صفحه نخست

عصرايران دو

فیلم

ورزشی

بین الملل

فرهنگ و هنر

علم و دانش

گوناگون

صفحات داخلی

کد خبر ۸۶۴۷۱۴
تعداد نظرات: ۲۷ نظر
تاریخ انتشار: ۱۴:۲۸ - ۱۲ آبان ۱۴۰۱ - 03 November 2022

عزل امیر‌کبیر و قصۀ پُر‌غصۀ توسعه در ایران/ داستان مرد سماورساز

  هر کس چیزی داد و یکی دو قِرانی در دست بیچاره فراهم شد. پس سائل کور گفت: آقایان! شما وجهِ معاشِ امروز و امشب مرا کرامت کردید و نقداً از تلاشِ روزیِ یک روزه فراغتم دادید. می‌خواهید در این فراغت، برای شما قصه ای بگویم؟ گفتیم: بگو!

   عصر ایران؛ مهرداد خدیر-  12 آبان یادآورِ سال‌روزِ عزلِ میرزا تقی‌خان فراهانی (در کتاب اسناد و نامه‌ها: آشتیانی) ملقب به اتابک‌اعظم و مشهور به امیر‌کبیر از صدارتِ عظمای ایران است (1851 میلادی) (تاریخ عزل البته هم ۱۲ آبان -دوم نوامبر- ذکر شده و هم ۱۲ نوامبر یا ۲۲ آبان) و به تاریخ هجری قمری محرم ۱۲۶۸ هجری قمری. (‌تاریخ دست‌خط عزل ۲۰ آبان و تاریخ دل‌جویی شاه ۲۴ آبان است).

  جدای این که ۱۲ یا ۲۰ یا ۲۲ آبان باشد نقل یک داستان تاریخی مناسبت دارد تا بدانیم عزل و نصب‌ها دایره‌ای فراتر از زندگی و سرنوشت خود فرد داشته‌اند و به رفتن مقامی و صاحب منصب‌شدن دیگری محدود نمی‌مانده و چه بسا مسیر زندگانی مردمان و حتی کشور  را به کلی تغییر می‌داده و بر سرنوشت کسانی که هیچ نسبتی هم با قدرت و سیاست نداشته‌اند نیز تأثیر می‌گذاشته است. فراتر از آن تا بدانیم از توسعه به مثابه فرآیندی که در ۱۵۰ سال اخیر افتان و خیزان در کشورهای دیگر جریان دارد چه قصۀ پر غصه‌ای در این سرزمین ساخته هر چند رفتن امیر‌کبیرها و آمدن میرزا آقاخان نوری‌ها خود تلخ‌ترین بخش تاریخ ماست.

   به این بهانه نقل نوشته‌ای از ابوالحسن فروغی معلم دارالفنون و برادر محمد‌علی فروغی (ذکاء الملک) در مجلۀ یغما (‌سال بیستم/ شمارۀ نهم/ آذر 1346 خورشیدی) از هر حکایت دیگر مناسب‌تر است. 

  البته اگر نام نویسنده ابوالحسن فروغی نبود و اگر منبع، مجلۀ معتبر یغما نبود و دو سه سال قبل همین حکایت را از زبان شخصیت موجه و محترمی در آیین‌بزرگ داشت مصطفی عالی‌نسب نشنیده بودم در صحت آن تردید داشتم و افسانه می‌پنداشتم  اما سید علی آل‌داوود نویسنده و تدوین‌کنندۀ کتاب «اسناد و نامه‌های امیرکبیر» هم به اعتبار مجلۀ یغما و فروغی آن را در فصل « داستان‌های تاریخی دربارۀ امیر کبیر» نقل کرده است. بی هیچ توضیح دیگری داستان از این قرار است:

   شخصی از اعیان، که گویا در اوانِ سلطنت ناصرالدین‌شاه وقتی در اصفهان بوده برای یکی از دوستان حکایت کرده روزی در باغِ دیوان‌خانۀ اصفهان، جلوِ عمارتِ مشهورِ چهل‌ستون به اتفاق چند نفر دیگر به انتظاری نشسته بودیم. گدای کور و پیری عصا زنان پیدا شد و به طرزی سؤال [گدایی] کرد که مود توجه و رقّت، آمد.

  هر کس چیزی داد و یکی دو قِرانی در دست بیچاره فراهم شد. پس سائل کور گفت: آقایان! شما وجهِ معاشِ امروز و امشب مرا کرامت کردید و نقداً از تلاشِ روزیِ یک روزه فراغتم دادید. می‌خواهید در این فراغت، برای شما قصه ای بگویم؟ گفتیم: بگو!
 
