عصرایران؛ مهرداد خدیر- دست بر قضا ساعت 12 و ربع دیشب و به تعبیر مدرنتر 15 دقیقۀ بامداد امروز -سه شنبه- تصویر سرتیپ افشارطوس رییس شهربانی شهید دولت ملی دکتر مصدق را بر صفحۀ تلویزیون دیدم.
شبکۀ آموزش بود و برنامۀ «روزگاری ایران» با کارشناسی و روایت و اجرای آقای خسرو معتضد که با لحنی داستانوار اعترافات حسین خطیبی عامل اصلی ربایش و قتل سرتیپ افشارطوس را از روی یکی از دوره های مطبوعات میخواند و نکاتی را هم خود میافزود.
افشارطوس از نیروهای ملی و نظامیان وفادار به مصدق بود که در31 فروردین 1332 از خانه ای در خیابان صفی علی شاه تهران ربوده شد و در غاری در منطقۀ «تلو» - در تپه های لشکرک- به شکل ناجوانمردانهای به قتل رسید؛ اتفاقی که دکتر مصدق را بسیار آزرده خاطر کرد.
ماجرای ربودن و قتل تیمسار افشارطوس از مهم ترین اتفاقات تاریخ معاصر است تا جایی که بسیاری معتقدند پیش پردۀ کودتای 28 مرداد 1332 بوده چون قرار بوده اراذل و اوباش در این روز نقش ایفا کنند و رییس شهربانی پیشینه و ارتباطات و تحرکات آنها را میدانست و پیشاپیش و 4 ماه جلوتر حذف شد.
چنین موضوع جذابی قابلیت تبدیل به یک فیلم سینمایی و حتی سریال را دارد و به همین خاطر هم چندی پیش یکی از پژوهشگران جوان تاریخ معاصر (علیرضا افشاری) به مسعود کیمیایی پیشنهاد کرد با توجه به علایق مصدقی و حس و حالی که به تهران دهۀ 30 دارد فیلم افشارطوس را بسازد که هم تاریخی است، هم جنایی و هم سیاسی و برای گروههای مختلف مردم جذاب.
تلویزیون اما در دیرترین ساعت شبهای کشدار پاییز و در یک شبکۀ مهجور که بینندگان کمتر سراغ آن میروند 15 دقیقه دوربین و تریبون به خسرو معتضد داده بود و تا آمد بیشتر توضیح دهد وقت تمام شد و علاقهمندان باید وقت خود را تنظیم کنند تا شبی دیگر این داستان را دنبال کنند.
از نکات جالب که در این برنامه گفته شد این بود که نخستوزیر ساعت یک نیمه شب بیدار بوده و خبر را در پی تماس تلفنی از معاون شهربانی میشنود که اعلام میکند از ساعت 9 شب دیگر خبری از تیمسار نیست و همسر و مادر او هم نگراناند. دکتر مصدق بلافاصله با رییس ستاد ارتش و دکتر فاطمی وزیر امور خارجه تماس میگیرد.
دکتر فاطمی اما تنها وزیر خارجه نبود. او مدیر روزنامۀ «باختر امروز» هم بود و اول بار خبر ربوده شدن رییس شهربانی را همین روزنامه در شمارۀ 1080 (اول اردیبهشت 1332) منتشر میکند و بعد کیهان با تیتر «رییس کل شهربانی را ربودند» و البته سپس اطلاعات خبر را منتشر میکنند و مورد توجه افکار عمومی قرار میگیرد.
خسرو معتضد در این برنامه از یک طرف انتشار سریع خبر به دستور دکتر فاطمی را ستود و آن را نشانۀ رسانه ای بودن او و باور دولت به انتشار سریع اخبار و پنهان نکردن از مردم دانست و از سوی دیگر احتمال داد همین اتفاق ربایندگان را به این نتیجه رسانده باشد که به دنبال مبادله یا معامله نباشند و تیمسار را به قتل میرسانند.
در روزنامهها همچنین برای اعلام هر گونه خبر در این باره جایزه 50 هزار تومانی هم تعیین میکنند.
