عصر ایران؛ مهرداد خدیر- در میان بیلبوردهایی که به ابتکار سازمان زیباسازی شهرداری تهران در پروژه «تهران، شهر شعر» و با همکاری خانه شعر نیما یوشیج در جایجای شهر نصب شده و پیش چشم شهروندان و رهگذران و رانندگان است متفاوتتر و غیر منتظرهتر از همه تابلوی شعر فروغ فرخزاد است:
و در شهادتِ یک شمع
راز منوّری است که آن را
آن آخرین و آن کشیدهترین شعله، خوب میداند
(با نگاه سیاسی نواصولگرایان به دنبال نشانههایی هستند تا به جامعه بگویند با راست سنتی و اصولگرایان قبلی متفاوتاند و حتی خود را نواصولگرا هم معرفی نمیکنند و کلمه انقلابی را ترجیح میدهند. از این روست که تصویر و شعر و نام فروغ بیش از مردان شاعر و غالبا متعلق به یک اردوگاه فکری و سیاسی بیشتر جلب توجه کرده است)
در مواجهه با نام و شعر شاعران معاصر در تابلوهای شهری طبعا نخستین پرسش که به ذهن متبادر میشود این بود که بر چه اساسی گزینش شدهاند. زیرا برخی اندازه و آوازهای در حد دکتر شفیعی کدکنی دارند و بعضی چندان آشنا نیستند.
بر این اساس طبعا نام اشخاص نمیتوانسته معیار باشد و به شعر توجه کردند ولی اگر اینگونه است چگونه میتوان جای خالی اشعار احمد شاملو را توجیه کرد؟ (اخوان را ندیده بودم ولی مخاطبی یادآوری کردهاند: هست).
به هر رو ابتکار سازمان زیباسازی شهرداری تهران را باید در کلیّت آن ستود خاصه آن که میدانیم سلیقه فرهنگی مدیریت فعلی شهرداری و از۱۴۰۰ به این سو چیست و چه سیاست زدگییی بر این سازمان خدماتی - اجتماعی که باید غیر سیاسی باشد حاکم شده است.
ابتکار سازمان زیباسازی البته از بخت بد و پیشبینی نشده با دو رخداد بسیار تلخ همزمان شده که حس و حال توجه به شعر را از خیلیها گرفته چرا که شعر به عالم خیال تعلق دارد و این روزها غرق واقعیتهایی هستیم که شاید ما را دچار کابوس کنند اما به اسب خیال ما فرصت چمیدن نمیدهند.
جدای اقتصاد فروپاشیده و له شدن زیر بار تورم فزاینده و کاهش قدرت خرید که در چند سال اخیر فزاینده شده دو اتفاق دیگر کامها را تلخ کرده: یکی فجایع مکرر در غزه است و دیگری قتل فجیع داریوش مهرجویی کارگردان بزرگ سینمای ایران و همسرش و اتفاقا به این بهانه جا داشت این شعر شاملو را بیاورند:
آهای!
از پشت شیشهها به خیابان نظر کنید
خون را به سنگفرش ببینید
این خون صبحگاه است گویی به سنگفرش
کاینگونه میتپد دل خورشید
در قطرههای آن
البته جدای دیدگاه و شخصیت شاعر که نسبتی با اندیشه کنونی حاکم بر شهرداری نداشت میتوانند دلیل بیاورند که خون داریوش و وحیده نه بر سنگفرش خیابان که بر قالی خانه ریخته و کارگردان و همسرش را نه صبحگاه که شامگاهان کشتند.
با این همه در شهری که دغدغه غالب آدمیان یا تامین معاش است یا مسابقه برای به دست آوردن و معدودی از شهروندان شعری متفاوت از کلیشه های کتاب های درسی از بر دارند مواجهه با اشعار شاعران ولو با نگاه صرفا ادبی و هنری انتخاب نشده باشند ابتکاری درخور است. (البته مدت هاست عصر ایران هر روز شعری را پیش چشم مخاطبان قرار میدهد در حالی که ذات رسانه با واقعیت درآمیخته و از خیال باید دور باشد اما فراموش نکنیم همین ارتباط هم از طریق دنیای مجازی است و جدای اینها شعر به زندگی و نگاه انسانیتر کمک میکند و هنر ملی ما و شناسه ما هم هست).
باری، نقل است که نویسنده و روزنامهنگار چاه است و باید با تجربه و مشاهده این چاه را پر کند. پس نقل آنچه خود دیدهام نوشته را حسیتر میکند.
در این دو سه روز در مناطق مرکزی شهر که محل زندگی و کار نویسنده است با این اشعار رو به رو شدم. برخی را حین رانندگی دیدم که طبعا نه به سرعت میشد به یاد سپرد و نه یادداشت برداشت و نه عکس گرفت و ضبط صدا در گوشی تلفن همراه به یاری آمد.
