موسوی تبریزی گفت: وقتی من دادستان کل انقلاب شده بودم و آیت الله خامنه ای مجروح شده بودند، دوره ای بود که انتخابات انجام شده و ایشان رئیس جمهور شده بودند. من ملاقاتی با ایشان داشتم ولی حالشان خوب نبود. نوعا در منزل بود و آن موقع زیاد بیرون نمیآمد. وقتی خدمتشان رسیدم، خدا شاهد است که فرمایششان این بود که «وقتی شنیدم که شما دادستان کل انقلاب شدید، خیلی خوشحال شدم و میدانم که مسائل را حل میکنید». دلیلش را هم گفت و این بود که «هم شما قاطع هستی و هم مدیریت قوی دارید».
به گزارش عصر ایران به نقل از فارس، سیدحسین موسوی تبریزی از فعالان سیاسی اصلاح طلب و دادستان کل انقلاب در سالهای اول پیروزی انقلاب اسلامی در مصاحبهای از اعدامهای سالهای ۶۰ گفت. او در این مصاحبه اعلام کرده است هشت ماه کار و فعالیت انها فقط ۱۲ اعدام به دنبال داشته است.
*در یک دوره شما وارد کار های دموکراتیک و حزبی شدید. این تغییر نوع فعالیت و تغییر نگرش به فعالیت سیاسی نشات گرفته از چه بوده است؟
اولین سِمَت من بعد از پیروزی انقلاب و قبل از اینکه به تبریز بروم، مسئولیت در دفتر تبلیغات اسلامی از سوی امام (ره) بود. وقتی من به تبریز رفتم، مسئول این کار آقای عبائی شدند و یک گروه نواندیشی دینی بود و مجلههایی که ما در همین دفتر تبلیغات چاپ میکردیم، همه بر اساس نواندیشی دینی بودند.
مثلاً ما زبان انگلیسی و زبان عربی را برای اولین بار به قم آوردهایم و یا آموزش به خانمها را برای اولین بار در قم کلید زدیم.
تا سال ۷۳ من خودم عضو شورا بودم و آقای عبائی تا پایان دوره اول مجلس ششم از سوی رهبری رئیس دفتر تبلیغات اسلامی بود
. آقای جعفری گیلانی حضور داشتند و مقابل این تفکر جامعه مدرسین حوزه علمیه قم نیز تفکر سنتی داشتند. من یک سال در تبریز حضور داشتم و ۳۰ کمیته از ۴۰ کمیته موجود در تبریز در اختیار جریان خلق مسلمان بود. آنها اسلحهها را از پادگانها به کمیتهها برده بودند و حزب خلق مسلمان را راه انداخته و فعالیت میکردند.
در برابر آن ۳۰ کمیته جریان خلق مسلمان، چند کمیته امام خمینی(ره) و آقای شریعتمداری فعالیت داشتند. ما آنقدر با کمیتههای آیتالله شریعتمداری ساختیم و ادامه دادیم و صبر کردیم تا اینکه آنها حملات را شروع کردند.
یعنی درست زمانی که قرار بود قانون اساسی به رای گذاشته شود، آقای شریعتمداری نیز تاکید داشتند که به اصل ۱۰۰ قانون اساسی رای نخواهند داد. اینها میتوانستند و مختار بودند که رای ندهند اما به صندوقها، فرمانداریها و استانداریها حمله و رادیو و تلویزیون را تصرف کردند. همه این حملات با مشارکت کمیته مرکزی مسلحانه جریان خلق مسلمان صورت میگرفت.
در حدود هشت ماه درگیری با خلق مسلمان، فقط ۱۲ اعدامی داشتیم
برخی گروههای مسلحانه دیگر نیز از کردستان و غیره به آنها اضافه شده بودند. بالاخره تصمیم گرفتیم با سپاه و کمیتههای خود طومار آنها را جمع کنیم. در حدود هشت ماه که با آنها درگیر بودیم، فقط ۱۲ اعدامی داشتیم و تعداد زندانیان ما حداکثر ۶ و تبعیدیهای ما حداکثر ۵ نفر بودند.
