عصر ایران- با توجه به اشاره مقام معظم رهبری به اصطلاح «نرمش قهرمانانه» و تاکید بر این که « پیشتر این اسم گذاری صورت پذیرفته بود» تحلیل عصر ایران در همان روز انتشار سخنرانی (26 شهریور 92) در ارجاع به عنوان فرعی کتاب صلح امام حسن به ترجمه ایشان (پر شکوه ترین نرمش قهرمانانه تاریخ) مورد توجه رسانه های داخلی و خارجی قرار گرفت. عنوان این کتاب ، "صلح امام حسن(ع) " بود و آیت الله خامنه ای تعبیر ادبی "پرشکوه ترین نرمش قهرمانانه تاریخ" را بر آن افزودند.
به مناسبت بحث های روز ، فصل « انگیزه های صلح در هر دو جبهه» از کتاب مذکور باز نشر می شود:
با آشنایی به چگونگى اقدامات معاويه براى رسيدن به هدف هاى خود ، شگفت نمى نمايد كه وى اولين پيشنهاد كننده ى صلح باشد و هر گونه تعهدى به امام حسن بسپارد فقط به ازاى گرفتن يك امتياز يعنى (حكومت).
اين نقشه را معاويه در هنگامى كه هنوز طرفين براى جنگ در شور و التهاب بودند طرح كرد و فعاليت خود را بيش از آنچه براى تنظيم اردوگاه و تدبير امور جنگ بكار می برد ، در اجراى اين نقشه متمركز ساخت نقشه اين بود كه به امام حسن پيشنهاد صلح كند ، اگر پذيرفت كه هيچ ، و گرنه صلح را بزور بر او تحميل كرده و به هر قيمتى از شروع جنگ جلوگيرى نمايد .
براى تأمين اين منظور پيش از هر چيز لازم بود كه در جبهه ى امام حسن وضعى به وجود بيايد كه خود به خود مردم را به فكر ( صلح كردن) بيندازد .
بر اساس اين نقشه ، ناگهان سيل شايعات دروغين به سوى اردوگاه هاى اين جبهه سرازير شد ، بازار رشوه رونق گرفت ، در ستون وعده هایی كه هوش از سر بسيارى از فرماندهان يا داعيه داران فرماندهى مى ربود ، اين گونه وعده ها ديده مى شد : فرماندهى يك لشكر ، حكومت يا ناحيه ، ازدواج با يك شاهزاده خانم اموى ! و در رشوه هاى نقدى رقم يك ميليون ديده مى شد!
معاويه براى پياده كردن اين نقشه همه ى نيرو و همه ى هوش و استعداد و تجربيات خود را به كار انداخت ، بسيارى از وجدان فروش هایی كه به ظاهر حسن را ترك نگفته بودند نيز در باطن مزدور و آلت دست او به شمار مى رفتند و در دستگاه حسن بن على براى او جاسوسى مى كردند و هيچ گونه امكانى را براى ترويج هدفهاى او از دست نمي دادند.
لشكرها و سلاح ها و عمليات سوق الجيشى نيز وسائل ديگر او براى عملى كردن نقشه ى صلح بودند ، او مايل نبود كه نخستين بار به عراق حمله كند زيرا نمى خواست با بودن راه چاره ى ديگر ، با حسن وارد جنگ شود و البته راه چاره از نظر معاويه با راه چاره از نظر مردم يا از نظر دين جديد ، بسى تفاوت داشت .
بايد انصاف داد كه وسائلى كه معاويه در اين مورد بر انگيخت همه ابتكارى و حساب شده و بر طبق روشهاى دقيق تنظيم شده بود و مى توانست نظر و هدف خاص او - يعنى ايجاد زمينه ای كه رقيب را بفكر صلح بيندازد - را به طور كامل تأمين كند .
