دامدار، با اشاره به بخشی از مرتع ، میگوید:«باشه، ولی اونجا نرو»
مامور فریاد می زنه:« آقا ! من از طرف دولت فدرال اختیار دارم»
بعد هم دستش را میبرد و از جیب پشتش نشان خود را بیرون میکشد و با افتخار به دامدار پیر نشان داده و اضافه میکند: «اینو میبینی؟ این نشان به این معناست که من اجازه دارم هرجا دلم میخواد برم..در هر منطقهیی... بدون پرسش و پاسخ. حالیات شد؟ میفهمی؟»
دامدار محترمانه سری تکان میدهد، پوزش میخواهد و دنبال کارش میرود.
کمی بعد، دامدار پیر فریادهایی بلند میشنود و میبیند که مامور از ترس گاو بزرگ وحشی که هر لحظه به او نزدیکتر میشود، دوان دوان فرار میکند. به نظر میرسد که مامور راه فراری ندارد و قبل از این که به منطقهی امن برسد، گرفتار شاخ گاو خواهد شد.
دامدار لوازمش را پرت میکند، باسرعت خود را به نردهها میرساند و از ته دل فریاد میکشد: «نشان، نشانت را نشونش بده!»
بیشتر بخوانید:
جهان داستان کوتاه/ هر روز یک داستان: «2 کوزه»
آیا "همیشه پای انگلیس در میان است"؟
معرفی پنج سریال جذاب خارجی که در قرنطینه خانگی کرونا ببینید (فیلم)