صفحه نخست

عصرايران دو

فیلم

ورزشی

بین الملل

فرهنگ و هنر

علم و دانش

گوناگون

صفحات داخلی

کد خبر ۶۸۷۷۷۸
تاریخ انتشار: ۱۴:۵۹ - ۱۵ شهريور ۱۳۹۸ - 06 September 2019
گفتاری به بهانه مرگ رییس جمهوری پیشین زیمبابوه

مرگ رابرت موگابه؛ هم او که دو سال پیش مُرده بود

در قدرت نمرد اما با مرض قدرت مُرد. موگابه و ماندلا قبل از به قدرت رسیدن مانند هم بودند. دو مبارز آزادی و استقلال در آفریقا.

عصر ایران؛ مهرداد خدیر- رابرت موگابه رییس جمهوری پیشین زیمبابوه هم درگذشت. او البته دوست داشت در قدرت بمیرد ( و به عبارت درست‌تر درواقع دوست نداشت بمیرد و همواره در قدرت باشد) ولی دو سال پیش و در پاییز 1396 از قدرت کنار زده شد و این دو سال آخر را بی‌معشوق سپری کرد. در قدرت نمُرد اما با مرضِ قدرت مُرد.



این سخن از جولیو آندروئوتی سیاست‌مدار سرشناس ایتالیایی است که هفت بار نخست‌وزیر این کشور شده است:

«قدرت، یک بیماری است. کسی که به آن مبتلا شود دیگر معالجه نخواهد شد.» و رابرت موگابه به این بیماری به شکل سرطانی و بدخیم آن مبتلا بود.

این جمله هم از سیاست‌مدار ایتالیایی است:

«سخت ترین دیکتاتوری که می‌توانی از او بیزار باشی دیکتاتور درون خودت است».

دو سال پیش این عبارات را به بهانۀ اصرار رابرت موگابه حاکم وقت زیمبابوه بر ماندن در قدرت نوشتم در حالی که حزب خود او حکم به برکناری دبیرکل داده و همه انتظار داشتند در نطق تلویزیونی کناره‌گیری خود را اعلام کند اما چنین نکرد تا تحت فشار بسیار سرانجام تن داد.

در واقع به اختیار بیرون نرفت منتها چون صاحب عنوان پدر و بنیان‌گذار زیمبابوه بود ارتش احترام او را نگاه داشت و به شکل محترمانه در خانه نگاه داشته شد و مایل نبودند تلقی کودتای نظامی درگیرد زیرا حزب خود او کنارش زده بود و ارتش در واقع بیمار چسبیده به قدرت را از معشوق خود جدا ساخت! این اواخر البته اجازه یافت برای درمان به سنگاپور برود. این سفر اما بی بازگشت بود.

اگر همان دو سال قبل و در نطقی تلویزیونی و قبل آز آن که هیچ راه دیگری پیش روی او نباشد خبر استعفای خود را اعلام می‌کرد باقی مانده عمر خود را دور از قدرت و سیاست و به استراحت می‌گذراند و شاید دست‌کم از بخش پایانی مانند دوران قبل ازقدرت به نیکی یاد می‌شد. اما او به بیماری لاعلاج چسبندگی به قدرت مبتلا بود و آن قدر ماند تا کندندش.



 رابرت موگابه و نلسون ماندلا دو رهبر سرشناس آفریقایی بودند و هر دو برای استقلال و رهایی از استعمار مبارزه می‌کردند اما پس از موفقیت دو شیوۀ متفاوت و به تعبیر درست تر متضاد در پیش گرفتند.

موگابه به قدرت چسبید؛ آن هم چه چسبیدنی و هرگز رها نکرد تا او را در سن بالای 90 و ظاهرا محترمانه و در واقع تحقیر آمیز کنار زدند ولی ماندلا پس از یک دوره و در حالی که می‌توانست بماند داوطلبانه کنار رفت و سال‌ها بعد با شکوه از دنیا رفت و در قلب ها باقی ماند.
 