   گفت: «‌من مردی دوات‌گر و بینا بودم و در همین شهر در بازار دوات‌گران دکانی داشتم. یک روز غفلتاً دیدیم مأمورین حکومت آمده تمام دوات‌گران [سازندگان اشیای فلزی‌] را به حضور حاکم می‌خوانند و در این امر جدّ کامل دارند؛ چندان که موجب اضطراب شد. لیکن چون چاره از اطاعت نبود، دکان‌ها را بستیم و همه از استاد و شاگرد روانه شدیم. ما را به هیأتِ اجماع ( همه‌ با‌ هم) به محضر حکومت درآموردند. حاکم گفت: کلیۀ دوات‌گران، همین جماعت‌اند و دیگر کسی باقی نیست؟ گفتیم: نه. پرسید: شاگردان نیز همراه‌اند؟ گفتیم: بلی. گفت: ایشان مرخص‌اند، بروند. شاگردان رفتند. دیگر‌بار حاکم گفت: استادان در میان خود آنها را که استادترند جدا سازند. چنین کردیم. باز فرمود: منتخبان بمانند و دیگران بروند. چون رفتنی‌ها رفتند به باقی‌ماندگان گفت: شما نیز همان کار کنید و این نخبه‌چینی تکرار یافت تا تنها من و یک نفر از همکاران به جا ماندیم. به ما نیز فرمود: شما هم استادتر را معلوم دارید. فوراً رفیق‌من به من اشاره کرد و گفت: این، استاد تمام ماست و من هم شاگرد اویم. پس آن رفیق را نیز مرخص کرد . رو به منِ آواره گفت: امیر [میرزا تقی‌خان اتابک اعظم] تو را به تهران خواسته است. آنگاه فرمود تا وجهی برای خرج سفر پیش من گذاشتند و گفت: باید هر چه زودتر به راه افتی. من بی آن‌که بدانم مقصود چیست با اندیشۀ بسیار و رُعبی که از اسم امیر در دل‌ها بود به تهران شتافتم و به درگاه امیر رفتم و عریضه‌ای که حاکم اصفهان نوشته بود نشان دادم. چون عریضه به عرض امیر رسید مرا به حضور خویش خواست. لرزان به آن محضر باشکوه درآمدم. فرمود: از کجایی و چه کاره‌ای؟ عرض کردم از اهالی اصفهان و استادِ دوات‌گَرَم. فرمود رفتند و از صندوق‌خانه چیزی نادیده آوردند و پیش من گشودند. بعداً دانستیم نام آن چیز سماور است و بیشتر در پختن چای به کار می‌آید.

   چون سماور گشوده شد و من آن را درست دیدم، امیر فرمود: می‌توانی نظیر آن را بی کم‌و‌کاست بسازی؟ عرض کردم: بلی. فرمود کوره‌زدن و فراهم‌آوردن اسباب و ساختن یک نمونه چقدر مخارج دارد؟ 

   مبلغی گفتم. فرمود تا فوراً حاضر ساختند و امر کرد تا محلی برای کوره‌بندی دادند و از هر جهت مساعدت کافی کردند. نظیر سماور را در چند روز ساختم و به خدمت امیر برده، دید و تحسین بلیغ کرد و منشی را پیش خواند.

   در همان مجلس، فرمانی نگاشتند که مدت 10 سال ساختن سماور، مخصوصِ این استاد است و حکمی به حاکم اصفهان نوشتند که مبلغ صد تومان برای ساختن کوره و دکان و تهیۀ اسباب در وجه فلان بپردازید و اور ا در حمایت دولت، از هر گونه مزاحمت آسوده دارید تا با خیالِ فارغ، سماور بسازد و به معرض فروش بگذارد. پس این حکم و فرمان به دست من داد و مرا با خرجِ بازگشت، اجازۀ مراجعت بخشید.

   بعد از آن دورۀ رعب و تشویش، با دلِ شادمان به اصفهان آمدم و حکم را به حاکم نمودم [نشان دادم]. بی‌درنگ، نقد معهود پرداخت شد و هر گونه همراهی به جای آوردند. دکانی وسیع و مناسب گرفتم و به ساختن کوره و تهیۀ لوازم پرداختم. اما هنوز موقع شروع کار نرسیده بود که بار دیگر مأمورین حکومت آمدند و گفتند: امیر عزل شد. آن صد تومان را بی‌کم و‌کاست رد کن! به لابه گفتم آن مبلغ را به مصرف همان‌که می‌بینید رسانیده‌ام و نقد ندارم. مهلتی عطا شود تا مشغول کار شوم و نقد منظور را از این طریق جمع آورم و ادا کنم. اما کسی گوشِ الحاح به من نداد. دکانم را خراب کردند و آنچه در دکان و خانه داشتم بردند  و چون به ادعای ایشان باز چیزی از صد تومان کم ماند، روزها مرا در شهر گردانیدند و در سر بازارها و گذرگاه ها چوب بر سر و روی من زدند که مردم بازاری و راهگذار به رقت آیند [دل‌شان بسوزد] تا به این شکل کسر نقدی که می‌خواستند گرد آمد اما هر دو چشم من از این صدمه کور شد. از آن روز ناچار گدا و سائل به کف شدم و به روزگاری افتادم که می‌بینید.»

