صفحه نخست

عصرايران دو

فیلم

ورزشی

بین الملل

فرهنگ و هنر

علم و دانش

گوناگون

صفحات داخلی

کد خبر ۹۳۸۳۷۷
تعداد نظرات: ۲۵ نظر
تاریخ انتشار: ۱۶:۴۳ - ۰۶ بهمن ۱۴۰۲ - 26 January 2024
به یاد روزنامه‌نگاری با 50 سال سابقه؛ از «زن روز» تا «آسیا»

درگذشت ایرج جمشیدی/ هم‌پروندۀ خسرو گلسرخی، هم‌سلولی اسفندیار منفردزاده/ پرویز ثابتی چگونه یک گزارش ساده را به سناریوی پیچیده تبدیل کرد؟

اشتهار اصلی او به خاطر ‌هم پروندگی با خسرو گلسرخی در سال 52 بود. ثابتی گزارش سادۀ یک چریک سابق به ساواک را به کشف سناریوی نجات خاندان سلطنتی تبدیل کرد و جمشیدی یکی از 12 متهم آن بود.

    عصر ایران؛ مهرداد خدیر-  ایرج جمشیدی بنیان‌گذار ابرار اقتصادی و سردبیر روزنامۀ اقتصادی آسیا در پی نیم قرن فعالیت مطبوعاتی  روز 5شنبه 5 بهمن 1402 درگذشت.

    او طی 52 سال کار مطبوعاتی مستمر انواع خلاقیت‌های این حرفه را به نمایش گذاشت و این اواخر در کنار روزنامۀ آسیا یک استودیوی تلویزیونی هم به راه انداخته بود و در آن برنامه‌های متنوعی ارایه می‌داد که با توجه به این که صدا و سیما خود را مالک انحصاری صوت و تصویر می‌داند قابل توجه بود هر چند به مذاق روشن‌فکران و اندیشه‌های براندازانه هم خوش نمی‌نشست و به ژورنالیسم زرد یا تجاری هم متهم می‌شد.

   پخش این برنامه‌ها از یک کانال تلویزیونی ماهواره‌ای فارسی زبان موجب شهرت بیشتر او و البته دردسرهایی شد اگرچه طبعا می‌گفت آنها خودشان برمی‌دارند و پخش می‌کنند اما اشتهار اصلی او با نام اصلی رحمت‌الله جمشیدی لاریجانی به خاطر ‌هم ‌پرونده بودن با خسرو گلسرخی و کرامت دانشیان و هم‌سلولی با اسفندیار منفرد زاده در سال 1352 بود. 

    پخش محاکمه و اعدام خسرو گلسرخی و کرامت دانشیان از تلویزیون در سال ۱۳۵۲ نام این دو را به عنوان دو قهرمان بر سر زبان‌ها انداخت و اگرچه دیگران با قبول اشتباه و نوعی پوزش‌خواهی و ابراز پشیمانی از مرگ و اعدام جستند ولی انگ خیانت هم بر آنها ننشست. درون خودشان دنبال لو دهنده و خائن بودند ولی در جامعه به خیانت متهم نشدند.

    بعدتر البته فاش شد حدس خودشان درست بوده و یهودای خائنی در جمع‌شان بوده که آنان را لو داده است. آنچه را هم که لو داده و اصطلاحا فروخته بود نه یک عملیات واقعی که یک طرح خام در حد حرف بود و پرویز ثابتی هم آن را پر‌و‌بال داد تا از خود یک ناجی بسازد.

   اصرار مقام امنیتی ساواک بر پخش محاکمه از تلویزیون هم به سه سبب بود: یکی این که گلسرخی در دادگاه می‌گوید من مارکسیست - لنینیست‌ام و همین به کار اثبات مدعای شاه و ساواک دربارۀ کمونیست بودن مخالفان می‌آمد. دوم این که چون قصد ربودن ولیعهد را داشتند یعنی صرفا اهل عقیده و نظر نبودند و در نتیجه مشخص می‌شد خراب‌کار و تروریست‌اند و سوم هم این که ثابتی می‌خواست از یک گزارش ساده برای عملیاتی که انجام نشده بود یک سناریوی چند لایه بسازد و بهره ببرد و ضعف دستگاه در مقابله با سازمان های چریکی واقعی را بپوشاند. به بیان دیگر چریک‌های تخیلی و توهمی را به جای چریک‌های واقعی جا بیندازد.

   ثابتی اگرچه به هدف سوم به لحاظ شخصی و ارتقای حرفه ای و جلب اعتماد بالاترین مقامات رسید اما در دو فقره اول تصور او خطا بود و هزینه ایجاد کرد. چرا که اکثریت جامعه آن روز ایران چندان درنیافتند که مراد گلسرخی از مارکسیست - لنینیست، چیست و به عکس چون در جاهایی از مولا علی و مولا حسین سخن گفت تصور ضد مذهبی بودن او را می‌زدود خاصه این که در قم پرورش یافته بود.

