صفحه نخست

عصرايران دو

فیلم

ورزشی

بین الملل

فرهنگ و هنر

علم و دانش

گوناگون

صفحات داخلی

کد خبر ۱۹۳۳۷۷
تاریخ انتشار: ۱۳:۱۴ - ۲۴ آذر ۱۳۹۰ - 15 December 2011

گفت‌وگو با مادری که در دفاع از دخترش جوانی را کشت

آنقدر ترسیده بودم که به هیچ‌چیز فکر نمی‌کردم. من فقط به فکر این بودم که دخترم آسیبی نبیند. اصلاً انگار در این دنیا نبودم و متوجه رفتارم نمی‌شدم. بعداً در دادگاه فهمیدم در همان چند دقیقه‌ای که من خانه نبودم بابک از دیوار حیاط وارد خانه‌مان شده و به سارا تعرض کرده بود.
روزنامه شرق: پوران رضایی زن ۴۵ ساله‌ای است که دو سال قبل در دفاع از دخترش مرتکب قتل شد. او وقتی فهمید پسری قصد دارد به زور وارد خانه‌اش شود، جلو او را گرفت و در این کشمکش پسر جوان با ضربه چاقو جان باخت.
 
پوران که ساکن شهرستان ارسنجان است پس از آن بازداشت و بعد از محاکمه در دادگاه کیفری استان فارس به قصاص محکوم شد اما دیوان‌عالی کشور عمل وی را از مصادیق دفاع مشروع دانست و رأی صادره را نقض کرد. پوران که روز دوم آبان سال ۸۸ روانه زندان شده بود، روز ۲۳ آبان سال‌جاری آزاد شد. 

او در گفت‌وگویی جزییاتی از حادثه را شرح داد؛

مقتول را از قبل می‌شناختی؟ 

بابک دو سال بود که مزاحم دخترم سارا می‌شد. در راه مدرسه او را دیده بود و چند بار شماره تلفن داده بود. سارا هم که آن موقع ۱۳سال بیشتر نداشت یک‌بار به او تلفن زده و شماره خانه‌مان روی موبایل بابک افتاده بود. او از آن به بعد مزاحم دخترم می‌شد. 

موضوع فقط مزاحمت بود یا اینکه سارا با بابک رابطه دوستانه داشت؟ 

سارا آن موقع کم‌سن و احساساتی بود و بابک که ۲۱‌سال داشت، حرف‌هایی به او زده و دخترم را گول زده بود بعد از آن هم سارا را تهدید می‌کرد و می‌گفت اگر به خواسته‌هایم عمل نکنی موضوع را به دوستان برادرت می‌گویم. سارا هم از آبروریزی می‌ترسید. من بعداً فهمیدم شش‌ماه قبل از قتل، بابک یک روز سارا را به جنگل کشانده و از او عکس گرفته بود و بعد از آن تهدید می‌کرد که عکس‌ها را منتشر می‌کند. 

شما چطور در جریان این ماجرا قرار گرفتید؟ 

بابک مزاحم تلفنی خانه‌مان بود. یک روز سارا حقیقت را گفت از آن به بعد شوهرم صفر تلفن را بست تا سارا نتواند به بابک تلفن کند. خودم هم حواسم به دخترم بود و هیچ‌وقت او را در خانه تنها نمی‌گذاشتم و گفته بودم اگر از شماره ناشناس زنگ زدند تلفن را جواب ندهد. 

روز حادثه چه اتفاقی افتاد؟ 

آن روز بعدازظهری بود برای من یک خرید واجب پیش آمد و برای حدود نیم ساعت از خانه بیرون رفتم، وقتی برگشتم دیدم بابک روی دیوار خانه‌مان است. ساختمان کناری ما نیمه‌کاره بود و بابک با دیدن من به آنجا پرید و رفت. من نمی‌دانستم او در نبود من وارد خانه‌مان شده است، در حالی که ترسیده بودم داخل رفتم و از سارا پرسیدم بابک چه کار داشت. او هم گفت نمی‌داند و بابک اصلاً وارد خانه نشده است. بعد از آن سرگرم خرد کردن سبزی شدم هنوز چاقو دستم بود که زنگ در به صدا درآمد چون آیفون‌مان خراب بود به دخترم گفتم در را باز کند. از پشت پنجره دیدم بابک پشت در است بدون اینکه حواسم به چاقوی در دستم باشد، بیرون دویدم و سعی کردم در را ببندم تا بابک وارد نشود.