 

   


 

ارسال به تلگرام
انتشار یافته: ۲۷
در انتظار بررسی: ۲۵
غیر قابل انتشار: ۰
یک ایرانی...
۱۱:۰۰ - ۱۴۰۱/۰۸/۱۳
ما درهرعصرو هر زمانی امیرکبیرهای بسیار درمیان خودداریم ...آیا میدانید آنها کجایند؟....
ناشناس
۰۹:۰۵ - ۱۴۰۱/۰۸/۱۳
بسیار عالی بود و اموزنده
ناشناس
۰۶:۲۵ - ۱۴۰۱/۰۸/۱۳
سلام- چرا راه دوری بریم. داماد ما تمام خانه و زندگی و سرمایه خودش رو گذاشت یک دامداری زد و حدود 10 سال هم شب و روز کار کرد . حالا یک دامداری بدون دام و تعطیل داره و با حقوق بازنشتگی قسط بانک رو میده. تو این مملکت کارکردن و تولید بدترین کار هست
ناشناس
۲۰:۱۱ - ۱۴۰۱/۰۸/۱۲
از این دست افسانه ها در جهت بت ساختن بعضی افراد در تاریخ ما زیاد است.
ناشناس
۲۰:۱۰ - ۱۴۰۱/۰۸/۱۲
اگر کتاب جامعه شناسی نخبه کشی شادروان علی رضاقلی را نخوانده اید حتما بخوانید
ناشناس
۲۰:۰۱ - ۱۴۰۱/۰۸/۱۲
خیلی ناراحت کننده است
علی
۱۹:۴۱ - ۱۴۰۱/۰۸/۱۲
ایران ناسیونال، کفش ملی، آزمایش ، ارج ایران کاوه، پارس خودرو، .........
حکایت امیر کشی همچنان باقی است!
بازنشسته
۱۹:۲۱ - ۱۴۰۱/۰۸/۱۲
این جمله هم می گویند نقل از ایشان است
ابتدا فکر کردم مملکت وزیرِ دانا میخواهد،
بعد فکر کردم شاهِ دانا میخواهد،
در آخر اما فهمیدم
مملکت مردمِ دانا میخواهد…
علی
۱۸:۵۱ - ۱۴۰۱/۰۸/۱۲
شب ایران شما را چه به شهید امیر‌کبیر چرا از شهادت دانشمندان ایران توسط دوستان شما امریکا، اسرائیل و انگلیس و غربزده ها درس نمی گیرید؟
عصر ایران

مطلب را بخوانید دربارل مطلب نظر بدهید. مثل دوستانی که در صحت ماجرا تشکیک می کنند یا تجربه های خود را در عرصه تولید می گویند. شعار و پرخاش را بگذارید برای جاهای دیگر.

