عصر ایران؛ هومان دوراندیش- در ادامۀ سلسلهگفتوگوهای مربوط به کاستیها و مشکلات نظام آموزش و پرورش در ایران، این بار به سراغ دکتر ابراهیم فیاض رفتیم تا از نقدها و نظرات او در این زمینه مطلع شویم. ابراهیم فیاض، پژوهشگر حوزههای جامعهشناسی و انسانشناسی و دانشیار گروه مردمشناسی دانشگاه تهران است. وی در یک کلام معتقد است آموزش و پرورش باید حکمتمحور یعنی در خدمت تقویت عقل عملی دانشآموزان باشد. اینکه چطور چنین چیزی ممکن است، شاید با خواندن این مصاحبه تا حدی معلوم شود.
برای ساختن نظام آموزش و پرورش، شما ممکن است آموزش را مبنا قرار دهید و پرورش را بر آن بنا کنید. همچنین میتوانید پرورش را مبنا قرار دهید و آموزش را بر آن بنا کنید. حالت سوم این است که آموزش و پرورش رابطه ضربدری داشته باشند. اگر «آموزش» محور باشد، «فلسفه» محور میشود. اگر «پرورش» محور باشد، «عرفان» محور میشود. اگر آموزش و پرورش در حالتی ضربدری باشند، «حکمت» محور واقع میشود.
*در ایران آموزش منباست یا پرورش؟
بعد از انقلاب «پرورش» نقش محوری پیدا کرد. دلیلش هم عرفانزدگی ما بود. حتی نیروهای چپ، چه چپ اسلامی چه چپ غیراسلامی، همه به شکلی عرفانزدهاند.
*محوریت یافتن «پرورش» چه تبعاتی داشت؟
رکود علمی ایجاد شد. تا پایان دولت موسوی چنین وضعی حاکم بود. اما از وقتی که دولت هاشمی سر کار آمد، «آموزش» نقش محوری پیدا کرد.
* رکود علمی دقیقاً یعنی چی؟
یعنی دانشآموزان تفکر انتقادی نداشتند و فقط القائات و آموزهها را حفظ میکردند.
* آیا حجم بالای محفوظات درسی دانشآموزان در نظام آموزش و پرورش ما، برخلاف نظر شما، نشان نمیدهد که در این سیستم «آموزش» مهمتر از «پرورش» است؟
حافظهمحوری از دل همین عرفانی بودن «پرورش» درمیآید. بعداً به این موضوع میرسیم.
* در آن دورۀ پرورشمحوری، چه چیزی را میپروراندند؟
به بچهها شدیداً تاکید میکردند اخلاق و معنویت و عرفان داشته باشید. خیلی از بچهها هم که نمیخواستند زیر بار این حرفها بروند، گرایشات نهیلیستی پیدا میکردند.
* پس این که بخواهیم دانشآموزان را سوق بدهیم به سمت یک سبک زندگی خاص، از نظر شما به معنای پرورشمحوریِ نظام آموزش و پرورش است.
بله. این رویکرد پرورشمحور، در بُعد آموزشیِ خودش حافظهمحور میشود.
* حالا اگر آموزش مبنا واقع شود، اوضاع چطور میشود؟
در این صورت «هوش» مقدم بر «حافظه» خواهد بود. یعنی برای ما تقویت هوش دانشآموزان مهمتر از تقویت حافظۀ آنها میشود. و این یعنی «کمتر بخوان و بیشتر فکر کن.» در این صورت مغز دانشآموز را پر از محفوظات نمیکنیم تا بالاخره کارش به جایی برسد که مثل کامپیوتر هنگ کند!
الان یکی از بزرگترین مشکلات ما در دانشگاهها همین است که دانشجو در دوران دانشآموزی خودش آن قدر ذهنش را از محفوظات پر کرده که وقتی وارد دانشگاه میشود، درس و مطالعه را رها میکند و حضورش در دانشگاه بیشتر فیزیکی است تا ذهنی.