    مورد دوم را هم انجام نداده بودند و به عکس جامعه انتظار داشت شاه، فرح و حتی ولیعهد نوجوان دخالت کنند تا جان کسی به خاطر طرح خامی که در خیال پخته‌ بودند ستانده نشود ولی این اتفاق نیفتاد و به جای آن صدا و سیمای خسرو  در ذهن مردم ثبت شد که در دادگاه با صدای بلند می‌گفت: «آقای رییس! من خون ادرار می‌کنم» و سندی غیرقابل انکار شد بر شکنجه.

   آن قدر مردم از آن دادگاه و از اعدام خسرو خشم گرفتند که ۵ سال بعد و تنها یک هفته بعد از پیروزی انقلاب، علی حسینی مجری تلویزیون بعد از انقلاب در ۲۹ بهمن ۱۳۵۷ با ذوق و شوق مژده داد فیلم محاکمه گلسرخی را به مناسبت سالگرد اعدام او در ۲۹ بهمن ۱۳۵۲ پخش می کنند و خاطره‌ها تازه شد و خود علی حسینی که بعد از اعتصاب کارکنان و پیروزی انقلاب به قاب تصویر بازگشته بود البته در اولین تصفیه‌ها مشمول پاک‌سازی از رادیو تلویزیون شد!

  محبوبیت خسرو گلسرخی چنان بود که خود مردم فردای 22 بهمن 57 نام پارک فرح تهران را با پارچه نوشته‌ای به خسرو گلسرخی تغییر دادند ولی به موجب قانونی نانوشته اسم هیچ یک از رهبران چپ مارکسیستی بر خیابانی یا مکانی نباید می‌نشست و شورای نام‌گذاری شهرداری تهران که زیر نظر خسرو منصوریان فعالیت می‌کرد نام پارک فرح را به لاله تغییر داد. دربارۀ مجاهدین کشته شده این منع نبود کما این که نام میدان 25 شهریور میدان رضایی‌ها و بیمارستان قلب ملکه مادر بیمارستان قلب مهدی رضایی شد ولی به نام چپ ها نه. (تغییر آن دو بعد از 7 تیر 60 رخ داد).

    به ایرج جمشیدی و گروه 12 نفره بازگریم! اتهام اولیه گروه 12 نفره ابتدا سوء‌قصد به جان شاه، فرح و ولیعهد اعلام شد و بعد به توطئۀ ربودن رضا پهلوی- 13 ساله - از مقابل کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان (به قصد معاوضه و آزادی زندانیان سیاسی)  تغییر یافت.

    ماجرا از این قرار بود که ساواک از طریق فردی به نام امیر حسین فطانت - چریک سابق- از چنین طرحی -که تنها در حد ایده بود- آگاه می‌شود و بعد در واقع خود ساواک آن جوانان خام را تحریک می‌کند و به دام می‌اندازد. در واقع هنوز گروهی تشکیل نشده بود و بیشترشان نیز همدیگر را نمی‌شناختند و چون شامل چند روزنامه‌نگار شاغل در مطبوعات و رادیو وتلویزیون می‌شد از این طریق نام برخی را شنیده بودند.

    فطانت بعد از زندان اول در قبال آزادی و بازگشت به دانشگاه به ساواک قول داده بود برای دستگاه امنیتی خبررسانی کند و وقتی آگاه می‌شود که دانشیان سراغ او می‌آید و برای طرح‌شان سلاح می‌خواهد! پرویز ثابتی هم تا باخبر می‌شود پای چند روزنامه‌نگار و مرتبط با رادیو تلویزیون در میان است دیگر در پوست خود نمی‌گنجد.

   کرامت‌الله دانشیان تا آخر هم باور نمی‌کرد امیر (فطانت) آدم ساواک است و چه بسا اگر می‌دانست مقاومت نمی‌کرد. خسرو گلسرخی اما از این فرصت می‌خواهد استفاده کند و هر دو اعدام می‌شوند. 5 محکوم دیگر اما به جای دفاع سیاسی و ایدیولوژیک تاکید می‌کنند به هیچ مرحله عملیاتی و اجرایی نرسیده بودیم و از طرح دفاع نمی‌کنند اما می‌گویند به عمل نرسیده بود. این در حالی بود که ابتدا برای 7 نفر حکم اعدام صادر شده بود.

   هدف ساواک این بود که به مقامات بالادستی اطمینان دهد اگرچه نتوانسته رهبران فدایی خلق را دستگیر کند اما یک گروه مارکسیستی خطرناک‌تر را کشف و منهدم کرده است؛ یک گروه 12 نفره که قصد ربودن ولیعهد را داشتند.