من می‌خواستم آسیبی به دخترم نرسد اما بابک به در فشار می‌آورد با اینکه نامحرم بود دوبار دستم را روی سینه‌اش گذاشتم و هلش دادم ولی او پایش را لای در گذاشته بود و نمی‌گذاشت در را ببندم. دفعه سوم که هلش دادم یک‌دفعه فریادی زد در را ول کردم. او داخل آمد و جلو اتاق پسرم به زمین افتاد.

خیلی ترسیده بودم به اورژانس و داروخانه محل کار شوهرم تلفن زدم چون صفر تلفن قفل بود نتوانستم به ۱۱۰ زنگ بزنم. ۱۰ دقیقه طول کشید تا اورژانس آمد. شوهرم هم رسیده بود. ما بابک را به بیمارستان بردیم قبلش با کلانتری تماس گرفته و ماجرا را شرح داده و گفته بودیم ما به بیمارستان می‌رویم چون بیمارستان و کلانتری ارسنجان روبه‌روی هم است از همان‌جا من را به کلانتری بردند و ۲۰ دقیقه بعد بابک به‌خاطر زخمی‌شدن ریه‌اش فوت شد. 

چرا با چاقو به سینه او فشار آوردی؟ 

من اصلاً حواسم به چاقو نبود و نمی‌دانستم آن دستم است. 

مگر چنین چیزی امکان دارد؟ 

آنقدر ترسیده بودم که به هیچ‌چیز فکر نمی‌کردم. من فقط به فکر این بودم که دخترم آسیبی نبیند. اصلاً انگار در این دنیا نبودم و متوجه رفتارم نمی‌شدم. بعداً در دادگاه فهمیدم در همان چند دقیقه‌ای که من خانه نبودم بابک از دیوار حیاط وارد خانه‌مان شده و به سارا تعرض کرده بود. 

چرا قبل از آن سعی نکردی جلو رابطه دخترت با بابک را بگیری؟ 

وقتی فهمیدم سارا را کتک زدم بعد او را پیش مشاور بردم. بابک برای او یک سیم‌کارت اعتباری خریده بود تا با هم در تماس باشند ولی من مواظب دخترم بودم حتی یک‌بار هم از بابک شکایت کردیم. آن روز دخترم به کلاس والیبال رفته بود و چون دیر به خانه برگشت، من خیلی پرس‌وجو کردم. سارا یک‌دفعه از خانه فرار کرد. من و شوهرم هم به آگاهی رفتیم و با توضیح‌دادن ماجرا از بابک شکایت کردیم اما چون یک ساعت بعد سارا به خانه آمد دیگر شکایت‌مان را پیگیری نکردیم. یعنی به ما گفتند باید به دادگاه برویم، ما هم به‌خاطر آبرویمان این کار را نکردیم. بعداً فهمیدم سارا آن روز همراه بابک به جنگل رفته و آن مشکل پیش آمده بود. 

ادعا می‌کنی در دفاع از دخترت مرتکب قتل شدی. آیا می‌دانی دفاع مشروع چیست؟ 

شرع این اجازه را داده که آدم از خودش و دخترش و ناموسش دفاع کند. 

شرایط دفاع مشروع را می‌دانی؟ 

نه. 

زمان قتل از وجود چنین قانونی خبر داشتی؟ 

آن موقع نمی‌دانستم بعداً فهمیدم. در زندان فرصت داشتم ترجمه قرآن را بخوانم، آن موقع بود که این چیزها را فهمیدم. 

یکی از شرایط دفاع مشروع این است که شرایط دفاع نداشته باشی ولی تو می‌توانستی از خانه فرار کنی. 

نمی‌توانستم بابک از من بلندقدتر و هیکلش درشت‌تر بود او جلو در ایستاده و راه فرار را بسته بود، ضمن اینکه دخترم در خانه بود و نمی‌خواستم اتفاقی برایش بیفتد. 