وقتی با ذهنی خسته از دوازده سال حفظ کردن مطالب گوناگون وارد دانشگاه میشوید، دیگر در دانشگاه دل و دماغ چندانی برای درس خواندن و آشنا شدن با آرای متفکران گوناگون ندارید. در نتیجه از درس خواندن جدی و توام با اشتیاق فاصله میگیرید و این حضور توام با بطالت در دانشگاه، موجب افسردگی شما میشود. الان بسیاری از دانشجویان ما افسردهاند. در دهههای قبل هم چنین مشکلی داشتیم.
نظام آموزش و پرورش ما به گونهای است که دانشآموز علاقهمند به مطالعۀ معماری در آینده، در دوران دبیرستان باید شیمی هم بخواند. دانشآموزی که ذهنش مناسب تحصیل و شکوفا شدن در رشته معماری است، با انبوهی از محفوظات دروس شیمی و زیستنشاسی خسته میشود و بعداً وقتی که وارد دانشگاه شد، در اثر همین خستگیِ ذهنی، معماری را هم به درستی نمیخواند و کلاً از درس خواندن، ولو در رشتهای که قبلاً به آن علاقه داشت، لذت نمیبرد.
چرا دانشآموزی که مستعد معماری و هنر است، باید دروس نامرتبط به استعداد و علاقهاش را هم بخواند؟
مشکل نظام آموزش و پرورش ما این است که دانشآموزان باید همه چیز را توامان بخوانند و این موجب خستگی بیش از حد آنها میشود. چنین نظامی، یک مشت دانشآموز خسته را به عنوان دانشجو تحویل دانشگاهها میدهد.
* بنابراین آموزشمحوری به معنای مد نظر شما، موجب افزایش قدرت تفکر و خلاقیت میشود ...
بله، دقیقاً.
* ولی وقتی پرورش به معنای مد نظر شما محوریت مییابد، دانشآموز حامل انبوهی از محفوظات میشود با هدف رسیدن به یک سبک زندگی مشخص.
بله. در مدارس اسلامی چنین چیزی بوضوح دیده میشود؛ مثلاً در مدرسه علوی.
* حالت اول، که مبتنی بر آموزش است و شما آن را به هوشمحوری و فلسفهمحوری گره زدید، چه ربطی دارد به مهارتها و سواد زندگی؟
مهارت ترکیبی از فن و ابزار است. فن را میآموزیم و ابزار را میسازیم.
* ولی مهارتهای زندگی لزوماً تکنولوژیک نیستند. اینکه شما بتوانی با کسی آشتی کنی و یا رفتار خصمانه دیگران را به رفتاری ملایم بدل کنی، مصادیق «مهارت و سواد زندگی» است.
اینها مهارتهای بینِ فردی است. علاوه بر این، مهارتهای فردی هم مهماند. مثلاً اینکه فرد بداند با جسمش چطور رفتار کند. جلوتر درباره این موارد هم توضیح میدهم. اما الان باید این نکته را اضافه کنم که آموزش مبتنی بر محوریتِ هوش، مشکلی هم دارد و آن اینکه، فرد به تدریج دچار نهیلیسم میشود. وقتی پرورش – به معنایی که گفتم – در کار نباشد و فقط آموزش داشته باشیم بر مبنای تقویت هوش و خلاقیت، فقط با نوآوری و ساختارشکنی مواجه خواهیم بود و این روند میتواند جامعه را دچار نوعی نهیلیسم کند؛ چراکه هنجارها و آموزهها دائماً شکسته میشوند.
الان که رسانههای دیجیتال و شبکههای اجتماعی نقش مهمی در آموزش مردم دارند، این ساختارشکنی رو به تزاید است و خصلتی آنارشیستی دارد. یعنی برنامهریزیشده نیست. الان دیگر بچهها درس نمیخوانند چون خرخوانی را قبول ندارند. هوش فردی در مدارس و دانشگاهها و حوزهها به شدت در حال اوج گرفتن است. یعنی ما در اثر یک نظام تعلیمی پرورشمحور و حافظهمحور، دچار رکود شده بودیم و این رکود الان در حال از بین رفتن است.
