از وقتی سر و کله محمود احمدینژاد در سطح عالی سیاست در ایران پیدا شد این تلقی درگرفت که انگار هر که با احمدینژاد مخالف است اصلاحطلب است و این طیف خواسته یا ناخواسته از هویت پیشین خود فاصله گرفت یا گروههای مختلف بر سر مخالفت با احمدینژاد در کنار هم قرار گرفتند و از این منظر طبیعی بود که با خروج او از صحنه رسمی ائتلاف قبلی کمکم سست شود.
این اتفاق اگر در دولت اول روحانی نیفتاد به این خاطر بود که همه نگاهها به برجام بود و خود هاشمی رفسنجانی نیز به نقش بالانسر بازگشته بود. در دولت دوم روحانی اما رودربایستی ها کنار رفت و هر از گاهی سخنی مطرح میشد و حالا موسوی خویینی ها به صحنه آمده و در قالب نقد «هاشمیِ متقدم» و نه «هاشمیِ متأخر» مواردی را مطرح و در واقع «هاشمیِ قدرت» را نقد کرده است.
چنان که پیش از این نوشتم مخاطب واقعی خویینیها را میتوان روحانی دانست و چون خویینیها در انقلاب و نزدیکی به امام خود را با استناد به احکام متعدد، بسیار بالاتر از روحانی میداند (کما این که در آخرین حکم امام به اعضای شورای بازنگری قانون اساسی در سال 68 هم خویینیها هست اما نامی از حسن روحانی نیست). از این رو به جای این که روحانیِ زنده و رییس جمهوری را خطاب قرار دهد سراغ هاشمی فقید می رود چون روحانی هم گفته بود «هاشمی دوران خود باشیم».
میتوان احتمال داد که خویینیها احساس کرده حسن روحانی میخواهد در غیاب هاشمی رفسنجانی بر جایگاه او بنشیند و دیگران را به پیروی وادارد و دوم خرداد را هم حاصل تدبیر هاشمی بداند و انتقاد برخی اصلاحطلبان را به بیوفایی تعبیر کند و تاوان فراجناحی بودن خود بداند.
آنان که خویینیها را متهم میکنند که «چرا حالا» به گونهای میگویند «چرا حالا » که انگار نه انگار قریب 6 سال از تغییر فضای سیاسی گذشته است.
در این روزها و در انتقاد از موسوی خویینیها سه نفر پررنگتر به صحنه آمده اند: محمد هاشمی، مصطفی هاشمیطبا و صادق زیباکلام.
دربارۀ آقای محمد هاشمی اما این یادآوری جالب است که او در سال 76 خود را کاندیدای مناسبتری به نسبت سید محمد خاتمی میدانست و قبل از آن در انتخابات مجلس چهارم صدا و سیما را در خدمت حذف جناح چپ قرار داده بود.
او در سال 78 هم با جناح چپ اصطکاک داشت و سال ها بعد وقتی کارگزاران پوست انداخت و چهره های جدیدی مانند محمد قوچانی وارد شورای مرکزی حزب شدند به حالت قهر از حزب کناره گرفت. انگار انتظار داشت حزب با نوعی پدر سالاری ادامه دهد و ابتکار و شیوه کرباسچی در تزریق نیروهای تازه را نپسندید.
تلقی اصلاح طلبی از او نیز به خاطر همان ضدیت با احمدینژاد و در واقع ضدیت احمدینژاد با اوست و حالا زبان به نقد خویینیها گشوده که چرا حالا و در زمان حیات هاشمی ساکت بودید؟ مگر نه این که میگوییم «هاشمی زنده است»؟ با این وصف هیچ کس درباره دکتر مصدق و بازرگان و دیگر درگذشتگان هم نباید سخن بگوید و اساساً تاریخ بیمعنی میشود و آقای معتضد هم لابد از بام تا شام دارد پشت سر مردهها حرف میزند!
مصطفی هاشمیطبا هم چهره دیگری است که سخنان موسوی خویینیها را مصداقی از سخن سعدی و «بیموقع» دانسته است. آقای هاشمیطبا اما به یاد دارد که در سال 80 و در حالی که معاون رییس جمهوری و عضو مؤسس کارگزاران بود رقیب سید محمد خاتمی رییس جمهوری وقت شد در حالی که خاتمی رییس او بود و حزب متبوع هم از خاتمی حمایت کرده بود.