از آن ۱۲ اعدامی، ۵ الی ۶ نفرشان از کردستان آورده و در جریان خلق مسلمان جا داده بودند. آخرین شب که با اتحاد سپاه، کمیتهها، نیروی هوایی و مختصری از کمیتههای دادگاه های انقلاب به آنها حمله کردیم، تعدادی از معارضان و دیگر افراد فاسد رادستگیر کردیم.
*به نظر شما موسوی تبریزی فعلی سیاسی و اصلاح طلب است یا موسوی تبریزی آن زمان؟ من معتقدم که موسوی تبریزی آن زمان که مدیریت و قدرت تقریباً حسابی در اختیار داشت، سیاسیتر بود. زمانی که به تهران آمدم و در شهریور ماه سال ۶۰ دادستان کل انقلاب شدم، تنها در تهران ۶۰۰ نفر را ترور کرده بودند. آن زمان کمیته انقلاب زیر نظر مرحوم آیتالله مهدوی کنی بود. سپاه زیر نظر آقای محسن رضایی و داستانی نیز به صورت مستقل زیر نظر شهید لاجوردی بود.
هنگامی که قرار بر حمله به این گروهکها میگذاشتند، چون هماهنگی در بین آنها وجود نداشت، بعضاً علیه همدیگر نیز اقدام و منافقین نیز فرار میکردند.
تا قبل از اینکه من به تهران بیایم، حتی یک خانه تیمی نیز در تهران شناخته نشده بود و من در حالی به تهران آمده بودم که حزب جمهوری اسلامی به دلیل حضور نفوذیها منفجر شده بود و به دلیل نفوذ، آقای قدوسی دادستانی کل انقلاب و مرحوم شهید باهنر و رجایی شهید شده بودند. هر هفته یکی از امام جمعههای تبریز، کرمانشاه و یزد شهید میشدند.
انور سادات ملعون زمانی در یک مصاحبه به تمسخر گفته بود که این چه حکومتی است که هر هفته یکی از افراد موثر میپرد و کشته می شود، بنابراین تهران را با این وضعیت تحویل گرفتیم و در نخستین کاری که صورت دادیم، از سپاه دادستانی و کمیتههای انقلاب دعوت کردیم و دور هم نشستیم و به آنها گفتیم که از امروز تا چند ماه هیچکس حق ندارد کسی را دستگیر کند.
اگر اطلاعاتی نیز دریافت شد، باید کانون و مرکزی باشد که همه اطلاعات در آنجا تجمع میشود. آن مرکز متشکل از نمایندگان کمیته سپاه و دادستانی و نماینده بنده که آقای فلاحیان بود.
ما تا چهل روز هیچ اقدام عملی صورت ندادیم؛ چرا که معتقد بودیم اگر خانههای تیمی نیز شناخته شدند، نباید حمله کنیم. در هر خانه تیمی ۵ نفر بیشتر حضور نداشتند که یک نفر از آنها میدانست که باید با چه کسی رابطه بگیرد؛ بنابراین از این خانه تیمی ۵ نفره، یک نفر با آنها در ارتباط بود. بنابراین از مجموع این یک نفرها فقط تعداد محدود از افراد با بالاتر در ارتباط بودند.
*شبکهای ارتباط داشتند.
بله یک شبکه حسابی و گسترده.
*یک روش که قبلاً به آن اشاره کردید ظاهراً ارتباط با بنگاههای املاک بود
نمی پرسیدیم. به مشاور املاکهایی که متدین بودند، میگفتیم که اگر افراد مشکوک برای اجاره منزل آمدند و مخصوصاً اگر مجرد بودند به ما خبر بدهید. تلفن دادستانی کل را به این مشاور املاکها داده بودیم. البته عمده روشاش این بود که سپاه و کمیته نیز اطلاعات کسب میکردند؛ چون کمیته در تمام محلهها بود. سپاه هم کمتر از کمیته بود ولی در غالب محلهها حضور داشت. با این حال چون قرار بود اطلاعاتی در یک جا جمع شود، اطلاعات جمعآوری میشد و بنا بر این بود که اقدام عملی نباشد و باید از دور و غیر محسوس تحت نظر باشند.