از نکات جالب به نقل از اعترافات که نویسندۀ این سطور قبلا نخوانده بود و در این برنامه شنید این بود که ربایندگان چند شب قبلتر فیلم «مهتاب نیمه شب» را در سینما تماشا کرده بودند. در این فیلم یک فرمانده آلمانی را میربایند و به غار میبرند و آنها هم به غاری در منطقۀ «تلو» - در تپه های لشکرک - میبرند که چوپانها در آن گوسفند نگاه میداشتند.
یا این که تا جایی با اتومبیل می روند و پس از آن پیکر بیهوش سرتیپ افشارطوس را با اسب به غار میبرند.
با این توصیفات تصور کنید این ماجرا به فیلم یا سریال تبدیل شود و با توجه به این که واقعی بوده چقدر میتواند جذاب باشد.
این هم جالب بود که آقای معتضد خاطرۀ شخصی خود را هم ضمیمه کرد و گفت به اتفاق پدرش از مجلس ختم بازمیگشته و تیتر روزنامهها را در این باره به خاطر دارد. (در آن زمان کودک یا نوجوان بوده). همین هم نشان میدهد هنوز هستند کسانی که خاطرات مستقیم دارند.
تلویزیون اما شاید تنها به قصد پُرکردن آنتن و در شبکهای که چندان دیده نمیشود 15 دقیقه فرصت میدهد تا بخشی از ماجرا بازگفته شود و شگفتا که چرا باید گوینده به این وضع تن دهد و اعتراض نکند؟
در شبکههای تلویزیونی معتبر روال این است که به گونهای برنامهریزی میکنند که علاقهمندان بتوانند برنامه یا بازپخش آن را در ساعتی هماهنگ با زمان فراغت و وقت آزاد خود تماشا کنند. این قاعده البته در «آیفیلم» رعایت میشود و امسال توانستم سریال «مختارنامه» را این بار کامل ببینم. چرا که اگر شبانگاه نمیدیدم فردا صبح یا بعدازظهر این مجال فراهم بود.
جدای قضاوتهایی که دربارۀ نوع روایت گویی خسرو معتضد وجود دارد و دفاع خود او که میگوید من نیک و بد را میگویم اما تلویزیون گاه تمام موارد نیک و ستودنی را حذف و سانسور میکند و نکتههای نکوهیدنی را باقی میگذارد و همین بیننده را دچار سوءتفاهم میسازد، نیم قرن سابقۀ روزنامهنگاری و حافظۀ قوی مجال پرداختن به موضوعات متعدد تاریخ معاصر را داده و حتی بحثهای انتقادی هم باز به افزایش اطلاعات عمومی یاری میرساند
دربارۀ قتل افشارطوس جالب این که حسین خطیبی اعتراف کرد و پرونده به دادسرای جنایی هم رفت ولی بعد از کودتای 28 مرداد 1332 مدعی شد اعترافات تحت شکنجه بوده و انکار کرد و پروندهای چنین حساس برای افکار عمومی را بستند!
چنانکه اشاره شد پیش از این علیرضا افشاری در مقالهای که در هفته نامۀ «امیدجوان» درج شد به کارگردان نامدار سینمای ایران پیشنهاد کرده بود این ربایش و قتل را در قالب فیلم به تصویر بکشد.