هر چند گفته شد حزب او را به خاطر این تخطی اخراج کرده اما خود میگفت مدتهاست در جلسات آنان شرکت نمیکند و در توجیه با رقابت با رییس خود نیز دو استدلال میآورد: یکی این که علی شمخانی وزیر وقت دفاع هم مانند او کاندیدا شده بود و دیگر این که در تبلیغات انتخابات به گونه ای سخن میگفت که عملا مردم را به رأی دادن به خود تشویق نمیکرد.
دکتر صادق زیباکلام هم جدلی قدیمی با موسوی خویینیها بر سر اشغال سفارت آمریکا دارد و قصۀ امروز و دیروز نیست. هر چند مشخص نیست اختلاف با خویینیها به خاطر عباس عبدی است یا اختلاف با عباس عبدی به خاطر خویینیها؟
خواننده این سطور احتمالا میگوید: عجب شیر تو شیری شده یا میخواهد بداند چرا این طور شده است؟
در پاسخ به این پرسش سه نکته را میتوان مطرح کرد:
اولی همان که در ابتدا مطرح شد. هر قدر هم من و شما با هم اختلاف داشته باشیم وقتی رقیب یا دشمنی از بیرون همه ما را تهدید میکند متحد میشویم و وقتی آن عامل خارجی کنار میرود زمینه طرح اختلافات قدیمی دوباره فراهم میشود. به عبارت دیگر به خاطر احمدینژاد بود که هاشمی و خویینیها در یک طیف تعریف میشدند.
نکته دوم اما به نوع رفتار حسن روحانی مربوط است. او در دولت دوم خود مجید انصاری عضو مجمع روحانیون مبارز را کنار گذاشت و حلقه اتصال حزب متبوع خویینیها با دولت عملا حذف شد.
شهیندخت مولاوردی را هم مشمول قانون منع به کارگیری بازنشستگان دانستند و هیچ اقدامی برای نگاه داشتن او انجام ندادند و وزارتخانههای کلیدی از اصلاح طلبان خالی شدند.
با این وصف چگونه میتوان از موسوی خویینیها انتظار داشت تمام سرمایه اجتماعی اصلاحطلبان را پای دولت روحانی بریزد و از کدام سیاست او دفاع کند در حالی که نقشی در اجرای آن ندارند. وقتی دولت بوروکراتیک می شود و به یک ماشین بوروکراسی تبدیل میشود تکنوکراتها هم کنار می کشند چه رسد به دموکراتها و آرمانگرایان.
پاسخ سوم اما در قالب یک پرسش قابل طرح است: این بازی را کی شروع کرد: خویینی ها یا واعظی؟
رییس دفتر رییس جمهوری نقش اصلاحطلبان در پیروزی روحانی را کم رنگ جلوه داد و هر چند دیگران گفتند منظور او ائتلاف های رسمی و معمول بوده اما شاید همین لحن به موسوی خویینیها برخورده و به جای این که واعظی و رییس واعظی را خطاب قرار دهد یک راست رفته سراغ رییسِ رییسِ واعظی که هاشمی بوده است.
دوستی در نقد گفتار خویینیها می گفت این مصاحبه مرا به یاد سخنرانی مشهور احمد شاملو در دانشگاه برکلی آمریکا انداخت که به فردوسی طعنه زد ولی درواقع به خود لطمه زد و بر دامان فردوسی گردی ننشست اما بر دوستداران هر دو سنگین افتاد.
به او گفتم مثال جالبی است اما از این منظر که سخن شاملو هم خوب فهم نشد زیرا منظور او فردوسی نبود، سنت بود و می خواست بگوید سنت را باید نقد و نه نفی کرد و نباید پنداشت هر چه درست تصور کردهایم حاقِّ واقع است.
در اینجا هم خویینیها، هاشمی را به مثابه نماد قدرت -تا قبل از 84- نقد کرده و آنجا که می گوید «عمل گرا» بود یعنی در چارچوب جناحبندیهای سیاسی نمیگنجید و برای قدرت ابایی از چپ یا راست شدن نداشت.
کما این که به حذف جناح چپ از مجلس چهارم رضایت داد و بعدتر که دید همان مجلس به محسن نوربخش وزیر اقتصاد او رأی نداده و بر آن است که سیاست تعدیل را تعطیل کند کارگزاران را راه انداخت و از راست سنتی به راست مدرن رسید. این تعابیر اخیر البته از نویسنده است و آقای خویینی ها تنها همان «عمل گرا» را گفته بود.
