عصر ایران ؛ نهال موسوی - سریال دیدن در این روزها بخشی جدا نشدنی از زندگی شده است، فرقی هم ندارد ایرانی باشد یا خارجی. اما در میان حجم زیاد سریالهای قابل دیدن، کدام یک بتواند شما را به خود جذب کند خیلی مهم است.
اکثر سریالها معمولا تا 3 یا 4 قسمت اول بیننده دارند اما داستان از اینجا شروع میشود ، کدام سریال است که میتواند مخاطب را مجاب کند که به دیدن این مجموعه ادامه دهد یا برعکس دیگر حوصله ادامه دادن آن را نداشته و دیدنش را متوقف کند.
سریال «روزی روزگاری مریخ» آخرین ساخته پیمان قاسمخانی و محسن چگینی تا به امروز 14 قسمت از آن پخش شده است و داستان آن کاملا در یک فضای فانتزی است، در حدود 370 سال بعد و در سیاره مریخ.
ناصر (با بازی سام درخشانی) در زمین، خلافکار خردهپای بدشانس و شرطبندی همیشه بازنده است که میخواهد دست به آخرین و بزرگترین قمار زندگیاش بزند. تا قبل از آن، او باید خودش را از دست دشمنانی که به خونش تشنهاند پنهان کند. کاری که او میکند این است که خودش را منجمد میکند.
370 سال بعد از این ماجرا و در مریخ، لونا (با بازی ویشکا آسایش)، بانوی زمینی-مریخی و مشاور املاک و امور اقامت مریخ، در گیر و دار مشکلات کار و زندگی خانوادگی، در انتظار بسته مرموزی است که قرار است از زمین به دستش برسد. آن بسته ناصر است که در واقع میشود پدر جد لونا.
واقعیت این است که روزی روزگاری مریخ در حد ایده و طرح داستانی جذاب است اگرچه موضوع جدیدی نیست اما بعنوان پی ریزی برای ساختمانی که قرار است داستان بر روی آن بنا شود، ظرفیت داستانی قابل توجهی در آن است.
مخاطب در 3 یا 4 قسمت ابتدایی سریال در مواجهه با فضا شخصیتها، آنها برایش بامزه هستند حتی اسامی آنها هم به نوعی استعاری و رندانه انتخاب شده است مانند: اسکندر (اسی)، گاندی، افلاطون، ناپلئون (ناپی)، خسرو خاردار و ...
فضایی که داستان هم در آن رخ میدهد هم به همین گونه اما مشکل از بعد از قسمت چهارم سریال آغاز میشود.
مشکل از آنجاست که در زمان طرح و بسط داستان کاملا به ورطه تکرار و کلیشه میافتد، شخصیتها و موقعیتهای تکراری و حتی گاهی اوقات شوخیهایی در حد کلیپهای کوتاه اینستاگرامی 2 یا 3 سال قبل که افراد مختلفی چون علی صبوری ، محمدامین کریمپور و ... میساختند.
وارونه سازی یا استفاده از موقعیت متضاد و معکوس در فیلم و سریال کمدی، یکی از ارکان اساسی رسیدن به خنده مخاطب است اما تا زمانی که این اتفاق تکراری نشود و دست نویسنده برای مخاطب رو نشده باشد.
بهطور مثال تبعیض جنسیتی در مریخ آنچنان زیاد است که حتی روباتها نیز به حرف مردانِ خانه گوش نمیدهند. بهطوریکه در مریخ زنان جنس برتر هستند و مردان بهعنوان جنس دوم مسئولیتهایی مانند خانهداری، تربیت بچه و … را بر عهده دارند.یا مثلا ملاکهای زیبایی در مریخ با زمین تفاوت دارد؛ بهطور مثال دیگر قدِ بلند مزیت به حساب نمیآید بلکه ملاک زیبایی، قدِ کوتاه است. همچنین پوست سبزِ مریخی نژادی برتر از پوست سفید است که البته اعلام این برتری نیز جرم به شمار میآید.
شاید بتوان گفت بزرگترین لطمهای که مجموعه «روزی روزگاری مریخ» میخورد این است که مخاطب آن از نویسندگان سریال جلوتر است و میداند که هر ماجرایی به کجا ختم میشود به نوعی بعد از چند قسمت دیگر دست نویسندگان رو شده است.
