لبنان و ترور بسیاری از رهبران حزب الله لبنان شگفتی دیگری رقم زد. حزب الله لبنان با توجه به شعارهای خود در زمینه حمایت از فلسطین از فردای عملیات ۷ اکتبر عملیاتی نظامی، اما محدود را علیه اسرائیل آغاز کرد که بسیار مشابه دیگر درگیریهای کنترل شدۀ حزب الله و اسرائیل بود و تصور نمیشد این درگیریها به یک جنگ تمام عیار تبدیل گردد.
در واقع بیشتر نگرانیها مربوط به ورود حزب الله به جنگ با اسرائیل به حمایت از حماس و مردم غزه بود. اما حزب الله علی رغم انتظارات حماس چنین اقدامی انجام نداد و ترجیح داد تنها به عملیاتی که شکل ایذایی داشت ادامه دهد. اما شرایط از میانه تابستان تغییر کرد و اسرائیل به بهانه یک حمله حزب الله که طی آن ناخواسته چندین اسرائیلی کشته شده بودند مجموعۀ عملیاتی را آغاز کرد که طی آن در کمتر از دو ماه، نه تنها تقریبا تمام کادر رهبری حزب الله ترور شدند بلکه با عملیاتی عجیب همچون انفجار پیجرهای ارتباطی حزب الله آسیبهای جدی به بدنۀ فعال حزب الله هم وارد نمود؛ و با عملیات هوایی سنگین عملا با لبنان وارد جنگ شد. در اینجا بود که جهت جنگ تغییر کرد و این مسئله پیچیدگی بحران را افزایش داد.
هم اکنون و با گذر از سالگرد عملیات اکتبر به نظر میرسد که هیچ چشم اندازی برای پایان جنگ وجود ندارد چرا که هر دو ائتلاف درگیر ضربات محکمی را دریافت و در مقابل ضرباتی را به طرف مقابل وارد آورده اند این در حالی است که اسرائیل سر باز ایستادن از جنگ را ندارد و مصمم است تا محو دشمنان خود به مبارزه ادامه دهد. این موضع علاوه بر ویژگیهای دولت افراطی فعلی اسرائیل، ناشی از تجربیات تاریخی اسرائیل در اثر بخشی خشونت و جنگ برای این دولت بوده است.
این در حالی است که محور مقاومت ضد اسرائیلی هم علاوه بر خاطرات موفقیتهای گذشته، در همین نزاع اخیر هم موفقیتهای مهمی بدست آورده اند و خود را در موضع شکست نمیبینند؛ لذا به نظر میرسد این جنگ همچنان ادامه خواهد یافت.
اما در این میان مهمترین نکتهای که در مورد مسئلۀ فلسطین باید به آن تاکید و توجه داشت ابعاد اخلاقی و انسانی این مسئله است. به بیان روشنتر هرچند در طول ۷۰ سال مناقشۀ اسرائیل و فلسطینیان کشورها و جریانهای متفاوتی با ایدئولوژیهای مختلف به طرفداری از دو طرف مناقشه پرداخته اند، اما ذات مسئله یک بحران انسانی است. هم اکنون مطابق آخرین آمارها بیش از ۳ میلیون فلسطینی در کرانۀ باختری رود اردن و بیش از ۲ میلیون فلسطینی در نوار غزه، در شرایط یک ملت بدون کشور و تحت اشغال زندگی میکنند.
اسرائیل نه اجازه میدهد این مردم کشور مستقل تشکیل دهند و نه امکانی می دهد که این افراد حداقل امکان کسب شهروندی اسرائیل را داشته باشند. به بیان صریحتر، اسرائیل سرزمین بیش از ۵ میلیون انسان فلسطینی را اشغال نموده، تمام ترتیبات اقتصادی و امنیتی آن را در دست گرفته و مدام با ایجاد شهرکهای یهودی نشین، شهروندان غیرنظامی یهودی را به این اراضی اشغالی انتقال می دهد، اما با این بهانه که فلسطینیان نوار غزه و کرانۀ غربی شهروندی اسرائیل را ندارند یک سیستم تبعیض نژادی شدید در بین فلسطینیان و ساکنان شهرک های یهودی نشین برقرار کرده است که با ابتدائی ترین اصول حقوق بشر هم منافات دارد و نکته در این است که این موضوع چندان هم پنهان نیست و همه فعالین اجتماعی و سیاستمداران از آن آگاه هستند.
اما متاسفانه قدرت اسرائیل و قدرت فائقه حامی اصلی آن امریکا، موجب شده که چنین موضوع انسانی و دردناکی همچنان بی سرانجام باقی بماند که قطعا میتوان آن را شکستی برای جامعه جهانی و نظم سیاسی جاری جهان در نظر گرفت.