عصر ایران؛ سجاد بهزادی - درماندگی آموختهشده در علم روانشناسی به شرایطی اشاره میکند که در آن افراد بر طبق تجربیات گذشته خود به این نتیجه میرسند که کوشش آنها به پیشرفت منتهی نمیشود. آنها فکر میکنند، چنان رنج کشیده اند و شرایط چنان است که هر کاری انجام دهند دیگر به موفقیت دست نمییابند.
با این تعریف، پرسش اساسی در جامعه امروز ایران می تواند این باشد که آیا رنج ها و ناکامیهای مستمر، طولانی و مداوم در بخش هایی از جامعه می تواند به " درماندگی آموخته شده" منجر شود؟
برای مخاطب نوشته ام مایل هستم مثالی بیاورم. وضعیت اقتصادی، اشتغال ودرآمد در جامعه ایران، سالیان طولانی است که بسیاری از قشرهای جامعه را رنج می دهد. اما عده ای در این بحران بی سامان، ناامید نیستند و دست به ایده هایی خلاقانه می زنند که درآمد اقتصادی برای خودشان و اطرافیان شان دارد. مثلا شرکت های "استارتآپی: مانند طاقچه و یا دیجی کالا و یا فیلیمو توانستند در این بحران های اقتصادی کسب و کار موفق داشته باشند.
شما تصور کنید برخی شرکت های استارتآپی، به دلایل مختلف و زیر فشار لایه هایی از قدرت، مدام با شکست وناامیدی در کسب و کار مواجه باشند، چه اتفاقی برایشان می افتد؟ نیرویی باشد که مدام این شرکت ها را در رنج و گرفتاری قرار دهد وآنها را از تحول بازدارند، چه عواقبی در پی خواهد داشت؟
وقتی ما به صورت مدام وبه هر دلیل، جامعه را از تلاش کردن برای تحول باز می داریم منجر به بیانگیزگی و ناتوانی در افراد میشود و این میتواند به تفکری که "من هیچ ارزشی ندارم و هیچ کار من مهم نیست" و " تمام تلاش های من بی فایده است " منجر شود.
به دنبال این مسئله، اتفاقی که می افتد افراد گرفتار "درماندگی آموخته شده" می شوند و از یک جایی به بعد باور می کنند که دیگر هیچ کاری از آنها ساخته نیست. حتی اگر شرایط مناسب هم گردد آنها دیگر باور می کنند که بدبخت و درمانده شده اند.
ترک وطن و سرمایه گذاری در کشورهای دیگر یکی از عوارض این وضعیت است. به تازگی یکی از دیپلمات پیشین ایران در مطلبی نوشت" دبی برای تبدیل شدن به پایتخت اقتصاد جهان با ۱۰۰ هزار ویزای طلایی به متخصصان برنامه نویسی و فناوری می خواهد تا سال ۲۰۳۱ ارزش اقتصاد دیجیتال خود را به ۱۰۰ s برساند. با سیاست های فعلی ایران، ته مانده متخصصین استارتآپ های ایران جذب دبی خواهند شد."
رنج و سختی در همه جوامع وجود دارد اما مردم هر جامعه می بایست در یک نکته به این نتیجه برسند که رنج ها در حال تمام شدن است و با تلاشی دوچندان می شود مشکلات را تا حدودی حل کرد و امیدوار به زندگی شد.
اما در بخش هایی از جامعه ایران، بنظر می رسد افراد آنچنان به تحمل محرک های بد و ناخوشایند عادت کرده اند و کنترل اوضاع را ندارند که دیگر نمی خواهند از این وضعیت نجات پیدا کنند؛ حتی اگر فرصت نجات هم پیش بیاید.
کاری نکنیم اگر روزنه ای از امید هم در جامعه پیدا شود دیگر خیلی دیر شده باشد و افراد انگیزه ای برای تحول نداشته باشند و رنج و مصیبت های مداوم آنها را گرفتار " درماندگی آموخته شده" کرده باشد.
احساس بدبختی یکی از ویرانه کننده ترین احساس هایی است که می تواند بر یک جامعه سایه سنگینی بگستراند. گاهی احساس بدبختی و ناکام از خود بدبختی هم بدتر است.
وقتی احساس بدبختی و ناکامی مستمر در جامعه فراگیر شود، افراد علیرغم توانایی واضح خود در تغییر موقعیتها، باز هم موقعیتهای منفی را می پذیرند و باز تلاشی برای بهبود وضعیت نمی کنند. همه گرفتار یک چرخه باطل می شویم و این شرایط به سود هیچ جریانی نخواهد بود.
کنش ها در جامعه اگر از سر درماندگی باشد بیهودگی و نهیلیسم را تشدید می کند و افراد عملا به این نتیجه خواهند رسید که برای همیشه باید سر سپرده باشند. آیا خطرناک تر از این وضعیت برای یک جامعه سراغ دارید؟