خانه تیمی بعدی را با یک نفری که در این خانه تیم کشف شده بود، پیدا میکردند. این سلسله ادامه پیدا میکرد تا به آن ماجرای نیمروزی رسید که فیلمش را هم درست کردند و البته همهاش را هم به خودشان نسبت دادند.
بعد از ماجرای نیمروز، رجوی خط فرار را به منافقین داد
البته خدا خیرشان بدهد چون آنها هم کمک کرده بودند. با این روش به آن نیمروز رسیدیم و یعنی به خود موسی خیابانی و زن رجوی دست یافتیم. از این طریق به سایر بزرگان آنها همچون پسر مرحوم آقای گیلانی و پسر آقای جنتی که در خانههای تیمی بودند، رسیدیم.
این عملیات با اطلاع من از ۴ نیمه شب شروع شد و تا ۱۰ صبح نیز تمام شد. البته بیشتر آنها به دلیل اینکه اسلحه داشتند و درگیری مسلحانه ایجاد شد، کشته شدند ولی پسران برخی از بزرگان همچون آقای جنتی کشته شدند و پسر آقای گیلانی هم فرار کرد؛ ولی در مسیری که میخواست از ارومیه به خارج فرار کند کشته شد.
برخی هم دستگیر شدند و الحمدلله خیلی خوب و زود مسئله جمع آوری شد. این مسئله به جایی رسید که خود رجوی اعلام کرد که دیگر در ایران ماندن فایدهای ندارد و خط فرار را به گروهک منافقین داد گفت و واجب است که همه فرار کنند. اکثر آنها هم که از کردستان و ارومیه فرار میکردند، دستگیر میشدند و آنها هم که دست به اسلحه می بردند بعضاً کشته میشدند.
البته یک عده هم فرار کردند و از آن موقع به بعد، ترور در تهران به کلی تمام شد. حالا من نمیدانم اصلاحطلبی با برنامه کار کردن است یا به این شکل بیدلیل و الکی کشتن است. البته این را هم بگویم که آنهایی که برخی عناوین را به من نسبت میدهند جزئیات احکام را نمیدانند. من در تهران بعد از دادستانی کل انقلاب یک حکم هم ندادم. دادستان کل اصلا حکم میدهد و مدیریت میکند و این قاضی ها هستند که حکم می دهند.
آقای قدوسی که قبل از من دادستان بود هم حکم میداد و مدیریت میکرد. مدیریت ما مهم بود نه حکم دادن ما. اینها کارهای دشمنان است که برخی عناوین را مطرح میکنند. حتی در تلویزیون هم میگفتم که کسی علیه مردم و مسلمانان و اسلام مشخصات اسلحه بردارد، همانطور که اسلحه در دستش است، حکمش اعدام است.
در بیت امام هم روی همان صندلی که امام می نشست و سخنرانی میکرد گفتم و از فقهای بزرگ نقل کردم و احکامشان را میگفتم که باغی است. حالا اینکه دشمنان از عناوینی مثل تندرو استفاده کنند یا هر عنوانی، من هیچ عملی انجام ندادم که مشکل داشته باشد.
*برخی میگویند که حکم بغی و محاربه از زمان شما زنده شد و قبل از آن کسی این احکام را اجرا نمیکرد.
این احکام از زمان شیخ طوسی و سید مرتضی است و این تمام فقه ما است. موقعی که هنوز منافقین شهید رجایی شهید نشده بود و منافقین فقط اعلام جنگ مسلحانه کرده بودند، یک مصاحبه کردم و در مورد این مسائل صحبت کردم که در تهران هم پخش شد. آن مصاحبه در مجلهای با عنوان پاسدار انقلاب پخش شد و در آن به طور مفصل از نظر فقهی در سه شماره اینها را مورد بحث گذاشتیم.
*در مورد پرونده باند مهدی هاشمی و حکمی که برای آنها صادر شد اطلاع داشتید؟
نه؛ این را از آقای ریشهری بپرسید چون مربوط به وزارت اطلاعات است. البته من دادستان کل انقلاب بودم و فقط دادگاههای انقلاب غیر ارتش و غیر سپاه در اختیار من بود. دادگاه ارتش زیر نظر شورای عالی قضایی بود و آنها هم آقای ریشهری را مسئول دادگاه ارتش قرار داده بودند.کودتای نوژه و جریان مهدی هاشمی همگی دست آقای ریشهری بود.