وقتى از طرفى فرمانده جبهه ى عراق و بدنبال او بيشتر سركردگان سپاه ، وجدان خود را با مال يا وعده معامله مى كنند و از طرف ديگر ناگهان سيل شايعات دروغ و تزلزل آور و مردد كننده و هولناك ، اردوگاه ( مسكن) و ( مدائن) را در هم مى ريزد و بالاخره خود امام حسن بر اثر رواج همين شايعات در وضعى قرار ميگيرد كه امكان هيچگونه اقدام مثبتى براى او باقى نمى ماند و حتى نمى تواند در برابر توده ى سپاهيانش ظاهر گردد بدون آنكه مورد هجوم ناگهانى دشمنان داخلى قرار گيرد در چنين موقعيت آشفته و اوضاع نابسامانى آيا راه چاره ای جز تن دادن به صلح به نظرش مى رسد؟
موقعيت عجيبى بود ، نيكي ها و شرائط مساعد تحت الشعاع فساد و بد انديشى مردم قرار داشت و بر رهبر چه ايرادى مي توان گرفت وقتى شرائط نامساعد و وضع ، نابسامان است ؟ و از مردم چه گله ای مي توان داشت وقتى فتنه و فساد در ميان ايشان ترويج مى شود البته انحراف برخى از طبيعت ها و نو ظهور بودن اسلام را - كه هر يك جداگانه عاملى بودند براى پديد آمدن چنين وضعى در مردم دو دل يا كسانيكه و بال گردن اسلام شده بودند - نيز نمي توان ناديده گرفت.
حال در چنين موقعيتى كه حسن بن على بر اثر عواملى خارج اختيار خود او مانند خيانت سپاهيان يافتنه انگيزي هاى ماهرانه ى حريف ، در نخستين صف آرایی با شكست روبرو مى شود ، قاعده آن است كه از همان لحظه و همان روز در فكر صف آرایی ديگرى باشد و نبرد خود با معاويه را به ميدان جديدى بكشاند ، ميدانى كه دست خيانت سپاهيان بدان نمى رسد و انحراف طبايع بدان زيان نمى رساند و دسيسه هاى دشمن و فتنه انگيزي هاى او بر شانس موفقيت و نفوذ و پيروزى روز افزون آن مى افزايد .
اين خلاصه ى آن طرحى است كه امام حسن به نيكوترين وجهى از آن بهره بردارى كرد و معاويه با همه بيدارى و هشيارى اش در آن موقعيت ، غافلگير شد و آنرا درك نكرد.
پيشنهاد صلح معاويه ، مورد قبول امام حسن واقع شد ولى اين فقط بدين منظور بود كه او را در قيد و بند شرائط و تعهداتى گرفتار سازد كه معلوم بود كسى چون معاويه دير زمانى پايبند آن تعهدات نخواهد ماند و در آينده ى نزديكى آنها را يكى پس از ديگرى آشكارا نقض خواهد كرد و مردم نيز وقتى چنين ديدند ، قاعده خشم و انكار خويش را نسبت بدو آشكارا بيان خواهند كرد و بدين صورت بود كه بذر خشم و انتقام ، بذرى كه در سرزمين دل مردم ، دير پاى و در امتداد نسل ها بر قرار است ، به وسيله ى صلح پاشيده شد و اين خشم ، مايه ى شورش هایی شد كه در طول تاريخ همواره به تصفيه ى قدرتهاى غاصبانه كمك كرد.
اين مي تواند خلاصه ى طرح سياسى یی باشد كه امام حسن بخاطر آن تن به قبول صلح داد و سپس به نيكوترين وجهى از آن بهره بردارى كرد و معاويه را غافلگير ساخت و اين عمل همچون نشان نبوغ مظلومانه ای بر تارك آن امام مظلوم درخشيد.
در اين صورت بر حسن چه ايرادى مي توان گرفت اگر صلح را بر طبق نقشه ى حساب شده ى خود امضاء كند ؟ نابسامانى وضع او در ( نخستين صحنه) و اميدوارى به نتايج ( صحنه ى دومين) صلح را در نظر او موجه مى ساخت ، علاوه بر اينكه اساسا پديده ى اصلاح ميان امت اسلامى و آثار قهرى آن مانند جلوگيرى از خونريزى و صيانت مقدسات و محقق ساختن و جهه ى نظر اسلامى ، نيز خود موجب ترجيح صلح مى شد.
بيش از چند ماه طول نكشيد، كمتر از عدد انگشتان دو دست ولى حوادث خرد كننده و شكننده ای كه در اين ماهها به وقوع پيوست آن را بعدد ستارگان آسمان وانمود مى ساخت اين ، قطعه زمانى بود كه دل آدمى با هر آنچه از عشق و تحسين كه در گنجايش آنست بدان روى مى آورد عطر دلاويز نبوت از آن متصاد گشت و مزاياى امامت راستين در آن تجلى نمود و با همه كوتاهى و زود گذرى ، باطن و حقيقت كار كسانى بيشمار را آشكار ساخت اين همان ماههای بود كه پرونده اش با بهترين سر انجام ها در عالم مسالمت و اصلاح ، ختم شد و در آن برترين سر انجام ، مصلحت دين و دنيا به هم پيوست .
