عصر ایران - پیش از این، در یادداشتی با عنوان " سکوت استادان علوم سیاسی ؛ کنج عافیت و اندیشه عاقبت!"، عمومیت استادان علوم سیاسی ایران را از حیث روگردانی شان از رسانه های داخل کشور و روشنگری عمومی ، شایسته انتقاد دانستیم و بر این نکته تاکید کردیم که سکوت این چهره های آکادمیک، در حالی که جامعه ایران با انواع و اقسام مشکلات داخلی و خارجی دست و پنجه نرم می کند، قابل نکوهش است.
در واکنش به این یادداشت، خوانندگان عصر ایران نظرات گوناگونی را با ما در میان گذاشتند. برخی از این نظرات به سرنوشت استادان منتقد اشاره داشتند و ایجاد مشکلات کیفری ، بازنشسته شدن اجباری شان و یا خروج ناگزیرشان از کشور را دلیلی بر موجه بودن سکوت سایر استادان علوم سیاسی در ایران می دانستند. پاره ای از خوانندگان عصر ایران معتقد بودند استادان علوم سیاسی در دو دهه گذشته، گفتنی ها را گفته اند و مسوولان به حرف آنها وقعی ننهاده اند؛ بنابراین از تکرار مکررات چه سود؟ گروهی دیگر نیز استادان علوم سیاسی را به قلت بضاعت علمی و فرصت طلبی متهم کردند و سکوت آنها را بهتر از سخن گفتنشان دانستند.
فارغ از رای گروه سوم، در این یادداشت می کوشیم با توجه به انتقادات دو گروه نخست، نکات دیگری درباره سکوت استادان علوم سیاسی مطرح کنیم.
برخلاف آن دسته از خوانندگان منتقد یاداشت " سکوت استادان ... "، باید گفت که زندانی یا بازنشسته شدن برخی از استادان علوم سیاسی در ایران، به معنای از دست رفتن امکان هر گونه اظهار نظر درباره مسائل سیاسی کشور در عرصه عمومی و غیرتخصصی ( یعنی خارج از خانه و کلاس های درس ) نیست.
هر چند که برخی از استادان علوم سیاسی ایران، اخراج، اجباراً بازنشسته یا درگیر پرونده های حقوقی و پیامدهای آن شده اند، ولی برخی از دیگر اساتید علوم سیاسی نیز، مثل صادق زیباکلام، احمد نقیب زاده، هرمیداس باوند و ابراهیم متقی در مطبوعات ایران حضور دارند و مسائل داخلی و حارجی کشور را، در چارچوب خط قرمزهای پیش روی مطبوعات، تجزیه و تحلیل می کنند.
در اینکه فضای کنونی کشور برای سخن گفتن فارغ البال استادان علوم سیاسی مهیا نیست، تردیدی نیست؛ ولی مگر استادان علوم سیاسی این کشور فقط باید در فضای باز سیاسی اظهار نظر کنند؟ این مفروض از کجا آمده است؟ مگر در همین فضای کنونی نمی توان با ملاحظه بیشتر، مانع از قطع کامل ارتباط عالمان با عامه مردم شد؟ قطعاً چنین کاری امکان پذیر است. مهمترین دلیل این مدعا نیز همان سخن گفتن اساتیدی مثل صادق زیباکلام، هرمیداس باوند و ... است.
درباره تنگ شدن عرصه اظهار نظر و روا بودن سکوت استادان علوم سیاسی در چنین شرایطی، به دلیل هزینه هایی که برخی از استادان علوم سیاسی پرداخته اند، این نکته را هم می توان گفت که استادان علوم سیاسی، هر اندازه هم که درگیر رعایت خط قرمزها باشند، به اندازه اهالی مطبوعات در این زمینه گرفتاری ندارند. پس چگونه است که نشریات الکترونیک و غیرالکترونیک در ایران امروز، لااقل به شکل کجدار و مریز، می توانند افکار عمومی را مخاطب خود قرار دهند اما استادان علوم سیاسی نمی توانند چنین کاری کنند؟
علاوه بر این، اگر قرار باشد هزینه پرداختن بابت آگاهی بخشی به جامعه را دلیل موجهی برای سکوت کردن بدانیم، قطعاً باید روزنامه نگاران را بیش از استادان علوم سیاسی مستحق سکوت و بی تفاوتی نسبت به افکار عمومی بدانیم.
همه خوانندگانی که منتقد یادداشت " سکوت استادان ... " بودند، نیک می دانند که روزنامه نگاران ایرانی در چند سال گذشته، به مراتب بیش از استادان علوم سیاسی هزینه پرداخته اند. اما خیلی از روزنامه نگارانی که برای آگاهی بخشی به جامعه هزینه پرداخته اند و نیز آنهایی که شخصاً هزینه ای نپرداخته اند اما از مشکلات همکاران مطبوعاتی شان باخبرند، هنوز در مطبوعات داخلی ایران قلم می زنند و سعی می کنند با رعایت خط قرمزهای موجود، جامعه را از خبر و تحلیل بی نصیب نگذارند. روزنامه نگاران دموکراسی خواهی که امروز در ایران فعالیت دارند، می دانند که کناره گرفتن آنها از عرصه خبر و تحلیل، معنایی جز سپردن افکار عمومی به دست رسانه های محافظه کار از یک سو و رسانه های اپوزیسیون خارج کشور از سوی دیگر ندارد. یکجانبه بودن اخبار و تحلیل های صدا و سیما و اکثریت رسانه های جناح راست در کنار یکجانبه گرایی و پرت افتادگی اکثر رسانه های اپوزیسیون از کنه تحولات و مسائل جامعه ایران، ضرورت فعالیت رسانه های مستقل یا میانه رو داخلی را بیش از پیش آشکار می سازد. در این روند آگاهی بخشی ملایم و حداقلی، استادان علوم سیاسی نیز می توانند نقش خود را ایفا کنند و از " سکوت یا سخن گفتن حداکثری " خارج شوند.