   تیتر اصلی روزنامۀ اطلاعات در روز سه شنبه 10 مهر 1352 این بود: توطئۀ سوء قصد به جان شاهنشاه، شهبانو و ولیعهد. زیر آن هم نوشته بودند: «خرابکاران می‌خواستند با ربودن افراد خاندان سلطنتی به عنوان گروگان درخواست هواپیما نموده به اتفاق یک سفیر خارجی از کشور خارج شوند» و «یکی از توطئه‌گران می‌خواست به عنوان فیلم‌بردار با مواد منفجره به جان شاهنشاه سوء‌قصد نماید».  تصویر اصلی هم گلسرخی یا دانشیان نبود بلکه منوچهر مقدم سلیمی بود چون در ترور نافرجام 8 سال قبل ( ۲۱ فروردین ۱۳۴۴ - کاخ مرمر) دخالت داشت و سناریو را باور پذیرتر می‌کر. اتفاقا عاقل‌ترین فرد گروه هم او بود که جان خود و دیگران خاصه جمشیدی را نجات داد.

 

   این هم که خسرو گلسرخی پسرخالۀ سالار افراشته بود و او خود برادرزاده محمدعلی افراشته از سران حزب توده به ساواک این مجال را داد که این گروه 12 نفره را یک تشکیلات مارکسیستی جدید معرفی کنند که حتی از فداییان خلق مهم‌تر است.  

   کرامت دانشیان نیز چنان که اشاره شد به امیر حسین فطانت اعتماد کامل داشت و افراد دیگر بدون آن که در جمع همدیگر را ببینند یا اقدامی انجام داده باشند در مسیری قرار گرفتند که از آنان متهمان پرونده ترور خانوادۀ شاه و بعد ربودن ولیعهد را ساخت. ایرج جمشیدی هم یکی از آنها بود و در واقع شد.

   اما چگونه؟ دو سال پیش دکتر فرشاد قوشچی گفت‌و‌گوهایی با او ترتیب داد تا آنها را مکتوب کند ولی قبل از آن در استودیوی آسیا پخش شد. در آن مصاحبه‌ها جمشیدی می‌گوید در مجله تهران‌مصور با شکوه میرزادگی (شکوه فرهنگ) آشنا می‌شود و شکوه بود که به او پیشنهاد کرد به یک گروه بزرگ چریکی بپیوندد. گروه بزرگی که در عالم واقع وجود نداشت!

  شکوه فرهنگ خود همسر ابراهیم فرهنگ‌رازی بود که سن وسال بیشتری در گروه 12 نفره داشت. بعدها در می‌یابند گروه بزرگی در کار نیست و تنها یک ایده خام در سر دارند ولی با هدایت ساواک برای این که خود را نزد بالادستی‌ها پی‌گیر جلوه دهند بزرگ‌نمایی شده است.

   روز چهارشنبه 11 مهر 1352 روزنامۀ اطلاعات این تیتر را بر پیشانی داشت: تصمیم خرابکاران برای سوءقصد به شاهنشاه و شهبانو ولیعهد موجی از تأثر و اندوه ایجاد کرد. ( تیتری به همین طولانی‌یی!) ذیل آن تصاویر 11 نفر -و نه 12 نفر- قرار داشت:

   مریم اتحادیه، شکوه فرهنگ، خسرو گلسرخی، منوچهر مقدم‌سلیمی، فرهاد قیصری، رضا علامه‌زاده، عباس سماکار، طیفور بطحایی، رحمت‌الله جمشیدی، ابراهیم فرهنگ‌رازی و مرتضی سیاه‌پوش.

       در این فهرست اثری از دانشیان و فطانت نیست. دانشیان بعدتر اضافه شد و درباره دیگری هم گروه تصور کرد امیر (فطانت) توانسته بگریزد و به دام نیفتاده در حالی که او همان یهودای خائن گروه بود!

    جمشیدی می‌گوید منوچهر مقدم سلیمی که باتجربه‌تر بود مرا آگاه کرد این گروه بر خلاف آنچه از شکوه شنیده بودم مطلقا حرفه‌ای و تشکیلاتی نیستند چون بدیهیاتی چون استفاده از اسم مستعار را هم رعایت نمی‌کردن. او همچنین  اصرار گلسرخی بر آمیختن اسلام و مارکسیسم را در نمی‌یابد و به پخش تلویزیونی دادگاه هم شک می‌کند و به این نتیجه می‌رسد که به جای تکرار رفتار گلسرخی و دانشیان بر این تأکید کنند عملیاتی انجام نشده و در واقع بیش از طرحی خام نبوده است.

    در این میان فردی به نام سروان دادرس با نام واقعی هرمز بایرم هم در عمل به آنان کمک کرد تا از مهلکه بگریزند وگرنه شمار اعدامی‌ها از آن دو نفر فراتر می‌رفت. او در عین این که بازجوی آنان بود از طریق همسرش با مطبوعاتی‌ها آشنا بود. جمشیدی گفته بود خود دادرس مرا با کابل زد ولی روز بعد همسرش سوپ گرم و خوبی برای من آماده کرد و به زندان فرستاد!

    در این باره که فطانت چرا خیانت کرد جز تعهدی که ذکر شد می‌توان از کتاب او نقل کرد و چه خوب که آن را نوشت و با اسرار 12 نفر به خاک سپرده نشد چرا که او که اردیبهشت امسال در کلمبیا درگذشت 40 سال بعد از اعدام گلسرخی و دانشیان در بهمن  1352 و در سال 1392 دربارۀ اقدام یا در توجیه خیانت خود در کتاب «یک فنجان چای بی‌موقع» توضیحاتی را آورده بود.

