عصر ایران؛ مهرداد خدیر- خبر «شلّاق معلم ورزش بر تنِ یک دانشآموز در منطقۀ کارونِ خوزستان» از آن دست اخبار است که نه میتوان از کنار آن گذشت و نه چندان بر آن توقف کرد که انگار در همه جا معلمین با بچههای ما چنین میکنند.
به همین خاطر در این دو سه روز بر سر نوشتن یا ننوشتن تردید داشتم. تصاویر اما جای درنگ باقی نگذاشت.
در این میان، اولین نکتهای که به ذهن متبادر میشود این است که معلم خاطی، به احتمال زیاد بومی نیست چون بعید است کسی اهل آن منطقه باشد و چنین خشونتی از او نسبت به همطایفهای سر زند.
این قضیه اما جنبههای دیگر هم دارد. مهم ترین جنبه این است که برخی اساس آموزش و پرورش را بر تولید «ترس» میدانند و معتقدند بدون اِعمال ترس، نمیتوان آموزش و پرورش را سامان داد.
این معلم با شلاق، این ترس را ایجاد کرده و دیگرانی با نمره یا ترساندن از کنکور یا احضار پدر و مادر یا تحقیر در حضور هم کلاسیها همین کار را به شکل دیگر انجام میدهند. مثل معلم کارونی بر جسم، شلاق نمیزنند اما ترس را در کالبد بچه ها تزریق میکنند.
ارسطو می گفت: آموزش و پرورش را میتوان این طور تعریف کرد: تعلیم دادن ما برای این است که درست بترسیم.
انجمن مبلّغان کلیسا نیز در سال 1819 تصریح کرد: «لازم است کودکان از معلمان مدرسه بترسند.»
قریب 30 سال پس از آن و در 1848 هفته نامۀ «کریستین رجسیتر» به پدر و مادرها توصیه کرد: «بچه ای که هیچ ترسی نداشته باشد هیچ قوۀ خلاقیتی هم نخواهد داشت. نمی تواند هیچ حیرتی، هیچ نشانهای از زندگی یا هیچ عظمت و حُرمتی را احساس کند.»
در قرن بیستم اما نگاهها تغییر کرد. روانشناسی به نام «گرانویل استنلی هال» به آثار زیانبار القای ترس در کودکان پی برد و نوشت: «بسیاری از انواع درماندگیها و ناهنجاریهای روانی به دلیل القای ترس در کودکی است.»
تحت تأثیر اندیشههای او بود که مجلۀ «مادران» به اصطلاح امروزیها پروندهای را به مقولۀ «ترس» اختصاص داد تا نشان دهد «ترس، نوعی بیماری است و غالباً به سبب آموزش و برخورد نادرست ایجاد میشود.»
این ماجرا محدود به همین تغییرات نماند. جان واتسون بنیانگذار روانشناسی رفتارگرا گفت: «کار اصلی والدین تولید ترس نیست. جلوگیری از ترس است. چون درمان برخی از ترسها بسیار دشوار است».
نویسنده این سطور روانشناس نیست و اطلاعات بالا را از مقالۀ « فرانک فوردی» با عنوان «چرا این قدر نگران بچههایمان هستیم» کسب کرده است. مقالهای بسیار خواندنی که «ترجمان» منتشر کرده اما خود سالهاست به مقولۀ «ترس» توجه دارد و بر این باور است که با ترس نمی توان شاد زیست و هر چه جامعه ترسوتر، ناشادتر.
چرا یک دانمارکی شاد است؟ چون ترس از معلم در کودکی و رییس شرکت و اداره در بزرگ سالی و هزینه های بیماری و نداری در پیری ندارد. نه که حتما خیلی پولدار باشد. این قدر دلار که در خانه بعضی ایرانی هاست در خانه کدام اهل اسکاندیناوی است؟ این جمع کردن ها هم همیشه از سر طمع نیست. از ترس فرداست. نظام تأمین اجتماعی به او می گوید هوایت را در پیری دارم، نترس. بیکار شدی بیمه بیکاری هست، نترس. به دوست پولدار شده ات حسادت نکن. چون مالیاتش را می گیریم.
ترس، لذت زیستن را از آدمی میستاند و او را در هراس فردا و فرداها از لذت بردن از حال باز میدارد.
این حرف را از دهان معلمان و دبیران بیندازیم که به محصل بگوید فردا چه می شوی؟ اصلا شاید نخواهد کار کند. به دبیر مربوطه چه ربطی دارد؟ او مسؤول آموزش مفاهیم ریاضی یا ادبیات در یک کتاب خاص است یا تغییر وضعیت بشریت در آینده های دور و نزدیک؟ کار او این است که بچه را از نقطۀ آ به نقطۀ بی برساند و اگر مشکلات حاد رفتاری داشت به مشاور مدرسه ارجاع دهد.