جوانان معتقدند زندگی یعنی نوآوری و خلاقیت و پیشرفت و بهروز بودن و حتی پیروی از مد. آن رویکرد سابق شکست خورده است اما این رویکرد هم بحرانهای اخلاقی و دینی و فکری خودش را رقم زده است. تبعات منفی پر و بال دادن به هوشِ ساختارشکن، منحصر به جامعه ما هم نیست. در آلمان و فرانسه و آمریکا هم کم و بیش چنین وضعی حاکم است و در بین برنامهریزان اجتماعی، دغدغۀ مهار این تبعات منفی وجود دارد.
* آیا بر اساس نظر شما، میتوان گفت پرورشمحوری و آموزشمحوری در نظام آموزش و پرورش ما، هر دو شکست خوردهاند؟
نظام آموزش و پرورش ما تا به حال اصلاً آموزشمحور نبوده است.
* ولی شما فرمودید بعد از جنگ، پرورشمحوری جای خودش را به آموزشمحوری داد.
تلاش شد که «آموزش» نقش محوری پیدا کند اما باز در عمل چنین چیزی شکل نگرفت. چراکه ما دچار صوفیسم و حافظهمحوری هستیم و دانشآموز خوب را دانشآموزی میدانیم که «خرخوان» و مطیع باشد. خرخوانی از حافظهمحوری میآید، مطیع بودن هم از صوفیسم.
* ولی صوفی یا عارف محفوظات زیادی را وارد ذهن خودش نمیکرد. اصلاً عرفا مخالف خرخوانی بودند و مولوی میگفت: دفتر صوفی سواد و حرف نیست/ جز دلِ اسپیدِ همچون برف نیست.
بله، عرفا اهل حفظ کردن نبودند ولی وقتی آموزههای عرفا برای ما اهمیت پیدا کردند و در نظام تعلیمی ما جدی گرفته شدند، کار ما شد حفظ کردن اقوال عرفا. به همین دلیل ادبیات ما هم مبتنی بر شعر است نه نثر؛ چراکه عرفان نقش اساسی دارد در ادبیات ما. هر چه هم جلوتر آمدهایم، مثنوی در شعر ما کمرنگ شده و جای خودش را به غزل داده است. چرا؟ چون یک غزل هفت بیتی را راحتتر از یک مثنوی دویست بیتی میشود حفظ کرد. آموزههای عرفانی هم وارد دنیای غزل و تغزل شدند. غزل عرفانی در ایران پر و بال گرفت و آموزههای عرفانی را وارد حافظۀ مردم کرد.
اگر ما حافظهمحور نبودیم، شعر را به نثر و غزل را به مثنوی ترجیح نمیدادیم. از مثنوی به سمت غزل آمدیم تا بیشتر حفظ کنیم. در امتداد همین مسیر تاریخی، در دوران معاصر هم دائماً مشاعره برگزار کردیم و هی گفتیم «دال» بده، «ر» بده! میل ما به حمل محفوظات فراوان، ریشههای تاریخی دارد و صرفاً محصول نظام آموزش و پرورش پس از انقلاب نیست. اینها ویژگیهای جامعۀ عرفانمحور است.
اما اگر جامعه فلسفهمحور باشد، نثر اهمیت پیدا میکند نه شعر. نثر شما را به تفکر وامیدارد ولی شعر غالباً شما را به سمت حفظ کردن سوق میدهد. کسی کتاب کانت را حفظ نمیکند؛ آن را میخواند و به محتوایش فکر میکند. ولی مردم ما در طول تاریخ اشعار بلندی از حافظ و مولانا را حفظ کردهاند و گاه حتی معنای آن اشعار را به درستی نمیدانستند. حفظ کردن شعر سعدی و حافظ مایۀ جذابیت و دلبری در محافل بود. ولی کسی نمیتوانست آثار فلسفی ابن سینا را حفظ کند. اگر هم چنین کاری میکرد، کسی حوصله نداشت به محفوظات او گوش بدهد.