    عنوان کتاب هم به این خاطر انتخاب شد که  در آخرین سال دهۀ 40 خورشیدی در زندان قزل‌قلعه و سپس قصر با کرامت دانشیان در یک بند بودند و از همان ایام زندان صمیمت و رفاقتی بین این دو برقرار می‌شود. چندی بعد هر دو آزاد شدند و اگرچه هر یک به راهی رفتند اما دیدار مجدد آن‌ها -به تعبیر فطانت به طور اتفاقی- و در فاصله دو کلاس دانشکده با نوشیدن «یک فنجان چای بی‌موقع» رقم خورد. 

      فطانتی که دیگر بیش از این نمی‌‌خواست یک انقلابی باشد و مسیری متفاوت برگزیده بود ناگهان با تقاضای تهیه سلاح برای طرح گروگان‌گیری ولیعهد (‌رضا پهلوی در سن نوجوانی) رو‌به‌رو می‌شود و سر از آن نقشه درمی‌آورد.

     کرامت (دانشیان) که از پیشینۀ فعالیت‌های منجر به زندان رفیق خود خبر داشت، می‌پنداشت فطانت با چریک‌های فدایی خلق مرتبط است و آنچه نمی‌دانست این بود که فطانت دیگر نمی‌خواهد مانند یک انقلابی بمیرد و به خاطر بازگشت به دانشگاه تعهد همکاری با ساواک داده است. 

   فطانت در کتاب پیش گفته می‌نویسد:

  «سرنوشت، اراده خود را بر من تحمیل کرده بود. گویی هیچ انتخاب دیگری نداشتم.... برایم مهم نبود با زندانی شدن کوتاه مدتش پی خواهد بُرد که از طرف من لو رفته است. حتی برایم مهم نبود خائن نامیده می‌‌‌شوم. برایم این مهم بود که کرامت یک بار دیگر فرصت خواهد یافت تا حرف‌های من را مرور کند و شاید این بار بفهمد که وقتی برای او از روشن‌فکران می گفتم چه منظوری داشتم.»

    پس از انقلاب با آشکار شدن نقش او در لو دادن کرامت دانشیانی که مثل خسرو گلسرخی اعدام شده بود و ترس از خون‌خواهی چریک‌های فدایی‌، همچون یهودی سرگردان آواره دنیا می‌شود و در نهایت سر از کلمبیا در می‌آورد.  
 
   فطانت در فصل «یک اعتراف شرم‌آور» می‌گوید: پس از آزادی از زندان اوین در سال 1359 به سرقت گردن‌بندی طلا از خانۀ پیرمرد و پیرزنی تنها در حوالی میدان فردوسی اقدام می‌‌کند.  ابتدا به ترکیه و پس از آن به فرانسه می‌رود. در پاریس با یک زن ولگرد خیابانی اهلِ کلمبیا به نام پاتریسیا هم‌خانه می‌شود.  از این پس شغل‌شان دزدی، کلاه‌برداری و عیاشی است. هیچ‌کدام چیزی برای از دست دادن نداشتند.

    او به روشنی گفته : «‌من برای گذران زندگی کارهای زیادی کرده‌ام ، اما زیاد کار نکرده‌ام.»  جالب است بدانید فطانت به سبب اقامت در کلمبیا دو کتاب هم از گابریل گارسیا مارکز نویسندۀ پرآوازه را از زبان اصلی به فارسی برگردانده بود.

       مطابق روایت فرشاد قوشچی، او در فصلی از خاطرات خود زیر عنوان «‌میان نیک و بد‌» می‌نویسد: «‌بعضی تصمیم‌گیری‌ها ساده است و برخی هم مشکل. بعضی منجر به نتایج و حوادث و بعضاً تراژدی‌های بزرگی می‌شود خارج از تصور ... مشکل آنجاست که بعضی تصمیم‌ها که اول ساده و بدیهی به نظر می‌رسد به وقایعی بسیار پیچیده می‌انجامند که طومار زندگی و سرنوشت آدم‌های زیادی را در هم بپیچند و برگی بس شاخص را بر یک دوران تاریخی می افزایند».

     نقشه ساواک این بود که به اشتباه خود اعتراف کنند تا با تاکید بر مارکسیست بودن‌شان جامعه از آنها فاصله بگیرد و به خاطر همین دادگاه گلسرخی از تلویزیون پخش شد اما با کاری که گلسرخی کرد و امتناع دانشیان از اعتراف، داستان مطابق تصور ساواک و فطانت پیش نرفت و گلسرخی و دانشیان به اعدام محکوم و در ذهن مردم به قهرمان بدل شدند و بعدتر انگ یهودای خائن بر پیشانی فطانت نشست.این داغ ننگ از آن پس با او بود تا لحظه مرگ.