 نلسون ماندلا هم ۹۰ سالگی را دید ولی نام و یاد او زنده مانده حال آن که رابرت موگابه با چسبندگی به قدرت خیال می کرد همچنان زنده است اما به واقع مرده بود و از این رو می‌توان گفت او پیش‌تر مرده بود و در واقع همان روز که از معشوق خود - قدرت- جدا افتاد.

 ماندلا اما پس از قدرت نمرد و زنده تر و پویاتر شد زیرا بیرون از قدرت هم اقتدار و نفوذ خود را حفظ کرد و تندیس او در لندن هم نصب شده اما از مرگ موگابه موجی درنمی‌گیرد و بعید است مجسمه او در زیمبابوه هم بماند یا مانده باشد و تنها اتفاقی که ممکن است رخ دهد شادی و پای‌کوبی بیشتر مردمان زیمبابوه است. هر چند که از نظر مردم همان دو سال پیش مرده بود.

 در عرفان ایرانی این سخن ضرب المثل است که «موتوا قبل ان تموتوا». یعنی بمیرید قبل از آن که بمیرید. این جمله به معنی توصیه به خودکشی و مرگ خودخواسته نیست. منظور این است که قبل از این که مرگ شما را از نعمت های دنیا محروم کند و ناگزیر از ترک شوید خودتان رشته های تعلق را ببُرید. موگابه هم مرده بود قبل از آن که بمیرد اما منظور از بمیرید قبل از آن که بمیرید این نیست.

در عالم سیاست و قدرت می توان گفت «قدرت را ترک کنید قبل از آن که بپوسید!» و موگابه آن قدر ماند تا او را بیرون انداختند و حالا به لحاظ فیزیکی و جسمی هم مرده است. 

 دو سال پیش به بهانۀ خلع او نوشتم : «موگابه نمرده اما پوسیده و حالا دیگر کنار نرفته ی او با کنار رفته اش تفاوتی ندارد و دیر و دور نیست ارتش احترام باقی مانده را هم کنار بگذارد و کار او را تمام کند» اکنون اما به این گزاره می توان اضافه کرد که واقعا مرده است.

 رابرت موگابه تاج و تخت نداشت اما مفهوم جمهوری را در عمل به سُخره گرفته بود. چون در حکومت هایی که رییس جمهوری به صورت مادام العمر قدرت را قبضه کرده امکان انتقال طبیعی در قالب های پادشاهی وجود ندارد تلاش های انتقال هزیه ساز می شود. کما این که اگر معمر قذافی در سودای انتقال به پسرش سیف الاسلام نبود و حسنی مبارک برای پسرش جمال خواب ندیده بود چه بسا هیچ یک خلع نمی شدند. موگابه هم دوست داشت همسرش جانشین او شود تا این پرسش در ذهن مردمان شکل گیرد که آیا آن همه مبارزه برای آن بود که او به قدرت برسد و به دیگری نسپارد و دست آخر بخواهد همسرش را جای خود بنشاند؟!



 دست کم اگر حزب به طور کامل در مُشت حاکم بود مانند حزب بعث در سوریه یا حزب کارگر در کره شمالی انتقال قدرت به فرزند از طریق حزب صورت می پذیرفت. در زیمبابوه اما حزب زیر بار انتقال قدرت به همسر او نرفت  و ارتش به عنوان یک نهاد وارد عمل شد و گزینه خود را مستقر کرد.

 اصرار موگابه بر ماندن در قدرت آن هم در ۹۳ سالگی تنها به خاطر سن و سال بالا و عطش قدرت و مقایسه با ماندلا نبود به این خاطر هم بود که در قرن بیست ویکم شاهد کناره گیری های داوطلبانه از قدرت و واگذاری به دیگری بوده ایم.

 از همه تأثیر‌گذارتر کناره گیری پاپ بندیکت شانزدهم بود. در حالی که می‌توانست آن قدر بماند تا بمیرد. ملکه هلند هم کنار رفت و قدرت را به ویلیام الکساندر سپرد. شیخ حمد بن خلیفه آل ثانی در قطر نیز کنار رفت و شاهزاده تمیم به جای او نشست.

