عصر ایران؛ مهرداد خدیر- 5 دی 1357 در تاریخ روزهای پرشور آن سال به نام «کامران نجاتاللهی» استاد جوان دانشکدۀ پلیتکنیک (دانشگاه امیرکبیر کنونی) ثبت شده است. نامی که اکنون با اضافه شدن عنوان «استاد شهید» بر پیشانی خیابانی نشسته که قدیمیترها هنوز با نام خیابان «ویلا» میشناسند؛ خیابانی با نمادهای ماندگار به مثابه بخشی از هویت شهری نه یک سره عمودی و تجاری شده و بیروح.
روایت مشهور این است که در جریان تحصن 70 استاد دانشگاه در ساختمان وزارت علوم در خیابان ویلای تهران و در اعتراض به ممانعت از ورود آنها به دانشگاه در یک هفته قبل (28 آذر 1357) یکی از آنان که تنها 24 سال داشته با گلولۀ یک سرهنگ شهربانی کشته میشود.
اگر نام کامران نجاتاللهی بر سر زبانها افتاد و شوری بهپا کرد تنها به این سبب نبود که اتفاق در همان ساختمانی رخ داد که دانشگاهیان تحصن کرده بودند بلکه به سبب شهادت یک یا دو نفر در مراسم تشییع در روز بعد هم بود. آیینی که با حضور آیتالله طالقانی محبوبترین روحانی پایتخت جلوۀ دیگری پیدا کرده بود.
دربارۀ شهادت نجاتاللهی این روایت هم گفته میشود که قتل او به خاطر تیراندازی به متحصنین نبوده بلکه یک لحظه به بالکن طبقه ششم رفته و دست بر قضا تیر هوایی شلیک شده در خیابان و مقابل ساختمان به او اصابت میکند نه آن که پلیس به روی متحصنین آتش گشوده باشد.
با این که 70 استاد دانشگاه در آن جمع حاضر بودند اما چون روزنامهها در اعتصاب بودند گزارشی در دست نیست تا از زبان شاهدان عینی ماجرا گفته شده باشد و اتفاق تشییع جنازه هم بر اصل خبر سایه انداخت.
7 نکتۀ دیگر در چهلوچهارمین سالگرد نیز قابل اشاره است:
نخست این که روزنامههای مهم و سراسری از 15 آبان 1357 و در اعتراض به استقرار دولت نظامی غلامرضا ازهاری و دخالت نیروهای حکومت نظامی در توزیع روزنامهها به بهانۀ مقررات منع آمدوشد شبانه دست به اعتصابی زدند که 62 روز طول کشید و وقتی بازگشتند که شاپور بختیار نخستوزیر شده بود.
هر قدر اعتصاب سه روزۀ قبلی در مهرماه ستوده و با دستاورد توصیف شده این یکی اما در سالهای بعد سرزنش شده چرا که از تأثیرگذاری گفتمان روشنفکری و مرجعیت رسانههای داخلی کاسته شد و شایعه و رادیوبیبیسی و منابع سنتی جای روزنامههای حرفهای را گرفت و اتفاقات مهمی چون دو راهپیمایی تاریخی تاسوعا و عاشورا و قتل همین استاد جوان مجال انعکاس نیافت. هر چند روزنامهنگارانی که به اعتصاب نپیوستند از این فرصت بهره بردند و تصویر کامران نجاتاللهی بر جلد مجله «جوان» نشست تا نشان دهد اعتصاب مطبوعات تا چه حد نادرست بوده است و کسی هم نه مانع انتشار آن مجله شد نه توزیع آن و حالا مهمترین منبع تاریخی اتفاقا همان مجله است.
درست است که روزنامهها بعد از اعتصاب در این باره نوشتند ولی این منبع، مقدم است و از نکات قابل توجه در گزارش آن اشاره به پدر کامران و عموی اوست در حالیکه در گزارشهای بعدی همه جا تنها صحبت از مادر بود. همچنین در روایت هفته (به اعتبار هفته نامه بودن) به تلاش برای عبور از نردههای سفارت امریکا در خیابان تخت جشمید در روز سوم دی 57 هم اشاره میشود.
دوم این که اگرچه همان موقع گفته شد که نجاتاللهی در حال سخنرانی هدف گلوله قرار گرفته اما او در بالکن طبقه ششم گلوله خورد نه در محل تحصن و حین سخنرانی. ضمن اینکه در جمعهای اعتراضی از این دست، چهرههای شناختهشده و اسم و رسم دار نطق میکنند نه یک جوان 24 ساله و تازه استخدامشده که گویا پیگیر مراحل اداری کار خود بوده است.
وجه سوم ریشه ماجراست. در 28 آذر از ورود گروهی از استادان و غالبا مربوط به رشتههای پزشکی جلوگیری میشود و آنان طبعا اعتراض میکنند و روز بعد به دعوت سازمان ملی دانشگاهیان به طبقه 5 و دبیرخانه دانشگاه میروند تا اعتراض کنند. کامران جوان البته گویا عضو این سازمان بوده و رشته اتصال این گونه برقرار است.
اتفاق مهمتر به عنوان نکتۀ پنجم اما این بود که همان معترضان در بیمارستان پهلوی مشهور به هزار تختخوابی (امام خمینی کنونی) اجتماعی برگزار میکنند و دکتر کریم سنجابی دبیر کل جبهۀ ملی ایران در آن برای رد شایعات احتمال نخستوزیری خود و با توجه به زمزمۀ صدارت یک عضو ارشد جبهه ملی (شاپور بختیار) از لزوم پایان سلطنت و تشکیل «جمهوری دموکراتیک ملی ایران» سخن میگوید.
