با اینکه سقراط نخستین فیلسوف یونانی نبود اما گاهی او را به این عنوان میشناسند و این مسئله دلیل خوبی هم دارد. سقراط مثل یک نقطۀ محوری بود؛ کسی که مسیر فلسفۀ بعد از خودش را تغییر داد.
به گزارش فرادید، اما نگاه کردن به سقراط در پیوند با زمینه تاریخی او، درک اهمیت کمکهای او به فلسفه را آسانتر میکند.
سقراط تقریباً در سال ۴۶۹ قبل از میلاد به دنیا آمد، زمانی که آتن در دوران طلایی خود بود. تحت حاکمیت پریکلس، دموکراسی شکوفا شد و فرهنگ آتن غنی از مشارکت سیاسی و تبادل اجتماعی بود.
سفر فلسفی او زمانی آغاز شد که یکی از دوستانش به او گفت غیبگوی نیایشگاه دلفی اعلام کرده که او خردمندترین مرد آتن است. برای آزمایش این گفته، او شروع به نزدیک شدن به شهروندان آتنی کرد و درباره معنای برخی ارزشها و نحوه عملکردشان با آنها وارد گفتگو شد.
شروع این گفتگوها معمولاً به این شکل بود که او موقعیت یک نادان درمانده را بخود میگرفت و با سؤال پرسیدن و رد پاسخهایی که میشنید، خود واقعیاش را بروز میداد. این کار به طعنۀ سقراطی معروف است. شکل فلسفه سقراط، هم از نظر منظر ماهیت و هم از منظر روش با پیشسقراطیها متفاوت بود، چون آنها بیشتر در مورد ماهیت واقعیت بحث میکردند و تقریباً در دسترس عموم نبودند.
سقراط با برقراری ارتباط با سایر شهروندان به این شیوه، حضور پررنگی در آتن پیدا کرد. انکار منحصر به فرد بودن او غیرممکن بود، اما دوست نداشتن او نیز غیرممکن نبود. در نمایشنامه «ابرها» اثر اریستوفان، سقراط و پیروانش، کلاهبرداران روشنفکر سبکسر و گیج به تصویر کشیده شدند.
سقراط از این موضوع رنجیده خاطر نشد و بعید است آریستوفان این نمایشنامه را از روی نفرت نوشته باشد، اما این اثر در جریان محاکمه سقراط بر افکار عمومی نسبت به سقراط اثر گذاشت. سقراط پس از متهم شدن به فساد جوانان و انکار خدایان آتن، از سوی هیئت منصفهای از همتایان خود به اعدام محکوم شد.
در حالی که برای نزدیکان سقراط روشن بود که او از قدرت لفاظی برای تحت تأثیر قرار دادن افکار عمومی و طلب عفو برخوردار است، او در عوض بیگناهی خود را در برابر این اتهامات استدلال کرد و در مقابل اعدام مقاومتی نشان نداد.
بیشتر مستندات سقراط در آثار افلاطون یافت میشود. افلاطون شاگرد سقراط بود. رفاه و ثروت به او فرصت تحصیل در رشته فلسفه قبل از ملاقاتشان را داده بود، اما این پیوند او با سقراط بود که تأثیر برجستهای بر کار او داشت. افلاطون دیالوگهایی نوشت که بحثهای سقراط در مورد مسائل فلسفی با دیگران و زیر سوال بردن اعتقادات آنها را برجسته میکرد.
یکی از این دیالوگها، آپولوژی، بازگویی محاکمه سقراط است. تنها روایت مشابه دیگر از این محاکمه از گزنفون صحت این تصویر از سقراط را تأیید میکند، اما احترام افلاطون به مربیاش تقریباً در همه دیالوگهای او مشاهده میشود.
یکی از مسائل این دیالوگها این است که تشخیص اینکه کدام ایدهها از سقراط و کدام ایدهها از افلاطون سرچشمه گرفتهاند دشوار است. بخشی از استدلال افلاطون برای انجام این کار این است که شهرت سقراط به عنوان شخصیتی با اعتماد به نفس و جذاب، او را به وسیلۀ بهتری برای ارائه جذاب فلسفه تبدیل کرده است. جالبتر اینکه، افلاطون خالصانه اثر فلسفی خودش را پیشرفتی بر آنچه سقراط بنا کرده بود میدانست.
سقراط هرگز چیزی را یادداشت نکرد و فلسفه خود را به طور جداییناپذیر با زندگیاش پیوند داد. او دریافت هدفش بهرهمندی از یک زندگی شکوفاست و تنها راه رسیدن به این هدف، کسب دانش در مورد چیزهای براستی خوب در جهان است.
افلاطون الزام اخلاقی و معرفتشناختی سقراط را در فلسفه افلاطونی قرار داد: دریچه سیستماتیکی از شناخت که ایدههای ناب را به عنوان تنها موضوع فکر و در نتیجه تنها چیزهای واقعی در اولویت قرار میدهد.
تجمع بررسیهای موردی سقراط درباره مفاهیمی چون زیبایی، عدالت و دوستی به افلاطون اجازه میدهد یک ارتباط منطقی بین همه این ایدهها (هر آنچه که واقعی است) را تصور کند که کل جهان را نمایش میدهند. افلاطون به رغم پتانسیل ارائه یک جهانبینی فراگیر، ذات و ایدههای ناب را بر جزییات و جهان مادی ترجیح داد. بررسی قلمرو «تجربه» برای افلاطون تحقیقی جدی تلقی نمیشد، چرا که صرفاً کمکی برای درک قلمرو ایدهها بود.
علاوه بر نامهایی که تاکنون برشمرده شد (افلاطون، گزنفون و آریستوفان)، هیچ گزارش مکتوب دیگری از افرادی که شخصاً او را میشناختند، در دست نیست. با این حال، ارسطو در نوشتههایش تا آنجا که فلسفه سقراط به جستجوهای خود او مرتبط بود، از او یاد کرده است.
تأکید سقراط بر یادگیریِ چگونه زیستن به بهترین شکل، به ارسطو در شکل دادن به نظریه فضیلتش کمک کرد و برخلاف افلاطون، روش فلسفه ارسطو مشابه عادت شروع سقراط از چیزهای جزئی و مادی به سمت مفاهیم ناب است.
علاوه بر افلاطون، شاگردان دیگر سقراط نیز مکاتب فلسفی خودشان را خلق کردند که میتوانیم آنها را سقراطی بنامیم. آنتیستنس و آریستیپوس به ترتیب مکاتب کلبی و کورنایی را توسعه دادند. این اندیشهها به همراه نوشتههای افلاطون و ارسطو، پایهای را فراهم کردند که از آن، فلسفههای رواقیگرایی، اپیکوریسم و شکگرایی از قرن سوم پیش از میلاد به بعد توسعه یافتند.
وقتی دنبالۀ این مکاتب را در تاریخ فلسفه پی بگیریم، درک میکنیم که سقراط چگونه توانسته بر تاریخ طولانی تفکر فلسفی تاثیر بگذارد.