*مدتی است علیه اقدامات جنابعالی و آقای رئیسی و سایر فعالین حوزه قضایی در آن دوران علیه منافقین اظهاراتی را مطرح میکنند.
باشد؛ چه اشکالی دارد؟ همه ما قابل نقد هستیم.
*رهبر انقلاب هم در این خصوص و در پاسخ به آنها که علیه اعدام منافقین حرف میزدند گفتند که نباید جای جلاد و شهید عوض شود.
اصلاً یک جمله از آقا (رهبر انقلاب) نقل کنم و هیچ ابایی ندارم و ببرید به خودشان هم نشان دهید. وقتی من دادستان کل انقلاب شده بودم و ایشان مجروح شده بودند، دوره ای بود که انتخابات انجام شده و ایشان رئیس جمهور شده بودند. من ملاقاتی با ایشان داشتم ولی حالشان خوب نبود.
نوعا در منزل بود و آن موقع زیاد بیرون نمیآمد. وقتی خدمتشان رسیدم، خدا شاهد است که فرمایششان این بود که «وقتی شنیدم که شما دادستان کل انقلاب شدید، خیلی خوشحال شدم و میدانم که مسائل را حل میکنید». دلیلش را هم گفت و این بود که «هم شما قاطع هستی و هم مدیریت قوی دارید».
بیشتر هم به خاطر آذربایجان بود چون مسئله آذربایجان از مسئله مجاهدین و کمونیستها هم بالاتر بود چون مسئله مرجعیت بود. حل کردن غائله آذربایجان جز با مدیریت ممکن نبود چون مسنترین علمای تبریز طرفدار آقای شریعتمداری و مروجاش بودند. با اینکه دادستانکل انقلاب شده بودم، بعد از آقای مدنی به آقای مدنی نوشتند که من به آنجا بروم و امام جمعه تبریز شوم.
البته ما جوان بودیم و بری از اشتباه نبودیم و ممکن است اشتباه کرده باشیم ولی شما ببینید که تمام پروندهها و امور مالی ما آنقدر قدرت داشت که هر وزیری که از مجلس را میگرفت، احساس میکرد که باید پیش ما بیاید و از ما حمایت بگیرد. قدرت دادستان کل مثل الان و مثل آقای رئیسی که رئیس قوه قضائیه هست هم نبود و قدرت دادستان کل بالا بود. حکم اولین دادستانی را من به آقای رئیسی دادم.
قبل از من آقای قدوسی به ایشان در همدان حکم دادیاری داده بود. بعد ایشان به تهران آمد و من هیچ مشکل تندروی از ایشان نمیدیدم و ایشان یک شخصیت اخلاقی بود. این را نه فقط الان بلکه در دوران انتخابات ریاست جمهوری هم گفتم؛ ولی الان مشکل خاصی از ایشان نشنیدم. مگر این که اعدامهای دهه ۶۰ را پیش بکشند.
یکی از افرادی که این پروندهها را بررسی میکرد، آقای ری شهری بود. چون ایشان به امام گزارش داده بود، در این باره باید از ایشان بپرسید و اینکه چه گزارشی در مورد منافقین و حمله به کردستان داده بود را من نمیدانم. صدام بعد از قبول قطعنامه دوباره به کردستان حمله کرد. آن موقع آقای ری شهری بر این باور بود که اعضای آزاد مجاهدین خلق با هم قرار گذاشته بودند که صدام به هر شهری رسید تا به او کمک کنند.
زندانیهایشان هم قرار گذاشته بودند که شورش کنند، آزاد شوند و به صدام کمک کنند. این را به امام گزارش داده بودند و امام هم حکم داده بود که چند نفر به صورت شورایی مسئله زندانیهایی که در زندان هستند را پیگیری کنند و ببینند که اگر اینها در حمایت از مجاهدین خلق در موضع خود به نفع منافقین محکم هستند، حکمشان اعدام است. اینها از مجاهدین خلق طرفداری کرده و با اسلحه دستگیر شده بودند ولی با اغماض نظام جمهوری اسلامی چون آدم نکشته بودند، به ۱۰ تا ۲۰ سال زندان محکوم شده بودند.