   ایرج جمشیدی اما نه اعدام شد تا به قهرمان بدل شود و نه به اعتراف تلویزیونی تن داد تا مطرود شود ولو به بهای آزادی. بلکه با دفاعی مبتنی بر تأکید بر این که هیچ عملی انجام نشده و البته اظهار پشیمانی از خامی و سادگی و نشناختن اغلب اعضا ابتدا به اعدام و بعد به 10 سال زندان محکوم و قبل از انقلاب آزاد شد.

   او که فرصت ۵۰ سال زندگی دیگر را یافته بود بعد از آزادی دست به کارهای مختلف زد به صرف این که مثل گلسرخی و دانشیان عمل نکرده بود به خیانت و وادادگی متهم نشد چون خائن اصلی همان فطانت بود اگرچه جمشیدی بیشتر از عباس سماکار خشم‌گین بود تا امیر فطانت.

    نکتۀ جالب در خاطرات ایرج جمشیدی این بود که گفت چون در ۱۶ سالگی به خاطر یک کتاب او را بازداشت کردند و یک شب در کلانتری نگاه داشتند و به سبب دوستی برادرش (‌اسماعیل جمشیدی- نویسنده) با رییس کلانتری آزاد شد حس کرد کار بزرگ‌تری باید انجام دهد وپیشنهاد شُکوه ( طرح ربایش) را پذیرفت.

    هم‌پروندۀ خسرو گلسرخی اما چشم باز کرد و دید هم‌سلول اسفندیار منفردزاده هم شده که ارتباطی با این ۱۲ نفر نداشت ولی می‌خواستند ربط بدهند. به این خاطر که یکی پیشنهاد داده بود حالا که علامه‌زاده می‌خواهد با ما همکاری کند بهتر است از اسفندیار منفردزاده هم کمک بگیریم چون او هالیوودی رانندگی می‌کند و به دردمان می‌خورد و در حالی که روح آهنگ‌ساز  هم از این قضیه خبر نداشت.

   اسفندیار منفردزاده مشهور به اسفند چهره مشهوری بود چرا که موسیقی متن فیلم قیصر - ساخته مسعود کیمیایی- کار او بود و اساسا موسیقی متن در سینمای ایران با او و کیمیایی شروع شد.

  منفردزاده بلافاصله بعد از انقلاب هم کار بسیار مشهور «هوا دل‌پذیر شد، گل از خاک بردمید، پرستو به بازگشت زد نغمه امید...» را ساخت و خیلی‌ها تصور کردند شعر آن را کرامت دانشیان سروده در حالی که او اصلا شاعر نبود! دانشیان تنها در زندان این شعر را با صدای بلند می‌خواند. چون صدای خوبی داشت نه این که شاعر آن باشد و اسفندیار منفرد زاده به خاطر داشت.

  ایرج جمشیدی  ۳۰ سال بعد در عصر جمهوری اسلامی هم در حالی که دیگر نه ۲۴ ساله که ۵۴ ساله بود و مدیر و صاحب یک روزنامه اقتصادی و بر خلاف دیگر روزنامه‌ها پردرآمد شده بود به خاطر عکس مریم رجوی در صفحه اول آسیا ( به سبب یازداشت او در پاریس) به زندان افتاد. روزنامه را هم بستند و از این پس بود که «دنیای اقتصاد» بر صدر نشست.

   جمشیدی قبل از آن دبیر سرویس اقتصادی روزنامۀ ابرار بود و بعد «ابرار اقتصادی» را جدا از روزنامۀ سیاسی منتشر کرد که به پرفروش‌ترین روزنامۀ اقتصادی ایران تبدیل شد. 

  در پی اختلاف با صفی زاده مدیر روزنامه ابرار اقتصادی از آن جدا شد و در پی آن ابرار اقتصادی به مرور رو به ضعف نهاد (‌همان گونه که ابرار ورزشی بعد از اردشیر لارودی) و بعد از آن که همسر جمشیدی امتیاز روزنامه اقتضادی آسیا را گرفت آن را منتشر کرد و چنان که اشاره شد در ۱۵ تیر ۱۳۸۲ به اتهام چاپ عکس مریم رجوی که در پاریس بازداشت شده بود بازداشت و روزنامه هم توقیف شد.

   او با وثیقه ۶۵۰ میلیون تومانی که در‌ آن زمان «سنگین‌ترین وثیقه در تاریخ مطبوعات» بود، موقتا آزاد و سپس به ۱۳ ماه حبس و یک سال محرومیت از فعالیت روزنامه‌نگاری محکوم شد. در حالی که ۲۰۰ روز از آن را در در انفرادی به سر برده  و ۱۰۹ جلسه بازجویی شده بود.  آنچه برای او شگفت آورتر بود این بود که به کتاب «من یک شورشی هستم»‌ از عباس سماکار -یکی از اعضای آن گروه- استناد و مایه دردسر او شد.