ایرانیزه کردن فضای که در سیاره مریخ ساخته شده است و ارتباط آن با همان روحیات مردم ایران آن هم بعد از 370 سال تلاش نویسندگان سریال است اما متاسفانه جواب نمیدهد.
جدای از این قضیه شخصیتهای سریال هم به گونهای تکراری میشوند و یا در موقعیتی جدید قرار نمیگیرند که وجوه دیگری از آنها را ببینیم، بیشتر تیپهایی هستند که بنابر هر اتفاق یا موقعیتی همان عکس العملی را دارند که از آنها انتظار میرود. از لونا (ویشکا آسایش) گرفته تا دکتر (رامین ناصرنصیر)، زونیکا دافونیکا پپپپ (فلامک جنیدی)، افلاطون (امیرمهدی ژوله) و حتی خود ناصر (سام درخشانی).
نکته دیگری که مخاطب با دیدن این سریال احساس میکند مغبون شده است، طراحی صحنه و فضاسازی در مریخ است، متاسفانه تا حد زیادی ترکیب استفاده از جلوههای ویژه کامپیوتری و دکورهای ساخته شده به همدیگر نامربوط هستند و به اصطلاح ساده باید گفت که بالا و پایین زیاد دارد یا شلخته است.
برای مثال در صحنههایی احساس میکنیم واقعا یک صحنه از فیلمی علمی، تخیلی امروزی را میبینیم که به مدد آخرین تکنولوژیهای روز این صحنه ساخته شده است و در صحنه بعد درهایی را میبینیم که هنگام باز و بسته شدن خودکار، به شدت معلوم است که دکور است و حتی به شکلی بسیار بد و بی کیفیت هم ساخته شده است که هر دفعه در این باز و بسته شدنها احتمال دارد بشکند!
نمیخواهم مانند بعضی از منتقدان سریال از واژههایی چون سقوط آزاد، شکست و ... استفاده کنم اما فقط میتوانم بگویم از پیمان قاسمخانی به عنوان خالق و نویسنده چند مجموعه طنز به یادماندنی در خاطره مخاطبان واقعا انتظار بیشتر از این حرفهاست.
مروری بر کارنامه پیمان قاسمخانی
پیمان قاسمخانی نگارش فیلمنامه در صدا و سیما را از دهه ۱۳۷۰ آغاز کرد. او یکی از نویسندگان سریال خانه ما [به کارگردانی مسعود کرامتی] بود و در سالهای پس از آن هم به عنوان عضوی از تیم نویسندگان سایر سریالهای کمدی خوب آن روزها حضور پیدا کرد. اما نقطه عطف موفقیت پیمان قاسمخانی سریال پاورچین بود؛ سریالی به کارگردانی مهران مدیری که برای نخستین بار این فرصت را به قاسمخانی میداد تا سرپرست تیم نویسندگان باشد.
موفقیت تاریخی سریال پاورچین در سال ۱۳۸۱ مسیر حرکت قاسمخانی را هموارتر کرد. او در سریال شبهای برره هم به عنوان سرپرست نویسندگان با مدیری همکاری کرد و سرپرستی نویسندگان سریال باغ مظفر را هم برعهده داشت. پیمان قاسمخانی با مدیریت نویسندگان فیلمنامه سریال مرد هزارچهره یک بار دیگر تواناییهایش در فیلمنامهنویسی را ثابت کرد اما پس از آن تصمیم گرفت همکاری با سایر کارگردانان را نیز تجربه کند.
قاسمخانی در سال ۱۳۸۸ با سریال مسافران همکاری با رامبد جوان را تجربه کرد. این سریال خیلی سریع به یکی از متفاوتترین و بهترین سریالهای کمدی تلویزیون تبدیل شد و به همین دلیل در سال ۱۳۸۹ فیلم ورود آقایان ممنوع به دومین همکاری رامبد و پیمان تبدیل شد. قاسمخانی در سال ۱۳۸۹ با سریال ساختمان پزشکان به تلویزیون بازگشت و یکی دیگر از بهیادماندنیترین ساختههای کمدی صدا و سیما را به نام خود ثبت کرد. سریال پژمان [به کارگردانی سروش صحت] آخرین تجربه او در صدا و سیما بود که در سال ۱۳۹۲ از شبکه سه سیما پخش شد.
من وسط قسمت اول بیخیالش شدم. بغایت لوث و ضعیف ساخته شده. با بازیهای کاملا سطحی