با این منطق تفاوت رفتارهای روحانی هم قابل فهم میشود. قبل از انتخابات حرفهای تند میزد چون شعار میدادند «آخر هفته، روحانی رفته» و نمیخواست برود و حالا آن حرف ها را تکرار نمیکند چون باز هم نمیخواهد برود.
این بازی را واعظی و شاید خود روحانی با کنار گذاشتن یک یک اصلاح طلبان شروع کردند. همه میدانند که روحانی با «تکرار» خاتمی رییس جمهور شد. منتها کی از او یاد می کند؟ یا وقتی به یزد می رود (چند سال یک بار) و در قالب اشارات دیگر یا اخیرا در بیان خاطره ای مربوط به اعلامیه درگذشت امام.
خویینی ها اما خاتمی نیست اگر چه هم حزبی اند. سال ها زندان سیاسی و نزدیک بودن به امام از او چهره صریح تری ساخته است. اگر روحانی نایب رییس مجلسی بوده که هاشمی رییس آن بوده خویینی ها هم نایب رییس چنین مجلسی بوده است.
تمام حرف خویینی ها این است که در نگاه هاشمی اصالت با قدرت بود منتها قدرتی که خود بازیگر اصلی آن باشد.
جان کلام این که مادام که «اعتدال» به مثابه یک «روش» مطرح می شد و نه یک گفتمان، اصلاح طلبان اصرار یا علاقه ای به نفی آن نداشتند اما روحانی در نطق سالگرد هاشمی کوشید اعتدال را به مثابه یک گفتمان مطرح کند و هاشمی را پدر اعتدال توصیف کرد و خودش را هم غیر مستقیم، هاشمی دوران و دیگران را عملا به دنبالهروی فرا خواند و خود را فراتر از جناحها دانست.
پس از آن بود که خویینیها به صحنه آمد چون محافظهکاری و اصولگرایی را نیز بر فرصتطلبی ترجیح میدهد و نمیخواهد اصلاح طلبی به این ورطه بیفتد.
اگر تا کنون به روی روحانی نیاورده اند که وامدارِ که دلیلی بر آن نیست که او آنان را وامدار خود بخواند ولو به تلویح.
این گونه است که حرف خویینی ها بر بسیاری سنگین و گران افتاده تا جایی که سراغ اتهامات قدیمی بروند: از تحصیل در آلمان شرقی تا تفسیر مارکسیستی از قرآن و تأثیر بر گروه فرقان.
پشت سر مرده نباید حرف زد. آری! اما آیا تنها هاشمی رفته و مصدق و بازرگان و شاه و دیگر بازیگران سیاسی همه در قید حیات اند؟
نقش هاشمی را نباید انکار کرد. آری! از همین نویسنده و در همین تارنما مطالب متعددی در ستایش او خوانده اید اما بحث خویینی ها دفاع از هویت جناح چپ است تا اسیر پاره ای بازی ها نشود و زیر بلیت کسی نرود.
متقابلا دیگران هم باید او را و جناح چپ را نقد کنند. بی رحمانه هم نقد کنند.
دوباره می توان به پرسش اصلی و کلیدی بازگشت: این بازی را کی شروع کرد؟!
خیلی ها خواستند خاتمی شوند اما نشد ، حتی شخص هاشمی هم نمی توانست با یک کلمه نتیجه انتخابات را تعیین کند ، هرچند امروز حتی خود او هم نمی تواند تکرار کند ،
به هر حال نه ائتلاف ، نه خانه نشینی نه ادعای خلاف واقع ، اصلاح طلبان باید نامزد اختصاصی داشته باشند ، هرچند جناح مقابل از همین امروز خود را به لطف کاهش مشارکت مردمی برنده می داند اما تا آن روز این سکه هزار بار خواهد چرخید
اما نوعی خود محوری داشت.
توسعه و سعادت ایران را به دست خود می خواست نه به دست هر کسی دیگر!
خوی تمامیت خواهی را البته بعد از ۸۴ تعطیل کرده بود نه ترک.
آیا خویینی ها و شهیندخت مولاوردی و ... دموکرات و آرمانگرا هستند؟
چنین شخصی شایسته ی اعتماد نیست
همین رفتارش میتواند مایه ی بی اعتمادی حتی اصواگرایان به او بشود