   روزنامه آسیا البته پس از ۱۶ ماه در پاییز ۱۳۸۳ انتشار خود را در وضعیت اقتصادی مناسب دولت اصلاحات از سر گرفت اما بعد از آن دوران و در سال ۱۳۸۴ این بار به دلیل انتشار «عکس و خبری دربارهٔ خالق مجله خیاطی بوردا» برای چهارمین بار توقیف شد. دلیل آن، چاپ تصاویری بود که از نظر هیأت نظارت نامناسب بیان شد.   

  با این همه تا آزاد می‌شد کار مطبوعاتی را از سر می‌گرفت چرا که روزنامه‌نگاری را عاشقانه دوست داشت و مایل بود ژانرهای گوناگون را بیازماید و به کلمه و چاپ و کاغذ بسنده نکند و یک تنه یک رسانه بود.

   از سوی دیگر هر چند برخی استادان روزنامه‌نگاری و فعالان رسانه این انتقاد را بر او وارد می‌دانستند که در روزنامه آسیا خبر را با آگهی آمیخته و مشخص نیست کدام خبر است و کدام تبلیغ و قبح خبر- آگهی را ریخته اما اعتنایی به این انتقادها نداشت.

  به لحاظ سلوک شخصی اما او را فردی مهربان و اهل رفاقت و در عین کار مستمر اقتصادی توصیف می‌کنند و این که چون خود طعم زندان را چه در رژیم گذشته و چه در جمهوری اسلام چشیده بود سعی می‌کرد به کسانی که گرفتار شده بودند کمکی برساند خاصه اگر روزنامه‌نگار بوده باشند. ایرج جمشیدی را با سه کلمه مهربان، جدی و خلاق می‌توان معرفی کرد.

 با این نگاه و با قاطعیت می‌توان گفت با مرگ او جامعه مطبوعات ایران یکی از صمیمی‌ترین و خوش‌مصاحبت‌ترین اعضای خود را از دست داده و سزد که در قطعۀ نام‌آوران آرام گیرد.

  روزگار را بنگر!  ۲۹ بهمن ۱۳۵۲ خسرو گلسرخی تیرباران و سپس در قطعه ۳۳ همین بهشت‌زهرا دفن شد و اشعاری که روی سنگ قبر آن نوشته شده حال و هوای افکار آن دوران را نشان می‌دهد و فردا ۷ بهمن ۱۴۰۲ بعد از ۵۰ سال آن دو که نیم قرن پیش هم‌پرونده بودند هم‌سایه می‌شوند در حالی که ایرج جمشیدی در تمام این ۵۰ سال کوشید تمام رسوبات آن تفکر را از ذهن خود بزداید و به خود زندگی با تمام جلوه‌های آن و آرمان آزادی و دموکراسی و نه آن شعارها و پاره‌ای توهمات بیندیشد و با آن‌که در نیم قرن بعد کارهای بسیار کرد اما عنوان هم‌پروندۀ گلسرخی تمام ۵۰ سال او را رها نکرد و از فردا همسایه هم می‌شوند برای ابد...