* حالا بفرمایید آموزش و پرورشِ حکمتمحور چگونه است؟
مثال میزنم. وقتی آموزش مبنا و محور باشد، شکل کلاس به این صورت خواهد بود که معلم بالا بنشیند و دانشآموز پایین. معلم ایستاده از بالا میگوید و دانشآموزان نشسته در پایین باید یاد بگیرند. اما الان در کشورهای پیشرفته بر «خصلت گروهیِ کلاس» تاکید میشود. یعنی معلم و دانشآموزانش دور هم مینشینند و معلم به دانشآموز اجازه اظهار نظر میدهد تا تفکر و خلاقیت در او شکل بگیرد یا تقویت شود.
* و این رابطه، اولاً همفکری را تقویت میکند، ثانیاً خصلتی دموکراتیک دارد و دانشآموز را در برابر معلم به موجودی تحت سلطه بدل نمیکند که همه چیز را باید بیچون و چرا بپذیرد.
بله. این ساختار، همان ساختار فلسفهمحور است. منظورم از ساختار فلسفهمحور، ساختاری است که به تفکر واقعی منجر میشود. اما نکته دیگر اینکه، در قرآن گفته شده است: «خَلَقَ الانسانَ/ عَلّمَهُ البَیان». و یا قرآن گفته است: «ن و القلم و ما یَسطُرون». کار قلم نوشتن است. زبان و بیان قرآن از جنس نثر است نه شعر.
اتفاقاً قرآن به شعر نگاه مثبتی ندارد و بر این نکته تاکید میکند که وحی شعر نیست. برعکس، قرآن به قصه نگاه مثبتی دارد. قرآن میفرماید: «والشعراء یتبعهم الغاوون/ الم تر انهم فی کل وادٍ یهمیون/ و انهم یقولون ما لا یفعلون/ الا الذین آمنوا و عملوا الصالحات». یعنی: شاعران را گمراهان پیروی میکنند/ آیا ندیدی که آنان در هر وادی سرگشته میروند/ و چیزی میگویند که به آن عمل نمیکنند/ مگر آن شاعرانی که ایمان آورده و کارهای نیکو انجام دادهاند. (سوره شعرا، آیات 224 تا 227).
پس قرآن حرفهای شاعرانه را به طور کلی خوش ندارد مگر اینکه شعر از جنس حکمت و عمل باشد. اما قرآن درباره "قصه" میگوید: «فاقصُصِ القَصَص لعلهم یتفکرون». یعنی: این داستان را حکایت کن شاید که آنان بیندیشند (سوره الاعراف/ آیه 176). قرآن در پی حکمت است و به همین دلیل قصهها و حکایات منتهی به حکمت عملی را میپسندد ولی هیچ جا از حفظ کردن شعرِ شاعران به عنوان فضیلت یاد نکرده است. قرآن حافظهمحوری را ترویج نمیکند. در قرآن حتی یک بار هم گفته نشده است که آیات قرآن را حفظ کنید. ولی ما چون حافظهمحور هستیم، به حفظ کردن آیات قرآن اهمیت میدهیم نه به تدبر در قرآن. این همه در قرآن بر تعقل و تدبر تاکید شده، ولی هیچ جا گفته نشده آیات را حفظ کنید. چرا؟ چون تعقل و تدبر لازمۀ حکمت است.
پس چرا در نظام آموزش و پرورش ما این قدر بر حفظ کردن و انبوهیِ محفوظات تاکید میشود؟ چون این سیستم ریشههای قرآنی ندارد. در کلاسهای قرآن دانشآموزان را تشویق میکنند که اجزاء سیگانه قرآن را هر چه میتوانند حفظ کنند و دانشآموزی که آیات بیشتری از قرآن حفظ باشد، این برایش یک امتیاز است. در حالی که قرآن از ما نخواسته آیاتش را حفظ کنیم. خواسته است در آیات تعقل و تدبر کنیم.
در نظامی که مبنایش حکمت باشد، «آموزش» و «پرورش» نه در برابر هم که در مساعدت با هم به سر میبرند. یعنی آموزش موجب کسب دانش است و دانش به بینش منتهی میشود؛ و بینش هم مبنای پرورش است. پرورش هم در خدمت تقویت بینش است و فردی که بینش داشته باشد، دانش مفیدتری هم از آموزش نصیبش میشود. چنین دانش و بینشی سرمایه اجتماعی میشود و انباشت این سرمایه یعنی رشد مهارتهای زندگی در افرادِ جامعه.