ولی می‌توانستی با جیغ و فریاد همسایه‌ها را خبر کنی. 

نمی‌خواستم آبروریزی راه بیفتد فقط می‌خواستم بابک را دور کنم. من قصد نداشتم او را بکشم. 

تو به‌خاطر آبرویت از بابک شکایت نکردی و به خاطر آبرویت روز حادثه از همسایه‌ها کمک نخواستی این منطقی به‌نظر نمی‌رسد. 

ارسنجان شهر کوچکی است و همه همدیگر را می‌شناسند، آنجا آبرو خیلی مهم است. ما تا قبل از این ماجرا پایمان به کلانتری باز نشده بود ضمن اینکه آن موقع مدرکی علیه بابک نداشتیم که بخواهیم از او شکایت کنیم، سارا هم ماجرای جنگل را از ما پنهان کرده بود. من اصلاً فکر نمی‌کردم کار به اینجا بکشد. 

روز اولی که به زندان رفتی چه اتفاقی افتاد؟ 

آن روز خودم را می‌زدم، باور نمی‌کردم این اتفاق برایم افتاده باشد. خیال می‌کردم کابوس می‌بینم. من را به بند زندانیان مالی بردند تا چشمم به تلفن افتاد، خوشحال شدم و پرسیدم چطور می‌توانم تلفن بزنم. گفتند باید کارت بخرم و یک روز درمیان پنج‌دقیقه حق تلفن دارم. 

در زندان چه کار می‌کردی؟ 

با زندانیان دیگر کاری نداشتم، خیلی آرام بودم و در کلاس‌های مختلف شرکت می‌کردم. کلاس تابلوفرش، آرایشگری، کوبلن‌دوزی و... شرکت در این کلاس‌ها باعث شد زمان تلفنم زیاد شود و روزی ۱۰دقیقه حق تلفن داشتم. 

در دادگاه، خانواده مقتول چه رفتاری با تو داشتند؟ 

رفتار بدی نداشتند. من حتی خجالت می‌کشیدم به آنها سلام کنم بالاخره حلالیت خواستم و گفتم من را ببخشند. خانواده مقتول گفتند آن روز پسرشان برای خواستگاری آمده بود اما این حرف درست نبود، خواستگاری که تنهایی و آن هم از روی دیوار نمی‌شود. آنها برایم قصاص خواستند. 

اگر معتقد هستی کار درستی کردی چرا عذرخواهی کردی و بخشش خواستی؟ 

به هر حال جان یک آدم را گرفته بودم. من از قبل برای این قتل برنامه نداشتم اگر می‌خواستم کاری کنم در آن دو سال می‌کردم. مرگ بابک یک حادثه بود اما آنها پسر و برادرم را متهم کردند که ثابت شد آنها بی‌گناه هستند. 

از پرونده‌ات خبر داری؟ 

در دادگاه اول، پنج قاضی بودند که چهار نفر قصاص دادند و یکی‌شان من را تبرئه کرد. در دیوان‌عالی کشور دو قاضی حکم را نقض کردند و یکی‌شان گفت قصاص درست است در نهایت حکم نقض شد و من بعد از دو سال و ۲۳‌روز با وثیقه سیصد میلیون تومانی از زندان آزاد شدم و حالا هم قرار است روز ۲۱ دی دوباره محاکمه بشوم. 

در روز آزادی‌تان چه اتفاقی افتاد؟ 

خانواده‌ام جلو زندان آمده بودند. آنها را دیدم، گریه کردم بعد به زیارت شاهچراغ رفتم سپس به دفتر وکیلم آقای رفوگران رفتم که تا آن روز او را ندیده بودم. 

فکر می‌کنی در دادگاه دوم چه اتفاقی بیفتد؟ 

ممکن است قصاص بدهند شاید هم تبرئه شوم. من از قصد بابک را نکشتم از دخترم دفاع کردم و اصلاً هم حواسم به چاقو نبود اگر قاتل بودم بعد از آزادی فرار می‌کردم اما مانده‌ام تا بگویم بی‌گناه هستم.

ارسال به تلگرام
تعداد کاراکترهای مجاز:1200