اما درباره انتقاد گروه دوم، که سکوت استادان علوم سیاسی را با توجه به بی تفاوتی مسوولان نسبت به سخنان آنان روا می دانند، باید این نکته اساسی را مطرح کرد که مخاطب اصلی عالمان سیاسی، نهایتاً مردم اند نه حکومت.
این مردم هستند که در انتخابات یا سایر بسترهای بروز کنش سیاسی شرکت می کنند. گیرم که حکومت به رای و اندیشه استادان علوم سیاسی بی توجه بوده باشد. آیا همه مردم هم به آموزه ها و تعیلمات آنان بی توجه بوده اند؟ اگر بی توجه بوده اند، پس این همه تحول در جامعه ایران زاییده چیست؟ آیا ذهینت مردم ایران نسبت به مقولاتی چون دموکراسی، آزادی، حقوق بشر و ...، همان ذهنیت بیست سال پیش است؟
بعید است که پاسخ خود استادان علوم سیاسی هم به این سوال منفی باشد. اگر پاسخ این سوال مثبت باشد، پس چرا باید باب روشنگری را بست و سر در برف سرد سکوت کرد؟ استادان علوم سیاسی ایران، در طول سالیان اخیر، بارها و بارها از رفتار سیاسی ملت ایران سخت شادمان و خرسند شده اند و در حوزه عمومی یا محافل خصوصی به آن بالیده و افتخار کرده اند. آن شادمانی ها با این سکوت، قرابت چندانی ندارد.
شاید استادان علم سساست در ایران امروز، بگویند: " نیزه بازی اندر این کوهای تنگ / نیزه بازان را همی آرد به تنگ ." اما آنها نباید فراموش کنند که مخاطبانشان نیز در همین کوهای تنگ می زیند و به گشایش در وضعیت کنونی جامعه شان امیدوارند. روگردانی عالمان سیاست از عموم مردم، به بهانه ناشنیده ماندن صدایشان از سوی دولت، عذر موجهی نیست. اگر زکات علم نشر آن است، آیا عالمان سیاست با رویگردانی از این وظیفه خود، انتقام نارضایتی از دولتمردان را از ملت نمی گیرند؟
علاوه بر این، چنانکه در یادداشت پیشین هم گفتیم، بسیاری از استادان علوم سیاسی ایران، به غیر از شأن آکادمیک، شأن روشنفکرانه نیز برای خود قائل اند. جلوه گری در پیش روی عامه مردم به گاه احساس امنیت، و سکوت خائفانه و دوری جستن از مردم به گاه احساس خطر، شرط روشنفکری و روشنگری نیست. روشنفکر کسی است که نه فقط نظراً که عملاً نیز پیشتر از عامه مردم حرکت می کند نه اینکه در روزهای سخت، در پشت مردم پنهان شود و عقب تر از همه حرکت کند.
در سکوت می شکنم!...
تا صدایش...
صور دومی باشد!...
برای آنانکه صور اول را شنیده اند!...
به چه دیر ماندی ای صبح که جان من برآمد بزه کردی و نکردند موذنان ثوابی
نفس خروس بگرفت که نوبتی بخواند همه بلبلان بمردند و نماند جز غرابی
نفحات صبح دانی ز چه روی دوست دارم که به روی دوست ماند که برافکند نقابی
سرم از خدای خواهد که به پایش اندرافتد که در آب مرده بهتر که در آرزوی آبی
این روزها نه تنها استادان علوم سیاسی که حتی بعضی مردم آگاه تر هم در میان بحث ها سکوت می کنند.
شاید این موضوع به دلیل نا امیدی باشد که در جامعه گسترده شده است.
ناامیدی که جوان ها را به مهاجرت سوق می دهد و بزرگترها را افسرده دلگیر کرده است.
چرا همانطور که به دانشمندان هسته ای بها می دهید(که باید هم بدهند)،به دانشمندان علوم سیاسی اهمیت نمی دهید و مدام چوب لای چرخشان می گذارید؟مگر غیر از اینست که هر دو دسته دانشمندند؟بهانه غربی بودن علوم را نیاورید!مگر همین علوم هسته ای را غربی ها کشف نکردند؟!لابد این علوم انسانی غربی فایده ای داشته که هنوز در غرب کاربرد دارد و کشورشان را جلو می برد.
آن یکی شیر است کادم میخورد آن یکی شیر است کادم میخورد
یک علم داریم آدم او از وابستگی در میاره.یک علم داریم آدم و وابسته میکنه.
البته علوم انسانی بهترین علوم هستند . و باید بهش و بها داده بشه تا از وابستگی در بیایم و خودمون حرق واسه گفتن داشته باشیم .نه اینکه حرف هارو تکرار کنیم.