* این مهارتهای زندگی، مصداقاً چه چیزهایی باید باشند؟
بسته به سن دانشآموز باید مهارتهای مناسب را به او آموخت. مثلاً دانشآموزی که در سن بلوغ است، باید بحران جنسی و بحران بلوغ را بشناسد. دانشآموز دورۀ ابتدایی باید تن خودش را بشناسد و فرق بین دختر و پسر را بفهمد.
* پس برای افزایش مهارتهای زندگی، یکی از تجویزهای شما این است که آموزش جنسی باید در مدارس ما وجود داشته باشد.
بله. من به شدت به ضرورت این آموزش اعتقاد دارم. الان در بحران مربوط به تجاوز جنسی، مهمترین مشکل ما این است که دانشآموز کم سن و سال نمیداند تجاوز دقیقاً چیست. به همین دلیل شاهد تجاوز معلم به دانشآموز یا تجاوز دانشآموزان بزرگتر به دانشآموزان کوچکتر هستیم. منظورم از تجاوز، هر گونه تعرض جنسی است. اگر کودکان ما در مدارس از آموزش جنسی بهرهمند باشند، کاهش چشمگیری در تعداد تجاوزها رخ میدهد.
کودک باید بدن خودش و مرزهای رفتار دیگران با بدن خودش را بشناسد. همچنین باید بداند که بین دختر و پسر چه تفاوتهایی وجود دارد. این باعث میشود کودک در درون خودش احساس تنهایی نکند و راه شکوفاییاش باز شود.
* به غیر از آموزش جنسی، چه چیزهای دیگری به افزایش مهارت زندگی در دانشآموزان کمک میکند؟
مثلاً آموزشهای مربوط به تنظیم رابطه با پدر و مادر و خواهر و برادر و دوستان و همسایگان و اعضای جامعه. خودشناسی و جامعهشناسی و مردمشناسی باید در سطح درک دانشآموزان وارد آموختههای آنها شود. کسی که خودش را بشناسد و بتواند روابط خودش با دیگران را تنظیم و مدیریت کند، مهارتهای لازم برای یک زندگی خوب را تدریجاً آموخته است.
درباره افزایش مهارتهای دانشآموزان، این نکته هم مهم است که ما باید کنکور را حذف کنیم و دانشآموز را بر مبنای استعدادی که از خودش در دورۀ دبیرستان بروز داده، به دانشگاه راه بدهیم. مثلاً دانشآموزی که در دورۀ دبیرستان نشان داده که مستعد است ریاضیدان شود، برای اینکه بتواند در دانشگاه در رشتۀ ریاضی تحصیل کند، نباید با سد کنکور مواجه باشد و برای عبور از این سد، به ناچار شیمی و تاریخ و ادبیات هم بخواند.
برای این کار، دانشآموزان ما در شش سال اول باید دروس عمومی را بخوانند و در شش سال دوم دروس تخصصی را. کسی که پس از شش سال اول، با کمک معلمانش، به این نتیجه میرسد که در ریاضیات استعداد دارد، در شش سال دوم باید تاریخ و فلسفۀ ریاضیات را بخواند و وقتش را با خواندن شعر و شیمی هدر ندهد. یعنی ما باید دبیرستانهای تخصصی داشته باشیم.دبیرستان فیزیک، دبیرستان شیمی، دبیرستان معماری.
چنین دانشآموزانی، اولاً بدون کنکور وارد دانشگاه میشوند، ثانیا در دوران دانشگاه به خلاقیت میرسند و حقیقتاً به سمت افزودن بر دانش کشور حرکت میکنند.
شما فرض کنید دانشآموزی از دبیرستانِ جامعهشناسی وارد دانشگاه میشود برای تحصیل در رشته جامعهشناسی. او در دانشگاه دیگر تحصیل مقدمات نمیکند و چون در دبیرستان مهارت و تخصص کسب کرده، در دانشگاه با خلاقیت خودش به سرمایۀ علمی کشور میافزاید و همین امر به تولید ثروت در کشور منتهی میشود.