حسن بن على در چهره ى ( مصلح اكبر) ى كه جدش رسول خدا -صلى الله عليه و آله- در حديثى بدان بشارت داده بود ، ظاهر گشت : ( اين پسر من سرور و آقاست ، و در آينده ى نزديك خدا به دست او ميان دو گروه بزرگ مسلمانان صلح خواهد داد) .
اراده ى خدا بر اين است كه اين خاندان از برترين مراحل شرف در شكل ها و صحنه هاى گوناگونش برخوردار باشند اگر پيروزى از راه شمشير بدست نيامد ، از راه شهادت و مرگى كه در پيشگاه خدا و قضاوت تاريخ ارزش مند است ، و اگر به اين هر دو صورت امكان نيافت ، به وسيله ى اصلاح و وحدت كلمه و يكپارچه ساختن پيروان توحيد براى شرف آدمى همين بس كه پيام آور صلح باشد و در پيروزى يك انسان همين بس كه شرفش پايدار ماند پايدار بودن شرف ، ضامن پايدارى عزت است و عزت انگيزه ى پيوسته ای است كه آدمى را به زندگى سوق مى دهد و بر سرورى و آقای استوار است .
اينك با توجه به آنچه گذشت باسانى مي توان انگيزه هاى صلح را از نظر امام حسن باز شناخت .
و اما انگيزه هاى معاويه كه موجب پيش قدمى او در موضوع صلح شد ، انگيزه های از نوع ديگر بود كه نه از عجز و ناتوانى ريشه مى گرفت و نه به خواسته هاى دين يا اصلاح ميان امت و جلوگيرى از خونريزى نظر داشت اصلاح ميان امت يا جلوگيرى از خونريزى از نظر معاويه نمى توانست انگيزه ى چشم پوشى از امتيازات فاتح بودن باشد ، شبيخون ها و سفاكي هاى او در مدينه و مكه و يمن و وضع گستاخانه ى او در ( صفين) مي تواند هر كسى را با ماهيت شيطانى او آشنا سازد ، گرچه كم اند كساني كه معاويه را كاملا شناخته باشند .
در اين صورت بايد گفت كه پيشنهاد صلح از طرف او فقط مي تواند طغيان يك حس سود جويانه باشد و بس چيزى كه با سرگذشت افسانه وار معاويه متناسب تر و قابل تطبيق تر است .
او چنين پنداشته بود كه كناره گرفتن امام حسن از حكومت به نفع او ، در افكار عمومى به معناى كناره گرفتن از خلافت تلقى خواهد شد و گمان كرده بود كه پس از اين پيشامد ، او در نظر مسلمانان به عنوان خليفه ى قانونى معرفى خواهد گشت ( 2 )
اين رؤياى لذت بخشى بود كه معاويه هر چيز گران بهای را در برابر آن خوار مى شمرد ديگر نمي دانست كه اسلام بسى عزيزتر و شامختر از آن است كه رجاله بازى ها و هوچي گرى هاى كسى چون او را بپذيرد يا زمام خود را بدست بردگان جنگى آزاد شده و فرزندان ايشان بسپارد .
انكار نمي توان كرد كه ممكن است انگيزه هاى ديگرى نيز وجود داشته و توانسته از معاويه شخصيت ديگرى كه دشمن جنگ و دوست دار صلح و پذيرنده ى تعهدات و سوگندها و ميثاق هاى مؤكد است ، بسازد ولى بررسى ديگر انگيزه هاى وى از قوت اين مطلب نمى كاهد كه بزرگ ترين انگيزه ها و دواعى وى همان رؤياى لذت بخشى بوده است كه بدان اشاره كرديم .
اينك در زير ، مجموعه ى موضوعاتى را كه هر يك مي تواند بخشى از عامل وادار كننده ى او بر پيشنهاد صلح باشد ، بيان مى كنيم :
1 - مي دانست كه حسن بن على عليهما السلام صاحب اصلى حكومت است و براى به دست آوردن حكومت ناگزير بايد صاحب اصلى آن را - و لو به ظاهر - قانع ساخت و بهترين طريق قانع ساختن او ( صلح) است .