ناشناس
۱۸:۵۰ - ۱۴۰۱/۰۸/۱۲
هان ای دل عبرت بین از دیده عبر کن
ایوان مدائن را آینه عبرت بین
رضا
۱۷:۴۲ - ۱۴۰۱/۰۸/۱۲
عجیبه کشور در آتش و در حال سوختن است ولی جناب خدیر تمرکز حواسش به گذشته های دور است!!؟ چطوره به مشکلات امروزی بیشتر پرداخته شود؟ یا شاید مانعی سر راهشان است که نمیتوانند از احوال خراب الان ایران گزارش کنند؟
عصر ایران تحلیل اصلی عصر ایران دربارۀ حوادث روز و توصیه به توقف چرخۀ خشونت و ورود عقلای نظام به صحنه است. این مطلب دربارۀ عزل امیر کبیر و روند توسعه در ایران است.
ایمان
۱۷:۳۵ - ۱۴۰۱/۰۸/۱۲
از موقعی که اداره ایران از ترکی( امیرکبیر) به فارسی( نوری) تغییر پیدا کرد چاپلوسی و شارلاتانی فارسی کل سیستم دولتی را فرا گرفت دیگر فاتحه ایران مقتدر بر باد رفت
حامد
۱۷:۰۰ - ۱۴۰۱/۰۸/۱۲
آقاجان این عکس قائم مقام فراهانیه
عصر ایران دوربین عکاسی بعد از قتل امیر وارد ایران شد. قبل از آن البته عکاسان خارجی از دربار ناصر الدین شاه عکس گرفته اند. از روی چهره عکس می کشیدند. بله با چهره آشنایی که از امیر داریم تفاوت دارد ولی در کتب مرکز اسناد و کتابخانه ملی همین آمده
ناشناس
۱۶:۱۲ - ۱۴۰۱/۰۸/۱۲
منبع اطلاع مجله یغما ازکجا بوده؟میدانید؟
ناشناس
۱۵:۱۷ - ۱۴۰۱/۰۸/۱۲
متاسفانه فرهنگ زیرآب زنی و حسادت در پیشرفت از سال ها قبل در بین ما ایرانیان بوده!
پاسخ ها
ناشناس
| |
۱۶:۲۴ - ۱۴۰۱/۰۸/۱۲
بله متاسفانه فرهنگ حسادت
ناشناس
۱۵:۱۷ - ۱۴۰۱/۰۸/۱۲
من بیشتر ۲۰ یا ۲۲ آبان دیده بودم اما مهم نیست چون ممکنه رسمیت اون ۲۲ آبان بوده باشه. این که بعد از مشروطه دیگه شاه نمی‌تونست صدر اعظم یا نخست وزیر رو عزل کنه هم دستاورد مشروطه است
علی
۱۵:۱۰ - ۱۴۰۱/۰۸/۱۲
با سلام و عرض ادب
من خواننده تقریبا تمام مقالات جناب خدیر هستم و بارها و بارها به دلیل دقت نظرشون ایشان را تحسین کرده ام تعجب کردم وقتی دیدم چنین نویسنده دقیقی در ابتدای مقاله خود از میرزا تقی‌خان فراهانی به اشتباه میرزا تقی‌خان آشتیانی یاد کرده است. امیدوارم به زودی تصحیح شود
ارادتمند سایت وزین شما
عصر ایران ممنون. منبع آشتیانی در کمانک افزوده شد.
حسن رفیعی نیا
۱۵:۰۶ - ۱۴۰۱/۰۸/۱۲
میرزا تقی خان امیر کبیر فراهانی .
نمی دونم نویسنده محترم آشتیانی را از کجا آورده اندو به نام ایشان اضافه نمودند.ایشان از روستای هزاوه فراهان بوده اند .
پاسخ ها
ناشناس
| |
۲۳:۲۶ - ۱۴۰۱/۰۸/۱۲
دقیقا
سلطانی
۱۴:۵۷ - ۱۴۰۱/۰۸/۱۲
باورکردنی نیست، بیشتر به قصد تخریب نوشته شده. معمولا این جور داستانهای اغراق آمیز توسط نفوذی ها نوشته میشه
عصر ایران اشاره شد که اگر در مجله یغما نیامده بود باور نمی شد.
پاسخ ها
ناشناس
| |
۱۵:۳۷ - ۱۴۰۱/۰۸/۱۲
چرا باور کردنی نیست؟ بدون حب و بغض داستان صنعتگران و پدران صنایع قبل و بعد از انقلاب رو بخونید و از عاقبتشون با خبر باشید تکرا همین داستان رو می بینید داستان
عاقبت موسسین کفش ملی ، خودروسازی ، ارج ، آزمایش ، داستان سازنده شاهین شهر و بسیاری دیگر
منصور
| |
۱۵:۵۳ - ۱۴۰۱/۰۸/۱۲
واقعیت داره عزیزم توی کتاب ها هم اومده توی فیلم امیرکبیر هم چیزی نزدیک به همین رو نشون دا ن. وقتی یه چیزی رو نمی دونی بی خود تکذیب نکن
فرزاد
| |
۲۰:۴۰ - ۱۴۰۱/۰۸/۱۲
در تخریب چه کسی ویا چه کسانی؟
ناشناس
۱۴:۴۹ - ۱۴۰۱/۰۸/۱۲
این حکایت تاثیرگذار را زمان نوجوانی در کتابی از مرحوم حکیمی خواندم. ... اندک مصلحانی چون امیرکبیر مانند جرقه هایی بر آتش آمدند و خاموش شدند.
ناشناس
۱۴:۴۰ - ۱۴۰۱/۰۸/۱۲
درمقام مقایسه کاملا حیرت انگیز وبسی مقبول بود.انگشت حیرت به دندان گزیدم از این حکایت.
ناشناس
۱۴:۴۰ - ۱۴۰۱/۰۸/۱۲
سراسر تاسف و بیداد
تعداد کاراکترهای مجاز:1200