هر که در یک رشته استعداد دارد. در 12 سال مدرسه یک نفر از اول تا آخر نمی تواند شطرنج یا پینگ پونگ یاد بگیرد. چون معلم از روز اول می ترساند. یاد بده. نترسان. یاد نگرفت دوباره یاد بده. اصلا یاد نگرفت لابد استعداد ندارد. تحقیر نکن. نترسان. مگر خودت غیر از همان کار مشخص همه کارها را می دانی؟
بخش قابل توجهی از این ترس را شوربختانه معلمان ما دانسته یا نادانسته القا میکنند. دانش آموز به رشته علوم تجربی رفته و معلم مدام او را می ترساند که نمی توانی پزشک شوی و وقتی پاسخ می شنود: اصلا نمیخواهم پزشک شوم ولی دوست دارم در رشته تجربی درس بخوانم و دیپلم بگیرم، دیگر حرفی برای گفتن ندارد.
یا محصل را به خاطر نمره کم که احتمالا ناشی از شیوۀ بدِ تدریس خود اوست می ترساند که پدرت را باید بیاوری اما وقتی پدر یا مادر به جای ترسیدن و تأیید رفتار معلم از روش تدریس خود او انتقاد و تهدید می کنند به آموزش و پرورش منطقه شکایت می برند، اینجا اوست که می ترسد: ترس در برابر ترس!
مرد، همسر خود را از طلاق میترساند و زن، شوهر خود را از به اجرا گذاشتن مهریه.
رییس، کارمند خود را از اخراج یا معرفی به کارگزینی میترساند و کارمند، رییس را از افشای کار غیر قانونی که کرده است.
کارمند تحصیل کردۀ دولت از اظهار نظر سیاسی بیشتر می ترسد یا بقال محل؟ معلوم است که کارمند. چرا؟ چون می ترسد برای او تبعاتی داشته باشد.
دنیای مدرن اما دنیای شکوفایی است نه ترس. ترس از جهل و عجز ناشی میشود. چرا انسان قدیم از رعد و برق میترسید؟ چون دلیل بروز آن را نمی دانست.
چرا زن سنتی از تهدید به طلاق بیشتر میترسید تا زن مدرن. چون زن امروزی گزینه های بیشتری دارد و احتمالا به تمکن هم رسیده است.
سال ها پیش خبرنگاری از یک هنرپیشه زیباروی سینما پرسیده بود چرا عرصه های دیگر را نیز مدام می آزمایید و در بازیگری توقف نمی کنید؟ پاسخ او صریح و روشن بود و خلاف انتظار: «روزی آنچه شما زیبایی می دانید تمام می شود و من از آن روز می ترسم.»
ترس، بر جان و روان ما سایه انداخته و تا بر این ترس غلبه نکنیم طعم خوش بختی و لذت از حال را نمی چشیم.تُجّار قدیمی می گفتند: تجارت، آن ورِ جُرأت است. بر این سیاق می توان گفت: خوش بختی آن سوی ترس است.
به معلم و شلاق برمی گردیم. شلاق می زند تا بترساند. یا شاید شلاق می زند تا عقده های کودکی را فرونشاند.خود این معلم هم البته قربانی است و خود او هم احتمالا میترسد و چه بسا میترساند چون خود میترسد.
کار معلم ترساندن نیست. انتقال مفاهیم مشخص به دانش آموزانی با استعدادهای متفاوت است. مگر خودش نخبه بوده که توقع دارد همه نخبه باشند؟
گیرم بخواهد تنبیه کند. مگر نمره در اختیار او نیست. شلاق، دیگر چرا؟ بگذریم که ترساندن با نمره هم قبیح است. درس معلم ار بود زمزمۀ محبتی/ جمعه به مکتب آورد طفل گریز پا را. زمزمه محبت را یادبگیر برادر من یا خواهر من!
دنیای مدرن از «رنج» به «لذت» رسید و هر که از رنج آدمی کاست گرامیتر داشته شد. آقای ملکیان دو اصطلاح «تقریر حقیقت» و «تقلیل مرارت» را بسیار به کار می برد و این دومی همان ارزش کاستن از رنج دیگران است.
مادام که درهای این آموزش و پرورش فرسوده بر پاشنۀ «ترس» می چرخد، آش همین است و کاسه همین و ترساندن هم تنها با شلاق نیست. با ترس از نمره یا قبول نشدن در کنکور یا انتخاب رشته مناسب هم اعمال می شود.
همه باید کمک کنیم این ترس را بلاوجه کنیم تا بچه های ما در دنیایی بدون ترس، زندگی کنند و شکوفا شوند.
با این نگاه ارزش گذاری معلمان آسان است. معلمی که می ترساند و معلمی که شکوفا می کند. دست معلمان نوع دوم، بوسیدنی است.
من خودم دانش آموز ساکتی بودم ولی در کلاس هایی درس خواندم که بارها اشک معلمان را به خاطر بی انضباطی و بی ادبی دانش آموزان دیده ام.کم نیستند معلمانی که به خاطر شرایط غیر قابل تحمل مدارس و بی احترامی محصلان استعفا داده اند. کم نیستند معلمانی که سکته کرده اند یا دچار مشکلات روحی - روانی شدید شده اند.