اعتقاد او به اين مطلب - يعنى به اولويت حسن بن على براى حكومت - در نامه ای كه كمى پيش از حركت سپاه بسوى ( مسكن) براى آنحضرت فرستاد ، با اين عبارت ذكر شده : ( تو بدين امر سزاوارتر و شايسته ترى) و در گفتگوای كه راجع به اهل بيت پيغمبر با پسرش يزيد داشته چنين بيان گرديده : ( پسرم ! بى ترديد اين حق از آن ايشان است) ( 3 ) و باز در نامه ای كه به زياد بن ابيه نوشته ، بدينگونه تبيين شده است : ( و اما اينكه او ( يعنى حسن ) بر تو برترى جسته و آمرانه سخن گفته ، اين حق اوست و ميبايد چنين كند) ( 4 ) .
در معضلات و مشكلات دينى نظر امام حسن را همچون كسى كه معتقد به امامت اوست ، مى پرسيد ( 5 ) و بارها صريحا مى گفت كه حسن ( سرور مسلمانان) است ( 6 ) و مگر كسى جز پيشوا و امام مسلمانان ، سرور ايشان تواند بود ؟
2 - با وجود همه ى وسائلى كه در اختيار داشت از نتائج جنگيدن با امام حسن سخت بيمناك بود و اين مطلب را كتمان نيز نميكرد مثلا : ( در توصيف دشمنان عراقيش مى گفت : بخدا هرگاه چشمان ايشان را كه در صفين از زير كلاهخودها نمايان بود بياد مىآورم هوش از سرم پرواز مى كند ( 7 ) گاه درباره ى آنان مى گفت : خدا بر آنان غضب كند ، گوای دلهايشان همه يكدل است ( 8 ) بدينجهت بود كه گرايش به صلح را گريز گاهى از برخورد با ايشان و مشاهده ى چشمهاى آنان از زير كلاه خود مى دانست !
3 - از موقعيت امام حسن فرزند رسولخدا صلى الله عليه و آله در ميان مردم و مكانت معنوى بينظيرى كه آنحضرت بر حسب اعتقادات اسلامى دارا بود ، واهمه داشت لذا مى خواست بوسيله ى صلح از جنگ با او بگريزد .
وى مى انديشيد كه ممكن است خداوند كسى را از ميان صفوف شام بر انگيزد كه حقايق را بمردم باز گفته و ناپسندى وضعى را كه در برابر امام حسن بخود گرفته اند ، براى آنان مدلل سازد چنين حادثه ای بى ترديد مسلمانان جبهه ى او را بر شورش و نافرمانى بر مى انگيخت و عاقبت ، سپاه او را متلاشى مى ساخت .
او در تمام مدتى كه در برابر حسن صف آرای كرده بود ماجراى ( نعمان بن جبله ى تنوخى) را كه در صفين بخاطر داشت در آن جنگ ، وى كه خود از سران سپاه شام بود با صراحت بيسابقه ای با معاويه سخن گفته و آنچنانكه از يكفرد معمولى نسبت به حاكمى انتظار نمى رود ، او را بباد تمسخر و استهزاء گرفته بود معاويه حتى امروز نيز قبول نميكرد كه مردم شام شعورى بپايه ى شعور آنروز آن مرد داشته باشند .
از جمله سخنانى كه وى در صفين به معاويه گفت اين بود : ( بخدا - اى معاويه - من بزبان خود براى تو مصلحت انديشى كردم و ملك و حكومت ترا بر دين خود ترجيح دادم و بخاطر هوسهاى تو ، راه هدايت را كه مى شناختم ترك گفتم و از صراط حق و حقيقت كه مى ديدم ، كناره گرفتم چگونه به رشد و هدايت راه خواهم يافت من كه با پسر عم رسول خدا صلى الله عليه و ( آله ) و سلم و اول گرونده ى به او و نخستين هجرت كننده ى با او ، مى جنگم ؟ اگر آنچه را كه ما اينك در اختيار تو گذارده ايم به او ارزانى ميداشتيم يقينا دلى مهربانتر و دستى بخشنده تر ميداشت ليكن اكنون كار را به تو واگذار كرده ايم و ناگزير بايد آنرا - چه بحق و چه بناحق - بپايان بريم حال كه از ميوه و جويبار بهشت محروم مانده ايم از انجير و زيتون ( غوطه) ( 9 ) دفاع خواهيم كرد) ! ( 10 ) .