  نکته تناقض آمیز قضیه اینجاست که گاهی آنچه ثبات تصور می شود موجب تزلزل است. شاه ایران تصور می کرد دوره طولانی نخست وزیری امیر عباس هویدا ثبات آفرین است در حالی که تا قبل از هویدا دولت مساوی حکومت نبود و با تغییر نخست وزیر سیاست ها تغییر می کرد. هویدا اما ۱۳ سال بر اریکه صدراعظمی نشست و این ذهنیت شکل گرفت که دیگر تغییر دولت جواب گو نیست.

 به همین خاطر هر چه بعد او نخست وزیر تغییر کرد افاقه نکرد و مردم به کمتر از تغییر خود حکومت رضایت ندادند.

 انسان مدرن به جای توصیه به کناره گیری، قدرت را دوره ای کرده است. با این حال در نظام های سلطنتی و غیر جمهوری هم کناره گیری داوطلبانه گاهی رخ می دهد و مثال های آن را ذکر کردیم. از پاپ رهبر واتیکان تا امیر قطر.

 در تاریخ کهن بسیار به ندرت اما به چنین نمونه هایی برمی خوریم. با این حال عرصه خالی نیست. پسر یزید یا معاویه دوم با کُنیه عبدالرحمن که در جوانی و ۲۲ سالگی به خلافت رسید وقتی لعن پدر و جد خود را دید تاب نیاورد و روی منبر سخت گریست و بعد خود را خلع کرد.( تاریخ یعقوبی، ترجمه آیتی، جلد۲)

 در زبان عربی همچنین اصطلاح «داء الکرسی» وجود دارد. به معنی بیماری صندلی یا مرض قدرت. آشکار است که رابرت موگابه به داء الکرسی یا مرض قدرت مبتلا شده بود که رها نمی کرد. ولی کار او نه با مرگ طبیعی که قبلا تمام شده بود.

 حالا هم رابرت موگابه مرده و هم نلسون ماندلا و به تعبیر خیام « ‌فردا که از این دِیر کهن در گذریم/ با هفت هزار سالگان سر به سریم» و همه انگار صفر می شوند و تفاوت نمی کند ده سال پیش مرده ای یا دقیقه ای پیش. ماندلای مرده اما در قلب ها، در ذهن ها و در خاطره ها زنده بود حتی وقتی موگابه زنده بود چه رسد به حالا که واقعا مرده است.

 اوایل دهه ۸۰ در یکی از شب های احیا در حسینیه ارشاد و در شب بیست و یکم ماه رمضان مرحوم مهندس سحابی سخنرانی می کرد و در پایان نشست پرسش و پاسخ برگزار شد.

یکی از حاضران پرسید: آیا بهتر نبود حضرت علی ع  قدری انعطاف به خرج می داد تا حکومت او پنج ساله نمی‌شد و بیشتر به درازا می‌کشید؟

عزت الله سحابی پاسخ داد: گیرم که از اصول خود کوتاه می آمد و چند سال بیشتر حکومت می‌کرد. اما اگر هم ترور نمی‌شد مگر چند سال بیشتر زندگی می‌کرد؟ نهایتا ۱۰ سال. در حالی که راه و رسم او بیش از ۱۰۰۰ سال است که زنده است.

 بلا‌تشبیه می توان گفت ماندلا هم می توانست صندلی قدرت را ترک نکند و آن قدر بماند تا مثل موگابه بپوسد اما کنار رفت تا نپوسد. تا بماند و مگر نمانده هنوز؟

 رابرت موگابه استعفا نکرد و به صندلی چسبید تا کنارش زدند و در واقع مُرد. رابرت موگابه در واقع اول آذر 1396 مُرد اما خبر آن در نیمه شهریور 1398 اعلام می‌شود!

 

ارسال به تلگرام
تعداد کاراکترهای مجاز:1200