بسیاری از دانش آموزان علاقه ای به درس ندارند چون تحصیل کرده بیکار در خانه دارند. علاقه به درس ندارند چون از مطالب دروغ بعضی درس هابیزارند و بسیاری از فرمول ها و مطالب عجیب و غریب ، هیچ کاربردی در زندگی شان ندارد.هیچ چشم انداز روشنی از مدرسه به رویشان گشوده نیست ولی ناچارند که باز هم به اجبار پدر و مادر به مدرسه بیایند.
واکنش طبیعی این نارضایتی،سرکشی از فرمان معلم است.معلمی که اختیار مطالب درسی با او نیست.هیچ تضمینی برای آینده شغلی نمی تواند به دانش آموز بدهد. با حجم انبوه مزالب درسی مجبور است بدترین شیوه آموزشی یعنی سخنرانی را انتخاب کند تا بتواند کتاب را تا پایان سال تمام کند.
حالا مقصر کیست ؟ آیا تا به حال شده که خودتان را به جای آن معلم قرار دهید تا عادلانه تر قضاوت کنید ؟ آقای خدیر حضرت عباسی یک روز برو توی همین دبیرستان های جنوب کشور ببینم جلوی این بی حرمتی ها دوام می آوری؟
مسولان محترم عصر ایران ! یک بار هم در باره دروغ های بی شرمانه دولت ها به معلمان قلم فرسایی کنید.
خوش بخنی آن سوی ترس است. من منشی یک شرکت بودم. حقوق کمی بهم می داد. یک روز به پدرم گفتم اگه به حقوقم اعتراض کنم و بخوام دو برابر کنه و منو اخراج کنه همین حقوق رو بهم می دی تا کار جدید پیدا کنم؟ گفت: آره. نترس. اما به یک شرط نصف اون اضافه حقوق را که میشه یک چهارم حقوق به من بده! بر ترسم غلبه کردم و حقوق یک میلیونی من شد دو میلیون تازه بابام 250 را نگرفت و گفت شوخی کردم...
1. در مدارس دولتی معلم با 45 یا 50 دانش آموز که بیشترشان با ارزشیابی کذایی کیفی به پایه های بالاتر آمده اند و چیزی از درس نمی فهمند و در نتیجه مدام به دعوا و بازیگوشی و مسخره معلم و دوستانشان می پپردازند چه کند؟ مطمئن باشید اگر به عنوان یک معلم در این نوع کلاسها باشید دوام نمی آورید و هیچ کدام از نظریه ها کمکی به شما نخواهد کرد!
2. در بیشتر مدارس غیر دولتی دو دسته دانش آموز وجود دارند اول کسانی که نتوانسته اند محیط مدرسه دولتی را تحمل کنند چون یا خود بسیار شلوغ بوده اند یا دیکران آنها را اذیت می کردند دوم دانش آموزان باهوش و مستعد که توان مالی خ.بی هم دارند. تدریس در مدارس نوع دوم با تمامی نظریه های گفته شده مطابقت دارد و مشکلی وجود ندارد اما وای به حال کسی که در مدارس نوع اول باشد. 10 نفر از اینها برابر 50 نفر هستند.
جناب آقای خدیر، کار این معلم به هیچ وجه قابل دفاع نیست اما در عمل مسائل به سادگی نظریات نیستند.
درود بر شما و افکار قشنگتان
عده ای با اموزگار درگیر شده اند با چوب و چماق یه او حمله کرده اند سپس برای فرار از تبعات ان به کودکشان شلاق زده و عکسش را پخش کرده اند
تو این بین با حقوق ناچیز آموزش و پرورش رفتار های عجیب و غریب دانش آموزان ک بخش عمده آن برگرفته از اجتماع و وضعیت اقتصادی جامعه هست واقعا هیچ کدام از اصول تربیتی برای دانش آموزان قابل اجرا نیست.
چرا از مشکلات معلمان نمی نویسید؟چرا لال شدید و نمی گویید معلم برای نظم دادن به کلاسها ابزاری ندارد؟نه ترکه نه نمره و قبولی و نه اخراجی هیچ کدام در اختیار معلم نیست شاید معلمی و کناری هم عصبی شود و من به نظرم صبورترین قشر این مملکت همین معلمان هستند.....معلمان هزار درد بی درمان در این کشور دارند و کسی حاضر نیست از مشکلاتشان بنویسد اما به محض کتک خوردن طفلی همه ارسطو و آوزبل و اسکینر و..می شوند و می شوند متخصص....
لطفا از هزار مشکل معلمان هم بنویسید از بی حرمت کردن آنها از بی تفاوتی مسولین و...
مشکل اینه که پدر و مادر های الان از تربیت بچه ها عاجز هستند و بار ناتوانی اونارو باید معلم به دوش بکشه اونم نه یکی و دوتا
ماشالاه همه هم پر مدعا
اما واقعا دنیای زیبا و بی مفهومی برای نسل آینده خواهد بود ماشین و تکنولوژی فوق تصور، بدون درک از حقایق پیرامون و فقط وقایع را پشت سر می گذارند.
ایران حتی به اندازه همان 150 سال پیش اونا در روش های تربیتی نیست
تنبیه وحشیانه کابل و کتک و چوب در قرن 21 یکم چه توجیهی داره؟