صفحه نخست

عصرايران دو

فیلم

ورزشی

بین الملل

فرهنگ و هنر

علم و دانش

گوناگون

صفحات داخلی

کد خبر ۸۲۹۴۹۱
تاریخ انتشار: ۱۰:۵۴ - ۱۲ اسفند ۱۴۰۰ - 03 March 2022
به بهانۀ خبر خودکشی خانم بازیگر

در ستایش معمولی بودن؛ خط پایان، خبری نیست

درک غلط ما از ریشه ها و سنت‌های ایرانی و دینی که بخشی از آن به شیوه مدرن کردن کشور در تاریخ متاخر بازمی گردد باعث شد عادت کنیم به خود تحقیری و در نتیجه معمولی بودن به معنای حقیر بودن شد.

   عصر ایران؛ امید جهانشاهی - خبر تلخ خودکشی خانم زهره فکور صبور، بازیگر سینما و تلویزیون، یادآور خودکشی خانم شیده لالمی انداخت؛ از روزنامه نگاران موفق و فعال حوزه اجتماعی.

   او هم تقریباً هم‌سال ایشان بود و همسری و فرزندی نداشت. و البته این دو به واسطۀ شغل و فعالیت‌شان شناخته‌شده‌اند و مسلماً هستند خانم‌هایی که شرایط شان آدم را یاد خودکشی خانم فکور صبور می‌اندازد اما خبر خودکشی‌شان رسانه‌ای  نمی‌شود.

  در کنار خبر خودکشی ایشان، فایل ویدیویی آخرین مصاحبۀ وی در رسانه های اجتماعی بازنشر شده که بسیار جای تأمل دارد.
در این فایل ویدیویی که مربوط به مصاحبه با برنامه تلویزیونی «زنده رود» در تاریخ ششم اسفند است، خانم فکور صبور در پاسخ به این سؤال که اگر به بیست و پنج سال پیش بازمی‌گشتید باز هم این مسیر را انتخاب می‌کردید، می‌گوید «‌خیلی صادقانه بگویم اگر عقل الآنم را داشتم، ازدواج می‌کردم و بچه هایم را بزرگ می‌کردم، شوهر می‌ادم، زن می دادم، این کارها را می‌کردم. اگر هم روزی بچه‌دار شوم، نمی‌گذارم هیچ وقت وارد این حرفه بشود و ترجیح می دهم برگردد به یک زندگی عادی» و مجری در توصیف آن می‌گوید: «یه زندگی سنتی معمولی

   شاید ریشه برخی فشارها که منجر به خودکشی می شود، دقیقا همین جا باشد.

   ازدواج کردن و بچه دار شدن تعبیر می‌شود به زندگی «سنتی و معمولی» و در مقابل آن زندگی به اصطلاح «مدرن و موفق» قرار دارد که در آن «دیده شدن»، ملاک موفقیت است.

   طبیعتاً وقتی جوانی در مواجهه با این ساختار کلیش‌ای تقابل زندگی «سنتی و معمولی» در برابر زندگی «مدرن و موفق» قرار می گیرد می‌کوشد راهی بجوید و با هر قیمتی بجنگد برای ساختن یک زندگی «مدرن و موفق» که در این کلیشه جعلی، «سنتی و معمولی» بودن به معنای عقب‌افتاده و حقیر بودن است.

   در سریال پایتخت نقی جمله‌ای داشت که می گفت «چرا وقتی می‌خواهید بگویید چیزی بد است می گویید معمولی است. مگه معمولی بد است.» در سخن ساده نقی نکته‌ای مهم نهفته است.

   در دوران پهلوی برای تسریع و تشدید فشار برای مدرن کردن کشور، روستایی را تحقیر کردیم با شخصیت صمد. روستایی را مضحکه ای دیدیم در مقابل کراواتی‌های شیک پوش شهری. نه تنها این قصه نهادینه شد که به تصویر ایرانی در مقابل غربی هم سرایت کرد. به روی‌مان نقاب زدیم شاید شبیه از ما بهتران شویم. نشد. خودمان را هم گم کردیم.

