عصر ایران؛ روح الله صالحی- «عاقبت به خیر شوی» برای نوجوان هایی که زنبیل پیرزن را تا دم در خانه شان می بردند، همان قدر مبهم بود که مرخصی اجباری سپنتا برای حضور در جلسات شورای شهر یزد.
هرچه بود ماند برای تاریخی که قرار است عبرت شود و نیست. می گذاریمش کنار. شاید روزگاری وقتی نوه خسرو معتضد در تلویزیون دارد آن را مو به مو تعریف می کند، نوه های ما مشغول کانال دیگری باشند. آن چه مهم است، عاقبت به خیری یک مسأله پیچیده حقوقی ست ولی آن چه عجیب به نظر می آید، کم توجهی اکثر مردم به چند و چون ماجراست زیرا برخلاف سایر اخبار، به ندرت سر از صفحات مجازی درآورد.
عاقبت به خیری، دعایی نیست که بخوانی و تمام. عاقبت به خیری نیاز به زحمت دارد تا محقق شود. «مثل پروانه رقصیدن و مثل زنبور نیش زدن» باید باشد که روش محمد علی (کلی) در مبارزاتش شد.
همین روش زیبا و شاعرانه که آدم را یاد گشت و گذار اردی بهشت سبلان و قمصر و... می اندازد، از او بهترین ورزشکار قرن ساخت و از ما دست کم آدم هایی خواهد ساخت که فقط از دیگران توقعش را داریم.
این روزها، انگار تیمی ورزیده از انواع و اقسام محمد علی ها در اوزان سبک تا سنگین، در وجود تک تک ما دارند رقص پا انجام می دهند. بیشتر از آن که رقص پروانه ببینیم، مجبوریم شب ها، پیش از خواب، ته مانده نیش زنبورهای حسادت و... را از روح و روان مان بیرون بکشیم.
قرار نیست اسلحه برداری، بروی وسط محیط کار و از رئیس تا دربان را به گلوله ببندی. همین که کاکتوس وار از کنار دیگران می گذری، کافیست. حتّی به وقت زخم زدن، به یک جمله بسنده می کنیم: «برای خودت گفتم..» یا با ژست استاد کزازی در فخامت کامل لحن می گوییم: «آن چه شرط بلاغ بود با تو گفتم ...»
فراموش نکنیم، غلامعلی سفید، رئیس شورای شهر یزد، نگفت:«مصلحت است»، « نباشد، به چشم»، «با شیب ملایم، سپنتا حذف» و... بلکه گفت حذف سپنتا منافی سلوک دیندارانه و مرام آزادی خواهانه اوست و من نا خودآگاه یاد عزاداری دهه محرم یزد افتادم.
نوحه ای که بسیار سر و صدا کرد با شعری از فرخی یزدی:
آن زمان که بنهادم سر به پای آزادی
دست خود ز جان شستم از برای آزادی
تا مگر به دست آرم دامن وصالش را
می دوم به پای سر در قفای آزادی
همین یک ماه گذشته را با خودمان مرور کنیم. مشت، نمونه خروار است. چه قدر به مصلحت به دیگری زخم زده ایم؟ چه قدر چشم بسته ایم که حق را بپیچانند؟ پادشاه سیاره دوّم به مسافر کوچولو گفت: «بمان و قاضی شو» مسافر کوچولوگفت: «این جا که کسی نیست محاکمه اش کنم» پادشاه گفت: «خودت را محاکمه کن»
ایزوله سفید هم نوعی از این شکنجه های روان شناختی به شمار می رود. رنگ اتاق سفید انتخاب می شود، رنگ پرده ها هم سفید، وسایل همه سفید، حتّی غذا نیز سفید سرو شده و... انتخاب می شوند. چیزی شبیه فضای گلخانه ای که این روزها نقل محافل است. هدف هم روشن است این که سبب تغییر در تفکر و تحلیل افراد شود.
چه قدر گوشی های مان که شبیه عینک شده اند و جهان را از آن سمتش می بینیم ایزوله است؟ چه قدر نا خواسته درگیر و دار در آغوش کشیدن عزیزان زخمی شان می کنیم؟ چند مشت سمت سر و صورت دوست و غریبه روانه کرده ایم؟
کشف نسبت خبر فساد مالی با فلان مقام اجرایی، روشنفکری نیست، چند جمله از صادق هدایت و حسین پناهی که از آن دنیا فرستاده اند، نشانه مخالف بودن نیست. فرد ارسال کننده اخبار بد اگر ژنرال مایر اردوگاه شکنجه خاموش اسرای کره ای نباشد، بی شک یکی از همان شکنجه گرهای اردوگاه بدون در و دیوار است.
در مسأله سپنتا و دستاوردی بزرگ تر از حضور سیاسی اقلیت ها و پای مردی غلامعلی سفید برای اجرای حق، گویی یک مسأله دست چندم اتفاق افتاده است. وقت آن است که از مجمع تشخیص مصلحت نظام، بخواهیم برای حل مباحث پیچیده و ناینحل با درایت ورود کند.اما ما با یک عکس قدیمی از لحظه رأی منفی آیت الله جنتی خوش بودیم.
در فیلم سینمایی پارادیزو، سالواتوره نوار فیلمی که آلفردو برایش به جا گذاشته بود را به آپاراتچی میدهد، تا برایش پخش کند. آن نوار ویدیوئی همان فیلمهایی است که پدر آدلفیو سانسور میکرده، این صحنهها، صحنههای عاشقانه بود. ما به یک سکانس پایانی از پارادیزو احتیاج داریم تا تمام سانسورهایی که از خود و دیگران کرده ایم را پشت سرهم ببینیم.
محمد علی (کلی) گفته بود: «برای رقص زیر پرژکتور ها چه قدر در خیابان دویده ام.» ما به این تمرین هاو دویدن، بیشتر از توی صف ایستادن آن هم در اردو گاه اخبار بد احتیاج داریم. شبیه همان سکانس پایانی فیلم سینما پارادیزو تمام خنده های این سال ها که سانسور شده است را پشت سر هم ببینیم جایی ما را عاقبت به خیر خواهد کرد از شر اخبار بد خلاص خواهیم شد.
واقعا باید صبورانه در جهت منافع ایران حرکت کنیم و متعصبانه و غیرعاقلانه عمل نکنیم.
زیادی صغری و کبری نوشتی مطلب اصلی توش گم شد
واقعا كم پيدا ميشه تو سيستم