ارسال به تلگرام
انتشار یافته: ۲۵
در انتظار بررسی: ۳۱
غیر قابل انتشار: ۰
غلامحسین همایونی
۱۴:۴۹ - ۱۴۰۲/۱۱/۰۸
جالب بود قابل بهره برداری بود
نویسنده محترم توانست مطلبی باور پذیر ارائه کند
ناشناس
۱۳:۰۶ - ۱۴۰۲/۱۱/۰۸
با سلام و سپاس از مطلب ارزشمندتان
آقای جمشیدیبه معنای واقعی تک بودند درضمن ایشان مدتی هم روزنامه اخبار اقتصادی را کار می کردند که در ابتدا به صورت لای در روزنامه اخبار بود و بعد مستقل شد حتا مدتی با نرخ 100ریال که نرخ بسیار پایینی نسبت به آن موقع بود توزیع شد
روحش شاد و یادش گرامی باد
بهزاد
۱۱:۱۳ - ۱۴۰۲/۱۱/۰۸
ضمن تشکر از نویسنده و سایت وزین عصر ایران. قلم تان به نیکی و راستی آراسته و ماندگار باد. برای ما جوانتر ها یک سوال این است که فرق بین چریک فدایی و مارکسیست و لنین ایست و حزب توده چی بوده است؟ منافقین خلق را تا حدودی می شناسیم و سایر گروه ها قابل تفکیک اند؟ ممنون.
عصر ایران حزب توده بعد از فروپاشی سازمان افسران دیگر کار مسلحانه نمی کرد. بعد از انقلاب هم حزب توده حامی جمهوری اسلامی بود اما چریک ها موضع انتقادی داشتند تا خود به دو گروه اکثریت تقسیم شدند. مارکسیسم لنینیسم ایدیولوژی بود نه حزب.
فریار صالحی
۰۷:۵۷ - ۱۴۰۲/۱۱/۰۸
با سلام خدمت جناب خدیر و تشکر از نوشته خوبشان. لطفا بفرمایید (در ماجرای ثابتی) منجی و نه ناجی.
امرداد ایرانی
۰۲:۳۲ - ۱۴۰۲/۱۱/۰۸
نویسنده عملا و علناً به شعور و حافظه تاریخی مردم ایران توهین می‌کند و جوری صحنه داستان را می‌چیند که کسانی که آنزمان نبودند تصور می‌کنند عده‌ای جوان خام و معصوم فریب شعارهای کمونیسم مد شده را خورده و فقط تصوراتی داشتند که ساواک با پر و بال دادن بیجا بزرگنمایی کرده. فراموش کردید نمایش پروپاگاندای آموزش دیده ذره به ذره نقشه و وسایل و حتی نوع اسلحه و موادمنفجره را توضیح و منتشر ک کنید؟ آیا یک طرح خام متخصص انفجار و اسلحه های اتوماتیک آماده انجام عملیات دارد و لو رفتن چند ساعت قبل از عملیات، آن را از طرح اولیه خارج میکند
لطفاً به بهانه آن درگذشته سعی در تحریف تاریخ نکنید
عصر ایران رسم شده در قبال هر مطلب تاریخی یک کلمه تحریف در مقابل آن می نشانند. آنچه آمده به استناد گزارش ها و خاطرات مرحوم جمشیدی و سماکار و خود فطانت است. قاعدتا پرویز ثابتی هم باید به ان اشاره کرده باشد. هر بخش از طرح را که تحریف شده و خام نبوده و بسیار پخته بوده را لطفا متذکر شوید.
ناشناس
۲۲:۴۲ - ۱۴۰۲/۱۱/۰۷
تعریفات توخالی از کمونیستها و توده ای ها ، بخاطر بدنام کردن ساواک چه دروغها و افسانه ها نساختند
پاسخ ها
ناشناس
| |
۱۳:۲۸ - ۱۴۰۲/۱۱/۰۸
ساواک نیازی به دروغ پردازی نداشت ، این سازمان برای نابودی آزادمردان و آزادزنان سرزمینمان به کمک آمریکا و سپس رژیم صهیونیستی بوجود آمد.
ناشناس
۱۹:۴۸ - ۱۴۰۲/۱۱/۰۷
گلسرخی اعدام نشد، بلکه بجهت هشدار ب اجتماع و جلوگیری از تکرار رفتار وی و الگو واقع شدن اشتباهش تبعید شد. اما در اذهان عنوم اینطور جاانداختند ک وی محاکمه و اعدام شد تا دیگر کسی خطای وی را تکرار نکند. برخی از انقلابیون بعدها وی رو فهمیدن و انگیزه ادامه مسیر رو از دست دادند، اما گروهی دیگه تاکید کردن ک نباید این خبر پخش بشه، وگرنه باقی افراد ممکنه انگیزه خودشون رو از دست بدن. به این ترتیب، ادعای اعدام دروغین بود و هدف انتقام گیری انقلابیون، عملا اقدامی بی اساس.
عصر ایران

این ادعا را بعدها مریم اتحادیه مطرح کرد ولی کسی تایید نکرد. ضمن این که رژیم شاه به خاطر اعدام گلسرخی بابت کاری که انجام نداده بود خیلی سرزنش شد و دو سال بعد به خاطر همین بود که ساواک تصمیم گرفت بیژن جزنی را پس از چند سال زندان در تپه های اوین با این ادعا که قصد فرار داشته بکشد و رسما اعدام نکند. با این اوصاف در همان گرماگرم انقلاب می تولنستند بگویند اعدام نشده. جدای اینها همسر او عاطفه گرگین مشهور بود و چنین سناریویی شاید برای یک آدم بی کس و کار انجام پذیر بود ولی برای گلسرخی نه.