* درباره عقلانیت برخاسته از حکمت در نظام آموزش و پرورش مطلوب خودتان بیشتر توضیح میفرمایید؟
آموزش و پرورشِ حکمتمحور، مبنایش عقل عملی است نه عقل نظری. عقل عملی مبنای مهارتهای زندگی است. الان در غرب دربارۀ این ملاحظات بحث میکنند که در فرایند آموزش، داده (data) باید تبدیل به دانش (knowledge) شود، دانش باید تبدیل به سازمان شود و سازمان هم باید مصداق عقل عملی باشد.
کسی که عقل عملی دارد، لزوماً از آرای نیوتن و کانت باخبر نیست ولی دو خصلت اساسی دارد: اولاً نظم اجتماعی را میپذیرد، ثانیاً خلاقیت دارد و چیزی به جامعه اضافه میکند. در این صورت، جامعه دچار آنارشیسم و رکود نمیشود.
نظام آموزش و پرورش ما باید در خدمت خلق چنین افرادی باشد. کسی که در اثر برخورداری از عقل عملی، نظم اجتماعی را پذیرفته و خلاقیت هم دارد، مصداق یک شهروند یا یک انسان خوب است که برای خودش و دیگران اولاً بیضرر و ثانیاً مفید است. چنین نظامی از این آموزش، در ساختار پیشرفتگرا و توسعهمحور جهان غرب هم وجود نداشت و غربیها اخیراً به این نتیجه رسیدهاند که نظام آموزش و پرورش در اصل باید در خدمت رشد عقل عملی یا همان حکمت باشد.
* بگذارید این سوال را هم به عنوان یک مصداق بپرسم: نیکوکاری را به چه روشهایی میتوان در دانشآموزان تقویت کرد؟
اگر شما تقوا داشته باشید، از خودتان فاصله میگیرید و قبل از اینکه خودتان را ببینید، دیگران را میبینید. باید دانشآموز را باتقوا و ایثارگر بار آورد. تقوا هم فقط تقوای جنسی نیست.
* همه که نمیتوانند اهل ایثار باشند. ایثارگران در اقلیتاند.
اگر از کودکی به شما «توجه به دیگری» را یاد بدهند، خودبهخود مهربان میشوید. انسان مهربان هم در قبال دیگران نیکوکار است. یعنی از خودش میگذرد به خاطر دیگران.
* به همۀ ما از دوران دبستان گفتهاند «تو کز محنت دیگران بیغمی/ نشاید که نامت نهند آدمی». پس چرا جامعۀ ما این قدر آمیخته به خودخواهی و پایمال کردن حقوق دیگران است؟
چون در دوران دبستان از ما میخواستند این شعر را حفظ کنیم و بابت حفظ کردنش نمره بگیریم. فلسفۀ پشت این شعر را برای ما نشکافتند. مصادیق این نوع نگاه به دیگران را هم به ما نیاموختند. فقط از ما خواستند با خرخوانی، این اشعار را حفظ کنیم.
* یک معلم که حداکثر یک ساعت و نیم در کلاس حضور دارد، چطور میتواند چنین رویکردی به جهان خارج را در دانشآموزانش نهادینه کند؟
اینجاست که بحث «شخصیت معلم» مطرح میشود. معلم باید علاوه بر دانش، بینش داشته باشد تا بتواند همزمان از پس آموزش و پرورش شاگردانش برآید. معلم باید خودش به فلسفۀ این شعر سعدی باور داشته باشد. نه اینکه خودش به آن باور نداشته باشد ولی در صدد باوراندن آن به شاگردانش باشد. چنین چیزی ممکن نیست. حرف و عمل معلم باید یکی باشد.