پنجمین موضوع قابل توجه و مرتبط این است که سالها بعد در آرشیو ساواک (سازمان امنیت رژیم پهلوی) و در بخش شنود، نواری از شنود خانۀ علی امینی نخستوزیر اسبق با شخص محمدرضا شاه در شامگاه همان 5 دی یا روز بعد به دست آمد که در آن شاه با مشکوک توصیف کردن قتل استاد جوان دربارۀ نوع برخورد با کریم سنجابی با علی امینی مشورت میکند.
دقت کنید! جهان، انقلاب ایران را با آیتالله خمینی و سخنان او در نوفللوشاتو/ فرانسه در لزوم براندازی سلطنت و جایگزینی جمهوری اسلامی میشناسد و دو راه پیمایی آذرماه هم رفراندوم پایان سلطنت تلقی شد و در داخل نیز همه جا سخن از آیتالله طالقانی است ولی دغدغۀ شاه این است که چرا کریم سنجابی از لزوم برپایی «جمهوری دموکراتیک ملی ایران» و نه استمرار پادشاهی سخن گفته است. وجه مرتبط با این نوشته در آن نوار صوتی همان اشاره به مشکوک دانستن قتل نجاتاللهی است که فضا را رادیکال کرد و پیشاپیش بخت موفقیت دولت غیر نظامی را که قرار بود روی کار بیاید زیر سؤال برد.
ششم: در زنده بودن نام و یاد کامران نجاتاللهی به جز تصمیم خسرو منصوریان معاون اجتماعی شهرداری تهران بعد از انقلاب و رییس شورای نام گذاری خیابانها در تغییر نام خیابان ویلا نقش مادر او در اطلاعیههای بلند بالا و سیاسی کلی به جای ذکر اوصاف شخصی و حتی کارنامۀ سیاسی فرزند خود در هرسال قابل ذکر است و همین نشان میدهد او فعال سیاسی به مفهوم مصطلح کلمه نبوده یا حداکثر تازه عضو سازمان ملی دانشگاهیان شده بود.
این یادداشت اما فرصتی برای اشاره به یک نکته دیگر است که در این 44 سال کمتر به آن پرداخته شده است.
کامران نجاتاللهی متولد سال 1333 خورشیدی در شهرستان بیجار بوده و در نوجوانی برای تحصیل در دبیرستان دارالفنون به تهران میآیند و پس از دیپلم در کنکور پذیرفته و دانشجوی دانشگاه علم و صنعت میشود و بعد از دریافت لیسانس در مقطع فوق لیسانس دانشکدۀ پلیتکنیک تحصیل میکند و با اتمام دوره به عضویت هیأت علمی همان دانشکده درمیآید و مشعول به کار میشود. در چه سنی؟ در 24 سالگی.
لابد سطح نمرات چنین اجازهای میداده و گرنه پارتی و رانت که نداشته و پلی تکنیک هم دانشکدۀ کماعتباری نبوده که استادی آن بیصلاحیت لازم میسر شود، حال آن که اگر به روال سالها بعد درگیر خدمت سربازی یا با مانع شرط دکتری و انواع مصاحبهها و گزینشها و محدودیتهای فزاینده روبهرو میشد چه بسا تا 34 سالگی هم مجال استادی پیدا نمیکرد و شاید هم هرگز. هر چند شاید بگویید اگر استاد نشده بود طبعا زنده میماند و در این فقرۀ خاص کاش مسیر برای ارتقای علمی او این قدر هموار نبود!
------------------------------
* تصاویر چنانکه از مُهر آن مشخص است از آرشیو و کانال "دیروزنامه" است. هر چند نویسندۀ این سطور آن مجله را همان موقع (15 دی 1357) و با عذاب وجدان به خاطر اعتصاب مطبوعات خریداری کرد و جلد را نیک به خاطر دارد اما در آرشیو ندارد و آقای رحیمی عزیز با لطفی که نهایت ندارد به طرفه العینی فرستاد (و چه میکنه این تلگرام!)
۲ - اینکه نویسنده خیلی باید موثق و دقیق قلم بزند که خسران دنیا و اخرت نشود چون فکر و ایده خوانندگان را یا متزلزل و یا هدایت می کند و.......
حالا با شما با ارائه این محتوا چه قصد و نیتی دارید ، آیا میخواهید از شان و مقام و منزلت وی بکاهید؟؟؟؟!!!
و آگاهی بخش .
یعنی بعد پدر ایشان دانشگاه علم و صنعت را خرید؟
و بعد هم پدر ایشان با پول دانشگاه پلی تکنیک را خرید؟
بعد هم پدر ایشان وزارت علوم را خرید؟
واقعا مایه تأسف است برای نویسنده و نظر دهنده
جایی خواندم که آتش گشودن درست نیست
فوق لیسانس عجیب نبود. چون هنوز این قدر مدرک دکتری تولید نشده بود. سن و نرفتن خدمت و جذب در 24 سالگی بلافاصله پس از فراغت از تحصیل مد نظر است.
مگر امروز هیات علمی جدید و جوان خدمت سربازی را در محل دانشگاه سپری نمی کنند؟
من همان روز نظر دادم که این خبر به دروغ شبیه تر است تا واقعیت.
حالا آقای قمری وفا، تکذیبش کرده و گفته به زودی جزئیاتش را منتشر می کنه.
عصر ایران... آیا حاضر هستی بعد از انتشار جزئیات به خاطر نشر اخبار کذب از مردم عذر خواهی کنی؟!