شاید آشناترین شاعر به خاطر نقل مکرر اشعار او در رادیوی پرشنونده دهه ۶۰ و محبوبیت فرانسلی سهراب سپهری باشد و احتمالا پر تکرارتر در پروژه شهر شعر:
باد میرفت به سروقت چنار
من به سروقت خدا میرفتم
( البته باز در انتخاب عکس دچار اشتباه شدهاند و به جای تصویر خود سهراب سپهری عکس علی قویتن کارگردان فیلم "رویای سهراب" را گذاشتهاند که نقش سهراب را هم بازی میکند! تکرار این گونه اشتباهات نشان میدهد تصور میکنند با یک جستوجو در اینترنت میتوانند به عکس مورد نظر دست یابند و از چهرههای مطلع مشاوره نمیگیرند. قبلا هم این خطا درباره دکتر تفضلی رخ داده بود.)
عکس علی قویتن کارگردان فیلم "رویای سهراب" و بازیگر نقش سهراب سپهری در آن به جای شاعر مشهور
نگاهم به دنبال نام و تصویر دکتر شفیعی کدکنی هم بود و حین عبور از زیر پلی در بزرگراه مدرس خوشبختانه یافتم:
چون صاعقه در کورۀ بیصبریام امروز
از صبح که برخاستهام ابریام امروز
یا شعری از شاعری دیگر:
چه روزها که یک به یک غروب شد نیامدی
چه بغضها که در گلو رسوب شد نیامدی
اگرچه پیداست اشعار کلاسیک با نگاه ایدیولوژیک را ترجیح دادهاند اما نمیتوان گفت به عنصر زیبایی توجه نداشتهاند.
دو هفتهای است که ظرف نبات من خالی است
و چای میخورم و حسرت خراسان را
که شعری است از حسن بیاتانی.
برخی البته به شعار پهلو میزنند حال آن که از عمر شعرهای شعاری دههها میگذرد:
حتی اگر به قیمت شاهانه زیستن
ننگ است زیر منت بیگانه زیستن
که شعری است از رضا شریفی و الزام شاعرانه هم تعبیر نادرست و نچسبی چون «به قیمت شاهانه زیستن» را توجیه نمیکند.
این شعر از سلمان هراتی هم آشنا بود:
پیش از تو آب، معنی دریا شدن نداشت
شب مانده بود و جرات فردا شدن نداشت
برخی هم به غایت ساده. مانند این شعر از محمد سهرابی:
طاقت دیدار روی یار ندارم
ساعت وصل است و من قرار ندارم
این نیز دلنشین بود (از خسرو احتشامی):
این بارگه کیست که بر آستانهاش
جبریل شد کبوتر و خورشید دانهاش
در همین حد باید رضایت داد ولی اگر بنا بر آن باشد که مته به خشخاش بگذاریم جدای غیبت برخی از سرآمدان دو سه مورد دیگر را میتوان ذکر کرد:
یکی اشعار سید علی صالحی است که لابد به خاطر زنده بودن شاعر مخاطره نکردهاند. حال آن که بی تردید در زمره دو سه نفر اول شاعران زنده حال حاضر است.
دیگری شاپورجورکش که ششم مرداد همین امسال درگذشت و داغ او تازه است.
یا فاطمه راکعی که شاعر انقلاب هم هست و اگر از او شعر میگذاشتند از این نظر جالب بود که چندی پیش روزنامه همین شهرداری تهران برای ستایش همسر رییس جمهور که هویت مستقل سیاسی ندارد به چند خانم مشهور با پوشش کامل اسلامی با انگ غربگرا تاخته بود و یکی هم خانم راکعی بود.
به هر رو و فارغ از حاشیه ها و در مجموع ابتکار نیکویی است چرا که اصطلاحا نیمه پر لیوان را باید دید هر چند اگر هم مردم ما را کمی به شعر نزدیک کند موقت است. زیرادوری از شعر دلایل مهم تر و در صدا و سیما و آموزش های خشک ایدیولوژیک ریشه دارد و کمتراز زبان کار به دستان می شنویم شعری بر زبان آورند.
شاید اگر بر روی همین تابلوها این شعر را بنویسند:
هر که بپرسد: ای فلان حال دلت چگونه شد؟
- خون شد و دم به دم همی از مژه می چکانمش
خیلیها خیال کنند سروده شاعر معاصر است و باور نکنند از سعدی است. بس که سعدی را مثل یک ناصح معرفی کردهاند در حالی که غزلیات او کاملا زمینی است و زیبا کما اینکه بسیاری این بیت را یکی از چند شعر برتر تاریخ هزار ساله ادبیات فارسی میدانند:
همه عمر برندارم سر از این خمار مستی
که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی
البته میدانم پروژه شهرداری احتمالا ناظر به شاعران معاصر است اما گاه شعر سعدی و حافظ و مولانا از خیلی از معاصرها نوتر است.
راستی این را هم باید اضافه کرد که ذکر نام شاعر در کنار شعر او هم کار پسندیدهای است در شهری که شعر ضرب المثل شده قیصر امینپور ( ناگهان چقدر زود دیر میشود) بی نام شاعر دستمایه تبلیغات تجاری است.