ضمناً معلم باید به حرف خودش اعتقاد عقلی داشته باشد و آموزههایش صرفاً لقلقۀ زبان نباشد. معلم بیاعتقاد به تعلیماتش، معلم راستین و موثری نیست. ما باید تکلیف این موضوع را روشن کنیم که در نظام آموزش و پرورش مطلوب مان، معلم محوریت دارد یا کتاب و سازمان آموزش و پرورش؟ اگر مبنای اسلامی مد نظر ما باشد، معلم باید محوریت داشته باشد؛ چراکه در اسلام، «پیامبر» محورِ «شهر» بود. قرآن هم گفته است که ما شما را عذاب نمیکنیم چون پیغمبر در میان شماست. یثرب تبدیل شد به مدینةالنبی. یعنی یثرب به برکت وجود پیامبر، شرافتی پیدا کرد و شد شهرِ نبی. محور شهر در اسلام، نبی بود نه کالبد شهری.
پیغمبر هم معلم بود و قرآن در وصفش فرموده است: «یُعلِمُهُمُ الکتاب و الحکمه». پس ما پیغمبرمحوریم در ساختار شهری و فرهنگی و آموزشی. پیغمبر دانش و بینش دارد؛ چون تعلیم میدهد و تزکیه میکند. یتلو علیهم آیاته و یزکیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمه. (سورۀ جمعه، آیه 2). حکمتمحوری یعنی همین. یعنی در کار پیامبر، یا معلم، هم آموزش وجود دارد هم پرورش. در نظام آموزش و پرورش ما هم معلم باید محوریت داشته باشد نه کتاب و سازمان بوروکراتیک آموزش و پرورش.
* پس در چنین نظامی، اینکه چه کسی معلم میشود باید اهمیت ویژهای داشته باشد.
بله. معلم، اولاً باید عاشق باشد، ثانیا زندگیاش باید کاملاً تامین باشد. امام علی هم در نامهاش به مالک اشتر بر همین نکته دوم تاکید کرده است. معلمی که زندگیاش تامین باشد، حوصله انسانپروری و توان از خودگذشتگی دارد. تامین مالی معلم هم فقط در گرو افزایش حقوق ماهانۀ او نیست.
وزارت آموزش و پرورش باید زمینههای تولید ثروت را فراهم کند و فقط به بودجه دولتی خودش اکتفا نکند. معلمانی که مهارت و تخصص و خلاقیت دارند، با استفاده از تواناییهایشان میتوانند تولید ثروت کنند. زمینه این امر را وزارت آموزش و پرورش میتواند فراهم کند. قبلاً معلمان دانا و فداکار فراوانی در کشور وجود داشتند که چون حقوقشان مکفی نبود، بعد از ظهرها مسافرکشی میکردند. در حالی که اگر وزارت آموزش و پرورش برای استفاده از مهارت و تخصص معلمان چارهای اساسی میاندیشید و در این زمینه خلاقیت به خرج میداد، معلمی که حقوق ماهانهاش در اثر بودجۀ کم وزارت آموزش و پرورش کافی نبود، به جای مسافرکشی یا کارهایی از این قبیل، میتوانست با استفاده از دانایی و تخصص خودش به درآمد و رفاه کافی برسد.
خيلي خيلي مهمه
خيلي خيلي مهمه
آموزش و پرورش ما به گل نشسته و جز محفوظات به درد نخور و کسب نمره چیزی عاید دانش اموز نمیشود و نخواهد هم شد.
لطفاً اینگونه مصاحبه ها را ادامه دهید
ممنون عصرایران
متاسفانه هیأت علمی دانشگاه تهران هم هستن!
از بودن معلم در کلاس بصورت گروهی با دانش آموزان صحبت کرد که معلم نقش محوری نخواهد داشت در چنین فضایی آموزشها برای دانش آموزان رو بسوی دموکراتیکی خواهد داشت در جای دیگر با تکید برنقش پیامبر و معلم محوری و یگانه آموزش و پرورش بودن
بالاخره متوجه نشدیم که چه هدفی از مطالب گفته شده خودشون داشتند آیا پرورش محور خوبه یا بد؟ آیا آموزش محور خوبه یا بد؟ تکلیف مشخص نیست؟
ضمن تشکر از عصر ایران به خاطر درک اهمیت آموزش
واقعا وقتی ایشون تو همین سایت نظرش رو راجع به دورهمی و اون جفنگیات رو گفتند، باز میرید باهاشون مصاحبه میکنید و نظر میگیرید؟؟؟؟؟؟؟؟؟