از این رو نقل بخشی از این مطلب مناسبت دارد:
« پروندۀ قتل سرتیپ افشارطوس، رییس شهربانی دولت دکتر مصدق، میتواند موضوع فیلم سینمایی باشد. کشیده شدنِ نقشۀ این قتل و دودوزههایی که مظفر بقایی برای همراهسازی شماری از افسران بازنشسته یا اخراجی ارتش به کار گرفت، ناپدید شدن افشارطوس در شب ۳۱ فروردین (1332) در خیابان صفیعلیشاه، محاصرۀ منطقه توسطِ جمعِ زیادی از مأموران شهربانی و بازرسی خانهها و خودروها، مژدگانی 50 هزار تومانی دولت برای یافتن رئیس شهربانی و بر عهده گرفته شدنِ پرونده به دستِ وزیر کشور، پذیرشِ پرونده توسط سرهنگ سررشته- از افسرانِ شایستۀ رکن دو ارتش- در قبال اختیارات ویژۀ فراقانونی جهت بازرسی هر محل و بازداشت هر فردی، هدایت شدن به خانۀ حسین خطیبی از سیاسیانِ مرتبط با بقایی در پیِ بازجوییهای محلی، مشکوک بودنِ بازبودن پنجرههای خانۀ خطیبی با توجه به سرد بودن هوا و احساسِ بوی کلروفرم، زیر نظر داشتنِ خانه تا لو رفتنِ افسرانِ دستاندرکارِ توطئه در حملِ فردی بیهوش توسطِ نوکر خانه و هدایت شدن به روستای امیرعلایی توسط رانندۀ سرتیپ بازنشسته علیاصغر مزینی؛ صدورِ اماننامۀ نخستوزیر برای حسین خطیبی و هر کس که با اطلاعات خود موجب خلاص شدن افشارطوس را فراهم آورد داد، چشم و دستوپا بسته و گرسنه بودن افشارطوس در غار تلو، با خوردن تنها چند تخممرغ، در تپههای لشگرک، در همان هنگام پیگیریها در 48 ساعت آخر، آن هم در پیِ نپذیرفتنِ پیشنهاد توطئهگران برای همکاری در ترور مصدق، دستپاچه شدنِ توطئهگران در پیِ نزدیک شدن نیروهای آگاهی به محلِ پنهان کردنِ افشارطوس و پیشنهاد بقایی برای کشتنِ او و همراهی ناگزیرِ افسران در خفه کردنِ وی با طناب و سرانجام از زیر خاک بیرون آوردنِ پیکرِ طنابپیچشدۀ افشارطوس، در حالی که قرآن کوچکی که قنادی یاس به مشتریان هدیه میداد در جیب کت افسری او قرار داشت، در روز ششم اردیبهشت... با وجودِ آن که روندِ بررسی این پرونده هم بسیار جنجالی و سینمایی است و به رویدادهایی که پس از قتلهای زنجیرهای در همین دو دهۀ پیش رخ داد بیشباهت نیست و قرارِ مجرمیت دادگاه برای متهمان نیز در نهایت با وقوعِ کودتا به اجرا درنمیآید اما فرآیندِ به نتیجه رسیدنِ یک هفتهای پرونده، با فشارِ دولت و کارشکنیِ مخالفان، رویداد تلخ ولی بیمانندی است.»
این توضیح هم افزون بر آنچه در برنامۀ تلویزیونی گفته یا در مقالۀ بالا اشاره شد خالی از لطف نیست که این حسین خطیبی را با دکتر حسین خطیبی که سال های طولانی رییس جمعیت شیر و خورشید سرخ بود و بعد از انقلاب تا اعدام هم رفت اما به دلیل خدمات و محبوبیت پس از چندی آزاد شد نباید اشتباه گرفت هر چند که شباهت اسمی همواره برای دکتر خطیبی اسباب دردسر بود!
برای آن که به مخاطبان اطلاعات دقیق تری ارایه شود نقل ماجرا از دو کتاب «خاطرات من- سرهنگ حسینقلی سررشته – ص ۷۰-۷۱و ۷۸» و«نامه های دکتر مصدق، محمد ترکمان، ص ۲۲۸» خالی از لطف نیست:
«...کدخدا گفت: قبلا قرار نبود سرتیپ افشار طوس کشته شود ولی روز چهارشنبه دوم اردیبهشت ۳۲ سرتیپ مزینی و سرتیپ منزه به ده امیرعلایی آمدند و پس از گفت و گو با کدخدا، همان دو اسب را آوردند.
سرتیپ مزینی با کدخدا به محل اختفای تیمسار رفت و سرتیپ مزینی، سرگرد بلوچ قرایی را احضار کرد و به او دستور داد فورا قتل را انجام دهد.