همچنین می خواستم به جای «بیلبورد» برابر پارسی آن را به کار ببرم اما انگار واژهگزین هم پیشبینی نمیکرده روزی بر این تابلوها شعر بنشیند و از این رو «آگهینما» را پیشنهاد کردهاند و پیداست که در این فقره به کار نمیآید.
* چون حدس میزنم برخی توجه ایرانیان به شعر را عامل توسعه نیافتگی و دوری از واقعیت و علم بدانند این اشاره هم خالی از لطف نیست که ادبیات هرگز مانع توسعه نیست و بهترین گواه هم ادبیات انگلیسی و فرانسه و نویسندگان متعدد آنها و جایگاه نویسندگان و شاعران شان است. از منظری دیگر ادبیات عظیم روسیه را هم میتوان مثال زد. منتها این واقعیت را نمیتوان انکار کرد که نثر با مدرنیته بیشتر تناسب دارد و از مهمترین کاستیهای تاریخ ادبیات ما که به رشته ادبیات در دانشگاهها هم تسری یافته غلبه بیش از حد شعر بر نثر و تمرکز بر شعر است که به حوزه خیال تعلق دارد حال آن که نثر ولو در قالب رمان زاده ذهن نویسنده است اما از عالم واقع متاثر است. جدای این شعر را در دانشگاه نمیتوان یاد داد ولی نثر و تکنیک های نوشتن و فهم متون را میتوان.
تمرکز بیش از حد بر شعر به جای نثر هم به خاطر غلبه فرهنگ شفاهی بر کتبی است و هم امکان تاویل و تفسیر شعر و رهیدن از تبعات آن که خود به بحثی جدا نیازز دارد.
با این حال از شعر پارسی به مثابه هنر ملی ایرانیان و نه دریچهای به روی مدرنیته میتوان دفاع کرد. کما اینکه محمد علی سپانلو که جای او هم -لابد به خاطر کانون نویسندگان -در این تابلوها خالی است و ۲۰ سال قبل هزار و یک شعر را در مجموعه نفیس ۱۶۰۰ صفحهای با عنوان سفیه شعر نو قرن بیستم ایران گرد آورد در مقدمه نوشته است:
ما ملتی قدیم هستیم و از بایت بسیار چیزها به کشورمان مدیونایم و شاید یکی از آنها شعر باشد؛هنری ملی که در ارزشگاه جهانی پس از قالیبافی قرار میگیرد.
پاسخ به چنین پرسشی با قطعیت ممکن نیست ولی در تمام اشعار او نگاه انسانی مشهود است.
درباره اسراییل و جنایات آن همان روز نخست نوشتیم و سراسر سایت پر از اخبار و تحلیل و گزارش در این باره است. شما را ارجاع می دهیم به مقاله آقای کلینتون! بفرمایید این قوی. اگر اعتراضی دارید متوجه شهردار انقلابی کنید.
اما یک سؤال: تعبیر «به قیمت شاهانه زیستن» چه اشکالی دارد؟
من از نهایت تاریکی
و از نهایت شب حرف می زنم
اگر به خانه من آمدی برای من ای مهربان چراغ بیاور
و یک دریچه که از آن
به ازدحام کوچهٔ خوشبخت بنگرم..روحت شاد فروغ عزیز،،فروغ بی پایان..روح همه هنرمندان،شاعران سرزمینم، قرین آرامش،،،در این روزهای پر از اندوه،که خبر ناگوار هنرمندان عزیزمون غمی بر دلها گذاشت،،چه دنیای تلخی چه دنیای سردی..
من هم تلاش می کنم نیمه پر لیوان را ببینم. اینجور دیدن درست تر است.
از اینکه خوبی را گفتید و پیشنهاد هم دادید ( به سازمان زیباسازی) سپاسگزارم.
البته من شهروند عادی هستم نه کارمند شهرداری.
این جمله
چقدر زود دیر میشود ، یا دیر شد
را در مصاحبه مرحوم جمشید مشایخی شنیدم
که گفتند در فیلمی به کارگردانی مرحوم علی حاتمی ، خودم در سکانسی در تپه های امامزاده داوود ، فی البداهه گفتم و مرحوم حاتمی خوششان آمد و این جمله از آن زمان ماندگار شد.
شاید مرحوم قیصر پور هم این جمله را در فیلم شنیده و در اشعارشان بکار برده اند !
نوشته هایی از این دست، می تواند مایه اصلاح و تعالی جامعه در دو سطح شود
با سپاس
اشعار حقیقتا سطح پایین و البته بی ربط هستند باید اشعاری انتخاب میشد که به زندگی و زندگی شعری ارتباط داشتند. مثل همیشه هدر دادن پول بیت المال!
مرا تو بی سببی نیستی ،
براستی صلت کدام قصیده ای
ای غزل !؟
مرا تو بی سببی نیستی ،
براستی صلت کدام قصیده ای
ای غزل !؟
مرا تو بی سببی نیستی ،
براستی صلت کدام قصیده ای
ای غزل !؟
ممنون. با اعتماد به پیام شما بخش مربوط در متن ویرایش شد.