دکتر محسن زندی
اگر اهل تماشای فوتبال باشید و مصاحبههای مربیان ایرانی بعد از بازی را دیده باشید، بیشتر سخنان آنها را میتوان در دو چیز خلاصه کرد:
۱. اگر پیروز شده باشند، آن را به برنامه، هوشمندی و تلاش خودشان منتسب میکنند.
۲. اگر شکست خورده باشند، تقصیر داور، سازمان ورزش، محیط ورزشگاه، چمن، مستراح و حمام خوابگاه، غذا و خلاصه هر چیزی جز خودشان است.
تقریبا محال است خلاف این را پیدا کنید. دست کم من ندیده ام مثلا کسی پیدا شود و پس از شکستش بگوید: ما ضعیف بودیم، تکنیک و برنامه ی فشل داشتیم، از پایه راه را غلط رفته ایم، اصلا من بعنوان مربی خوب نبودم، یا چیزهایی ازین دست. یا مثلا پیروزی اش را محصول شانس و اشتباهات حریف بداند، نه بهتر بودن خودش.
در نگاه اول شاید شما این توجیهات مبتنی بر فرافکنیهای کودک منشانه را به بیسوادی یا حرفه ای نبودن مربیان و بازیکنان فوتبال منتسب کنید و حتی با یک پوزیشن روشنفکرانه، سخن پزشک، جراح، مبارز سیاسی، آزادیخواه، و فوتبالیست اسبق تیم ملی برزیل، سوکراتس برازیلیرو را تکرار کنید که: «بیشتر ورزشکاران حتی درست نمیدانند که در قراردادهایشان چه چیزی نوشته شده است. اجتماع باید از آنها تحصیل را بخواهد، چون به الگوی مردم تبدیل میشوند. وقتهایی بود که ۲۴ ساعت مدام در حال خواندن یا کار در بیمارستان بودم و بعد برای یک بازی با پیراهن بوتافوگو به استادیوم میرفتم».
اما حقیقت آن است که با نگاه دقیقتر این واکنشها کاملا طبیعی هستند و از هرکسی در هر موضوعی ممکن است سر بزند. خود این بنده ی سرتاپا تقصیر در تمام عمر حرفه ی مشاوره گری، شاید ۵ نفر را ندیده ام که از روی بینش و بلوغ (نه افسردگی و اضطراب و اعتماد به نفس پایین) تقصیرات خودش را نیز ببیند و بشمارد. خصوصا در زوج ها. طرف از روی هوا و هوس خیانت کرده بود، حتی بالشت های خانه اش مقصر بودند، ولی خودش نه.
این خطای مربیگری را "سوگیری خودیاوری" می گویند. مغز انسان به طور طبیعی، برای حفظ انسجام و عزت نفس خود گرایش دارد که پیروزی ها را به عوامل درونی/شخصی منتسب کند و شکستها را به عوامل بیرونی و محیطی.
یک سوگیری دیگر آن است که معمولا نقصانهای خودمان را به عوامل بیرونی مثل بدشانسی نسبت می دهیم و نقصانهای دیگران را به عوامل درونی آنها مثل بدذاتی، بدجنسی، و ... . یک سوگیری دیگر تفاوت تحلیل ما از وقایع و واکنشهایمان در مواقعی ست که هیجان مثبت و حال خوب داریم، با مواقعی که هیجان منفی داریم و دنیا برایمان تیره و تار است.
جوک بامزه ای هست که سوگیری ما در تحلیل متفاوت از یک واقعه را در هنگام هیجان مثبت و منفی به خوبی نشان می دهد:
وقتی یه اتفاق بد واسه یه ایرانی میفته، دو دیدگاه وجود داره:
۱. خودش و اطرافیانش اعتقاد دارن که چشم خورده.
۲. دشمناش که اعتقاد دارن، بالاخره خدا جوابشو داد.
ما به لحاظ تکاملی به سوگیری خودیاوری نیاز داریم تا عزت نفسمان حفظ شود و احساس پوچی و تهی بودن نکنیم (البته در آدمهای شدیدا افسرده که نیازی به حفظ عزت نفس نمیبینند، این سوگیری کمتر است).
اما مشکل آنجاست که گاهی این سوگیری طبیعی مغز ما، به خاطر نوع تربیتی که داشته ایم یا موقعیتی که در آنیم، حالت افراطی پیدا میکند و تنها عینک نگریستن و تحلیل امور میشود؛ یعنی، همه نقاط ضعف و شکستها و نقصانها به بیرون از خود منتسب و فرافکنده میشوند؛ و از یک جایی به بعد دیگر شانس شناخت و سنجش درست و جامع، و رفع آن نقصانها میسوزد، و تصمیم برای بازگشت و تغییر مسیر به سوی رشد مسدود میشود.
گاهی این سوگیری فردی، روح یک اجتماع میشود. به جای سوگیری خود یاوری برای حفظ عزت نفس در فرد، میتوان یک جامعه را جای آن گذاشت. تئوری توطئه و همه چیز را به دشمن بیرونی و عوامل درونی اش منتسب کردن و نقاط ضعف خودی را بالکل ندیدن نیز همین کارکرد را در یک جامعه دارد؛ یعنی یک کارکرد طبیعی تکاملی در انسان برای حفظ انسجام و هویت و عزت نفس (به ویژه در کشورهایی که همیشه مورد طمع دشمنان و خیانت عوامل آنها بوده اند)، حالتی افراطی به خود میگیرد و از جایی به بعد به جای کارکرد مثبت اولیه، تبدیل به عاملی تخریبگر، مانع مشاهده و بررسی دقیق نقصها و ضعفهای درونی، و سد راه بازگشت و تغییر رویه ها و رشد می گردد.
در فرهنگ ما راه های بسیار خوبی برای مهار و مدیریت افراط در این سوگیری گفته شده، از جمله:
- گاهی فاصله گرفتن و از دور نگریستن.
- مدام مشورت جستن با صاحبان عقل، از حوزه ها و سلایق گوناگون.
- از نگاه ناظران بیرونی، به ویژه ناهمدلان، نگریستن.
- چاپلوسان را از خود دور کردن و واقع نگران و تیزبینان را در کنار خود داشتن و ... .
البته انجام این کارها، مستلزم نوعی بلوغ درونی و رسیدن به بینش بالغانه و تواضع هستی شناسانه است که هیچ یک از ما کامل نیستیم و همگی به عقل یکدیگر و خرد جمعی نیازمندیم.
منیع: انسانیات