سرتیپ مزینی از بالای تپه ناظر انجام قتل بود و پس از خاطر جمعی از پایان عمل، کلاه تیمسار افشار طوس را از بلوچ قرایی گرفت و نزد سرتیپ منزه که داخل ماشین بود آورد. پرسیدم :آیا سرتیپ مزینی در محل «غار تلو» با تیمسار افشار طوس صحبتی هم کرد؟
کدخدا گفت: در تمام آن مدت، چشم و گوش و دهان و دست و پای تیمسار افشار طوس بسته بود و سرتیپ مزینی با ایشان صحبتی نکرد.
تیمسار افشار طوس اصلاً نمیدانست در کجا زندانی است. در گوشه غار مینشست و چیزی نمیخورد و در تمام مدت غیر از چند عدد تخم مرغ، چیز دیگری نخورده بود. حتی موقع رفع حاجت با دست و پای بسته با هدایت بلوچ قرایی با افشار قاسملو از غار خارج میشد و با زجر و ناراحتی رفع حاجت میکرد.
در موقع انجام قتل، طنابی را به گردن تیمسار افشار طوس بستند، یک طرفش را کدخدا و طرف دیگر را افشار قاسملو میکشیدند و چون میخواستند کار را هر چه زودتر تمام کنند، بلوچ قرایی یک لنگه جوراب تیمسار افشار طوس را از پایش در آورد و به دهان او فرود کرد و با سمبه تفنگ آن قدر فشار داد تا جوراب راه حلقوم را مسدود کرد!
از کدخدا پرسیدم چرا ایشان را در مسیر جوی آب دفن کرده اید؟ گفت: سرتیپ مزینی آن محل را برای این انتخاب کرده است که با سپری شدن چند هفته و سبز شدن علف و سبزه روی قبر هیچ کس نتواند محل دفن را در آینده پیدا کند.
سربازان نهر را به اندازه دو وجب کنده بودند که لباس و کمربند نظامی تیمسار افشارطوس دیده شد... سربازان که لباس و دستهای بسته تیمسار افشارطوس را دیده بودند با صدای بلند" اشهدان لا اله الا الله" میگفتند.
سربازان را دور آن قبر جمع کردیم و گفتم: بچه ها این تیمسار بی گناه را بدون نماز دفن کردهاند، هر کدام از شما نماز میت میدانید بخوانید.
این دستور من برای تقویت روحیه سربازان و ادای احترام به یک تیمسار بود. همگی پشت سر یک سرباز، نماز میت خواندند.
خدمات اداری صادقانه و شجاعانه سرلشکر افشار طوس به دکتر مصدق موجب شد افتخار دریافت لقب شهید ملی را پیدا کند. ترور او با محکومیت گسترده و همدردی عظیم مردم مواجه و تشییع جنازۀ او به شکل یک تظاهرات عظیم انجام شد.
با اعلام دولت او پس از کشته شدن به درجۀ سرلشکری مفتخر شد. دکتر مصدق در ۷ اردیبهشت در پیامی به مناسب شهادت سرتیپ افشارطوس، خطاب به خانواده او نوشت:
«با نهایت تاثر شهادت اسفانگیز افسر رشید و فداکار مرحوم تیمسار سرتیپ افشارطوس رئیس شهربانی کل کشور را که در راه ایفای وظیفه و خدمت به وطن و مبارزه با توطئههای ضد ملی به وضع ناجوانمردانهای توسط ایادی ناپاک و خائن به کشور شربت شهادت نوشیده است به خاندان داغدیده آن مرحوم تسلیت عرض میکنم. شهادت این افسر رشید برای ملت ما ضایعهای فراموش نشدنی است.
من خود را در این مصیبت بزرگ با خاندان جلیل افشارطوس سهیم می دانم و با استظهار به عدل الهی و اطمینان به اجرای قانون از خداوند متعال صبر و شکیبایی خاندان شهید فقید را مسئلت میدارم. نخست وزیر- دکتر محمد مصدق»
دیگر شما مردم را سانسور نکنید...به اندازه کافی سانسور داریم...
تاریخ واقعی هیچ طرفداری نداره. حتی خود ما از تاریخ زندگی خود بیزاریم...