علی صدر
۱۲:۵۱ - ۱۴۰۲/۱۱/۰۷
تاریخ با بیان شیوای جناب خدیر ، رساتر و گویاتر است. برای بنده بسیار آموزنده و جالب بود. بفرموده حافظ ،
این نقش ماند از قلمت یادگار عمر
ناشناس
۰۹:۴۷ - ۱۴۰۲/۱۱/۰۷
خودش به تنهایی یک شبکه تلویزیونی بود. چقدررررررر مسلط بود.
بدری
۰۹:۴۳ - ۱۴۰۲/۱۱/۰۷
روحش شاد
جواد
۰۹:۲۷ - ۱۴۰۲/۱۱/۰۷
البته که تفکرمارکسیم باطل بود.اما مبارزه برای ایجاد عدالت اجتماعی نه پوچ است ونه رویا پردازی است .همان مبارزه ای که قران رسالت انبیا را ایجاد قسط می داند.حال اگر با خیانت و وادادگی انبوهی از یهودا صفتان ااین تفکر ضربه خورده دقیفا به دلیل پوسیدگی خود این افراد است ونه اندیشه عدالت خواهی .ثانیا این که تا خرخره در لجنزار سود پرستی و فردگرایی وسیاهی شک فروبرویم ونامش را واقع بینی می گذلریم فقط خود فریبی است وبس .البته منظور من مرحوم جمشیدی نیست بلکه منظورم جریانی است که سالها ست خود پرستی و سود پرستی را با الفاظ زیبا اصالت می دهد.
محمد
۰۸:۰۶ - ۱۴۰۲/۱۱/۰۷
گلسرخی و تمام چپی ها متوهمینی بودن که باعث نابودی ایران شدن .. دفاعیات گلسرخی در دادگاه شاید در زمان خودش خیلی پرشور بود اما با گذشت زمان مضحک و کمیک بودن آن مشخص شد
ناشناس
۰۷:۴۰ - ۱۴۰۲/۱۱/۰۷
با درود به جناب خدیدونوشته همچون همیشه ارزشمند تان.ای کاش کلیپ دادگاه گل سرخی ودانشیان را همه ضمیمه این نوشته تاریخی میفرمودید.در این کلیپ نگاه تصنعی وبه ظاهر فقیه اندر سفیه او به قاضی وباز پرس وسایرافراد مسئول در دادگاه وصحبت هایی که میکرد به وضوح نشان میداد که برای دفاع ورفع اتهام از خود نیامده بلکه در کسوت انسانی متوهم فقط آمده بود که از دادگاه به عنوان قهرمان بیرون بیاید حتی با معامله جان خویش.
ناشناس
۰۰:۴۴ - ۱۴۰۲/۱۱/۰۷
شعار ندهید من یادم هست یک مشت جوان احساساتی شیفته افکار کمونیستی وچهره هائی چون چگوارا ...بدون آنکه برنامه ای برای آینده داشته باشند .واکثرا فریب خورده حزب توده با افکاری مانند ترور آدم ربائی وحماات مسلحانه خودشان را مبارز قلمداد می کردند .ومهمتر آنکه گلسرخی اصلا ثبات فکری و شخصیتی نداشت .
عصر ایران کل مطلب همین را می خواهد بگوید دیگر!
ناشناس
۰۰:۱۸ - ۱۴۰۲/۱۱/۰۷
یادش گرامی
ناشناس
۰۰:۱۴ - ۱۴۰۲/۱۱/۰۷
بسیار جامع و کامل بود . ممنونم .
ناشناس
۲۱:۵۲ - ۱۴۰۲/۱۱/۰۶
سلام بر شما
با تشکر از جناب آقای خدیر بابت نوشته های عالمانه و پر مطلب.
در ویکی پدیا نوشته شعر هوا دلپذیر شد را بهزادی برای پاتریس لومومبا سروده است. اگر ممکن است لطفا نظرتان را بفرمایید.
عصر ایران بخش اول قطعا درست است. اما درباره بخش دوم برخی گفته اند برای مارتین لوتر کینگ بوده. اشاره نشد چون بحث اصلی این است که از دانشیان نبوده
محمدامین
۲۱:۴۳ - ۱۴۰۲/۱۱/۰۶
خوش به حال انسان‌های قدیمی آن موقع اعتمادی بود باوری بود گذشتی بود محبتی بود سادگی بود
مصطفی
۲۱:۰۸ - ۱۴۰۲/۱۱/۰۶
نوشته ای جادویی یک متن موسیقی جان نواز
پاسخ ها
ناشناس
| |
۱۲:۰۴ - ۱۴۰۲/۱۱/۰۷
درود فراوان به نویسنده عزیز جناب خدیر.واقعا لذت بردم.
ناشناس
۲۰:۳۷ - ۱۴۰۲/۱۱/۰۶
حیف . روحش در آرامش
رها از اهر
۱۷:۲۶ - ۱۴۰۲/۱۱/۰۶
نوشته های آقای خدیر عزیزتر از جان، داره در عین استناد و اتقان و وثوق، به لحاظ سبکی، به رئالیسم جادویی نزدیک میشه و آدمو از جا میکنه و به پرواز درمیاره! انگار موسیقی می شنوم و خودمو فراموش می کنم. و عجیبتر اینکه حرف به حرفش راست و درست و تاریخه و چینش و زنجیره بندی حوادث هم بدخواهانه یا فریبنده نیست چون تهش به انصاف میرسه و نمیشه رای محکومیت افراطی علیه کسی ازش درآورد. حتی هزارتوی بدی کردن آبرورفته ترین بدها رو هم بیان میکنه و به نظرمن مهمترین وجه خدیر گرامی، اینه که نفرت و جبهه گیری رو از بین میبره تا خواننده انسانی تر فکر و‌ عمل کنه...
یاشا بویوک کیشی، خدیر.
عصر ایران درود و سپاس.
پاسخ ها
علی
| |
۲۰:۳۳ - ۱۴۰۲/۱۱/۰۶
واقعا قلم حقی دارند٫ پایدار باشید آقای خدیر
ناشناس
۱۷:۰۵ - ۱۴۰۲/۱۱/۰۶
نوشته روی سنگ قبررو من اضافه میکنم : خون ما پیرهن دهقانان.خون ما پیرهن سربازان.خون ما پرچم خاک ماست.
تعداد کاراکترهای مجاز:1200