صفحه نخست

عصرايران دو

فیلم

ورزشی

بین الملل

فرهنگ و هنر

علم و دانش

گوناگون

صفحات داخلی

کد خبر ۲۶۲۵۵۴
تاریخ انتشار: ۱۹:۳۴ - ۲۲ اسفند ۱۳۹۱ - 12 March 2013

علیرضا قزوه: بهار سرش کلاه نمی رود و به کلاهبردارهای سیاستمدار که ادای فرهنگ را درمی‌آورند می‌خندد

بهار هم یکی مثل ماست که سرش کلاه نمی‌رود. کلاه از سر باد برمی‌دارد و به کلاهبردارهای سیاستمدار که ادای فرهنگ را درمی‌آورند می‌خندد. بهار سرش کلاه نمی‌رود. فقط تماشا می‌کند و می‌خندد به سیاه بازی حاجی فیروزهایی که برای هم دست می‌زنند و برای هم گریه می‌کنند و خود را به قله‌ها شبیه می‌دانند.
علیرضا قزوه در یادداشتی نوشت: بهار اگر تصمیم بگیرد یک روز بساط شما را به خیابان می‌ریزد و شما را به خس و خاشاکی بدل می‌کند. اینها که با رای گروهی دود می‌شوند و می‌روند هوا هیچ نسبتی با بهار ندارند.

به گزارش مهر، علیرضا قزوه شاعر و مدیر سابق رئیس مرکز تحقیقات زبان فارسی دهلی‌نو در یادداشتی به طرح موضوع «بهار» که این روزها در ادبیات سیاسی کشور معنای خاصی پیدا کرده است پرداخته است. این یادداشت به شرح زیر است:

از زنده‌باد سبز تا زنده‌باد بهار

بهار هم یکی مثل ماست که سرش کلاه نمی‌رود. کلاه از سر باد برمی‌دارد و به کلاهبردارهای سیاستمدار که ادای فرهنگ را درمی‌آورند می‌خندد.

بهار تاریخ مصرف ندارد، اما آدم‌های زنده باد من و زنده باد دوست من و زنده باد دوست دوست من تاریخ مصرفی تا خرداد 1392 دارند.

بهار را نمی‌شود با اره برقی قطع کرد. هل داد و به زمین انداخت. اینها که با یک فوت جماعتی و یا رای گروهی دود می‌شوند و می‌روند هوا هیچ نسبتی با بهار ندارند.

بهار را نمی‌شود برکنار کرد. رای اعتماد به بهار در دست من و تو نیست. بهار نیازی به نشان دولتی درجه یک ندارد.

بهار سرش کلاه نمی‌رود. فقط تماشا می‌کند و می‌خندد به سیاه بازی حاجی فیروزهایی که برای هم دست می‌زنند و برای هم گریه می‌کنند و خود را به قله‌ها شبیه می‌دانند.

بهار اگر تصمیم بگیرد یک روز بساط شما را به خیابان می‌ریزد و شما را به خس و خاشاکی بدل می‌کند. بهار از جنس ریشه است و از جنس ادب است و از جنس شعر است. از جنس اصالت است.

بهار کاری به سالن‌های مجلل برج میلاد ندارد. بهار صبح‌ها از سمت بهشت زهرا و جوانمرد قصاب قدم به خیابان می‌گذارد و این همه دست‌های گرسنه را در سطل‌های زباله می‌بیند که دنبال چیزی می‌گردند و شباهنگام با افسوس کاغذی برمی‌دارد و می‌نویسد: شما حتی بازیگران خوبی هم نبودید.

بهار آمده است بگوید سالی که نکوست از بهارش پیداست. بهار با همه جدی است. روزی سلیمان نبی مغرور شد. بادی تختش را کج کرد. سلیمان اعتراض کرد به باد که چرا تختم را کج می‌کنی. باد گفت راست باش تا راستت کنم.

بهار با کسی شوخی ندارد و اگر بخواهد ناگاه هزار شاعر را فرمان می‌دهد تا تخت سلیمانک‌ها را کج کنند. بهار آدم‌های فراوانی دارد که بدون نیاز به یارانه به یاری‌اش می‌روند و عیدی‌شان را از خدا می‌گیرند و از قطع بودجه‌شان نمی‌ترسند. حتی اگر فیلمشان را بگیرند و در صحن علنی جایی نمایش دهند.

ما مریدان حضرت بهاریم. امر امر اوست؛ بهار ولایت عشق است نه چیز دیگر...
ارسال به تلگرام
تعداد کاراکترهای مجاز:1200