يكى از تدابير سياسى معاويه اين بود كه مردم شام را از شناسایی بزرگان اسلام كه در خارج شام مى زيستند باز مي داشت ، مبادا كه از اين شناسایی ، روزنى به مخالفت و انشعاب گشوده گردد لذا بر ما پوشيده است كه چگونه اين مرد شامى توانسته بود پسر عم رسولخدا را شناخته و از سبقت او در اسلام و دل مهربان و دست بخشنده و اولويت او براى حكومت اطلاع يابد .
معاويه ، سياست بيخبر نگاهداشتن مردم از بزرگان اسلام را تا آخر دوران حكومتش ادامه داد اين سياست ، ابزارى بود كه بوسيله ى آن توانست آن اجتماع عظيم را در جنگ صفين و سپس در لشكر كشى بسوى ( مسكن) فراهم آورد .
يكى از نشانه هاى به كار بردن اين سياست را - كه نشانه ى ضعف بكار برنده ى آن نيز هست - در سخنى كه معاويه خطاب به ( عمروعاص) بيان كرد مي توان مشاهده نمود در آنروز عمروعاص در برابر امام حسن زبان به مفاخره گشوده و از آن حضرت پاسخى بليغ و دندان شكن - كه محركش معاويه نيز از آسيب آن در امان نماند - شنيده بود معاويه در اين هنگام خطاب به عمرو گفت : به خدا قسم از اين گفتگو جز اهانت بمن منظورى نداشتى مردم شام تا اين لحظه كه اين سخنان را از حسن شنيدند ، گمان نمي كردند كه كسى به مرتبت و منزلت من باشد ( 11 ) .
4 - سياست معاويه - كه در راه منافع شخصى وى كمتر خطا مي كرد - ايجاب مي نمود كه وى درباب ( صلح) پيش قدم باشد و بر آن اصرار بورزد و هر اندازه كه براى او ممكن است از مردم دو منطقه ى عراق و شام و ديگر آفاقى كه صداى وى بدانجا مى رسد ، بر اين صلح طلبى گواه گيرد .
وى در وراى اين ظاهر صلح جويانه منظور ديگرى را تعقيب مي كرد و آن اينكه براى آينده ى نزديك خود كه سرنوشت جنگ آن را مشخص مى ساخت ، زمينه ای فراهم آورده باشد يكى از دو صورتى كه انتظار وقوع آن مي رفت اين بود كه جنگ با پيروزى شام ختم شود و حسن و حسين و خاندان و يارانشان بطور دسته جمعى كشته شوند ، در اين صورت هيچ عذرى در مورد اين جنايت بزرگ بهتر از اين نبود كه وى مسئوليت فاجعه را متوجه امام حسن نموده و بى آنكه دروغ گفته باشد به مردم بگويد : من حسن را به صلح خواندم ولى او به هيچ چيز جز جنگ رضايت نداد ، من زندگى او را مي خواستم و او مرگ مرا ، من در پى حفظ خون مردم بودم و او طالب قتل مردمى كه در ميان من و او مى جنگيدند .
اين تردستى سياسى بسيارى از هدف هاى معاويه را تأمين مي كرد و بدو امكان مي داد كه به طور نهایی حساب خود را با آل محمد تصفيه كند ، در آن صورت وى در نظر عموم ، رقيب فاتح و در عين حال مرد عادل و منصفى قلمداد مى شد كه همه ى كسانى كه نداى صلح او را پيش از شروع جنگ شنيده بودند حق رابه جانب او مي دادند و انصاف و عدالت او را گواهى مي كردند .
ولى امام حسن عليه السلام كسى نبود كه از تردستى هاى سياسى حريف خود غافل گشته يا خود از بكار بستن اين روشها عاجز باشد ، او در همه حال از دشمن خود هشيارتر و زبردست تر و در بهره بردارى از فرصت ها به نحو صحيح و خدا پسند نيرومندتر بود ، لذا با مشاهده ى شرايط ناهنجارى كه از همه سو او را در ميان گرفته بود و با اطلاع از مقاصد پليد دشمن و منظورى كه از دعوت بصلح داشت ، مقتضى ديد كه به پيشنهاد صلح پاسخ مثبت دهد .
و سپس فقط بدين اكتفا نكرد كه نقشه هاى معاويه را خنثى و باطل سازد ، بلكه در پوشش ( صلح) دشمن خود را با نقشه ای حكيمانه و قاطع ، تا ابد منكوب ساخت .