   از عباس کیارستمی پرسیدند چگونه هنرمند می تواند جهانی شود گفت وقتی واقعا ایرانی باشد (نقل به مضمون). یعنی وقتی بوی این خاک را بدهد و ریشه در این فرهنگ داشته باشد و از این خاک و ریشه و فرهنگ سخنی داشته باشد برای بشر. می خواهم پاسخش را اینگونه تفسیر کنم: وقتی معمولی باشد.

  آدم معمولی، آدم ایرانی است. آدمی که در میان مردم زیسته، ایرانی زیسته، ایران را خوب شناخته و پیامی از روح ایرانی برای جهان دارد.

  درک غلط ما از ریشه ها و سنت‌های ایرانی و دینی که بخشی از آن به شیوه مدرن کردن کشور در تاریخ متاخر بازمی گردد باعث شد عادت کنیم به خود تحقیری و در نتیجه معمولی بودن به معنای حقیر بودن شد. و از آن سو، چنان درکی از «مدرن بودن و پیشرفت کردن» شکل گرفت که لازمه اش قربانی کردن خود زندگی بود.

   مثلاً امروز هستند کسانی که فرزند دار شدن را مانعی برای «پیشرفت» می دانند.

   نتیجه آن می شود که این گروه (البته محدود) تا در اوج جوانی اند می کوشند و می‌جنگند تا به اصطلاح بالا روند و تن به زنجیرهای دست و پا گیر «سنتی و معمولی» یعنی بچه دار شدن ندهند. برخی از این زوج‌ها وقتی از چهل سالگی و پنجاه سالگی عبور می کنند به این نتیجه می رسند که هیچ پیشرفتی و قله ای و درخشیدنی جای خود زندگی را نمی گیرد و تا این حد نباید خودشان را فدای کار و پیشرفت می کردند.

   دوستی تعریف می کرد پسرم را بردم نزد روان‌شناس و همه گلایه‌ها که بازگفتم جواب گرفتم که کودکت طبیعی است. مشکل از خودت است. حالا که کودکی داری دیگر چاره ای نیست، سعی کن زندگی کنی: بازی کنی، رفیق باشی، بخندی. بستنی بخوری در پارک و با او بدوی. میل به تربیت کردن به خاطر بی میلی ات به زندگی است. زندگی کن تا باغبان باشی و بپروری، حوصله زندگی که نداشته باشی، به اره امر و نهی، نجاری می کنی. اما او رفتارت را می بیند و می فهمد، نه دستورت را و وقتی با او در ستیز می شوی قظعاً بازنده ای و مستاصل و چاره راه از روانشناس می جویی. چاره کار اما زندگی کردن است.

   معنای زندگی کردن خیلی فلسفی و پیچیده نیست. در پارک کنار پیرمردی، به تماشای غوغای دعوا و دویدن بچه ها نشسته بودم. پیرمرد پوزخندی زد و نگاهی به من کرد؛ از آن نگاه های پخته که هر چیزی می شد در او ریخت. فکر کردم حوصله اش از مسابقه و جر زنی سر رفته اما حرفی داشت. گفت: اینها بچه اند، فکر می کنند اینجا زمین بازی است و شرایط شان یکی است که مسابقه گذاشته اند.

   مسابقه شان توهم است اما آنها دعوا می گیرند و قهر می کنند. اگر می دانستند که شرایط شان برای دویدن یکی نیست می فهمیدند که اینجا جای مسابقه نیست. آن وقت تلاششان را می کردند که بهترین خودشان باشند اما بازی و شادی شان را فدای مسابقه نمی کردند چون خط پایان خبری نیست. آهی کشید و به تاکید تکرار کرد خط پایان خبری نیست.



  *بعدالتحریر: البته در خبر دیگری اعلام شده «نخستین فردی که با جسد مواجه شده همسر او بوده؛ متوفا همسر دوم او بوده است» وهم او به قاضی جنایی گفته «همسرم به تنهایی در این آپارتمان – محل حادثه- زندگی می‌کرده است و آخرین تماس مربوط به یک روز قبل است.»

   این گفته ها البته با آن مصاحبه قبلی نمی خواند هر چند می‌توان تعابیر مختلف داشت اما در اصل موضوع این یادداشت تفاوتی ایجاد نمی‌کند که مرحومه «زندگی معمولی» نداشته و یادداشت دربارۀ «زندگی معمولی» است.

ارسال به تلگرام
تعداد کاراکترهای مجاز:1200