۲۸ ارديبهشت ۱۴۰۳
به روز شده در: ۲۸ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۰۵:۳۰
فیلم بیشتر »»
کد خبر ۹۳۴۴۸۹
تاریخ انتشار: ۱۰:۱۵ - ۲۳-۱۰-۱۴۰۲
کد ۹۳۴۴۸۹
انتشار: ۱۰:۱۵ - ۲۳-۱۰-۱۴۰۲

آزادی مردم و استقلال حکومت در فلسفۀ اسپینوزا

آزادی مردم و استقلال حکومت در فلسفۀ اسپینوزا
در رسالۀ ناتمام "سیاست"، رهنمود سیاسی مهم اسپینوزا را باید در این جملۀ او دید: «حکومت مشترک‌المنافعی از بیشترین اقتدار و استقلال برخوردار است که بر شالودۀ عقل استوار باشد و با عقل هدایت شود.»

  عصر ایران؛ جمشید گیل - باروخ اسپینوزا (77-1632)، فیلسوف مشهور هلندی، یکی از بزرگ‌ترین خردگرایان قرن 17 میلادی بود که با آثارش زمینه‌ساز ظهور عصر روشنگری و نقد کلیسا در قرن هجدهم شد.

  اگرچه مهم‌‌ترین کتاب اسپینوزا "اخلاق" نام دارد و این کتاب او را یکی از بزرگ‌ترین کتب فلسفی تاریخ بشر می‌دانند، اما با خردگرایی عمیق خودش در حوزۀ فلسفۀ سیاسی نیز تأملات قابل توجهی داشته است که در دو کتاب "رسالۀ الهی-سیاسی" و "رسالۀ سیاست" منتشر شده‌اند.

  رسالۀ الهی-سیاسی نیز یکی از مهم‌ترین و موثرترین کتب اسپینوزا است که تاثیر عمیقی نیز بر روشنفکران پس از او بر جای گذاشت. موضوع این کتاب، نقادی "کتاب مقدس" بود و چون اسپینوزا می‌دانست این کتاب جنجال زیادی به پا می‌کند و امنیتش را به خطر می‌اندازد، آن را بدون نام منتشر کرد. رسالۀ الهی-سیاسی جزو کتب ممنوعۀ دوران حیات اسپینوزا بود.

  اما "رسالۀ سیاست"، کتابی در حوزۀ فلسفۀ سیاسی است که ناتمام هم باقی مانده. اما آنچه اسپینوزا در این کتاب نوشته، شامل مباحث عمیق و مفیدی است که راه را برای تاسیس "حکمرانیِ دموکراتیک و خردمندانه" در جهان غرب باز کرد.

  اسپینوزا در رسالۀ سیاست، همان تقسیم‌بندی مشهور ارسطو از حکومت‌ها را مبنای بحث خودش قرار می‌دهد. یعنی حکومت پادشاهی، حکومت اشراف و حکومت مردم را از یکدیگر تفکیک می‌کند. حکومت پادشاهی در واقع اتوکراسی یا "حکومت یک نفر" است، حکومت اشراف، آریستوکراسی یا "حکومت یک گروه" است، حکومت مردم هم دموکراسی یا "حکومت اکثریت" است.

  اسپینوزا همچنین مفهوم "حکومت مشترک‌المنافع" را در توصیف "حکومت مردم" به کار می‌برد. یعنی حکومت یک فرد یا یک گروه را ناتوان از تامین "منافع مشترک" اعضای یک جامعه می‌داند.

  اما رهنمود سیاسی مهم اسپینوزا را باید در این جملۀ او دید: «حکومت مشترک‌المنافعی از بیشترین اقتدار و استقلال برخوردار است که بر شالودۀ عقل استوار باشد و با عقل هدایت شود.»

  ابتنای حکومت بر شالودۀ "عقل"، یعنی فاصله گرفتن از "حکمرانی ایدئولوژیک" و حکمرانی مبتنی بر "لجبازی" و معطوف به "حیثیت فردی یا گروهی".

   در ماجرای انفجار چرنوبیل، حکومت شوروی از ده سال قبل می‌دانست اشکالی فنی در تاسیسات چرنوبیل است و برای رفع آن باید از آژانس بین‌المللی انرژی اتمی کمک بگیرد؛ اما کرملین استمداد از آژانس را موجب از دست رفتن هیمنۀ ایدئولوژیک اتحاد جماهیر شوروی تشخیص داد و توصیۀ فنی متخصصان را، که عقلای امر بودند، نادیده گرفت.

  همچنین کادر رهبری حزب کمونیست شوروی، روی آوردن به دانش فنی متخصصان غربی را موجب از دست رفتن "حیثیت" دولت خودشان به عنوان یک ابرقدرت جهانی می‌دید.

  در واقع رویکرد ایدئولوژیک و حیثیتی به مسئله‌ای فنی، زمینه‌ساز فاجعۀ چرنوبیل شد. چنین رویکردی دقیقا ناشی از این بود که حکومت شوروی بر "شالودۀ عقل" استوار نیست و با عقل هدایت نمی‌شود.

  همچنین سران حزب کمونیست این نکته را نادیده گرفتند که تصمیمات‌شان باید "منافع مشترک" را در سراسر اتحاد جماهیر شوروی تامین کند و صرفا معطوف به حفظ حیثیت حکومت و مستغنی نشان دادن ایدئولوژی مارکسیسم از "علم غربی" نباشد.

  در جملۀ نقل‌شده از اسپینوزا، نکتۀ دیگری نیز وجود دارد که مربوط به اقتدار و استقلال حکومت است. او می‌گوید حکومتی که بر شالودۀ عقل استوار است، از بیشترین اقتدار و استقلال برخوردار خواهد بود.

  در غیاب عقلانیت سیاسی، اقتدار حکومت دیر یا زود از دست می‌رود چراکه "سیاست" باید معطوف به تحقق "خیر عمومی" باشد و اگر عقلانیت بر تصمیمات سیاسی حاکم نباشد، به قول اسپینوزا، مقصود از "اجتماع مدنی" (یا تأسیس جامعه) برآورده نمی‌شود.

  اسپینوزا می‌گوید مقصود از اجتماع مدنی «چیزی جز صلح و امنیتِ زندگی نیست. بنابراین حکومتی بهترین است که در آن انسان‌ها زندگی خود را در وحدت سپری سازند و قوانین نقض نشود.»

  به عبارت دیگر، انسان‌ها با تأسیس اجتماع مدنی (یا جامعه یا دولت)، قدرت قانون‌گذاری را به حکومت واگذار می‌کنند تا در صلح و امنیت زندگی کنند ولی اگر ساختار بر شالودۀ عقل استوار نباشد و قوانین‌اش مخل زندگی انسان‌ها باشد، کار به نقض قوانین کشیده می‌شود. و این مایۀ کاهش "اقتدار ساختار" است.

با کاهش اقتدار  تکیه‌گاه داخلی خودش یعنی مردم را تدریجا از دست می‌دهد و به ناچار در پی تکیه‌گاهی خارجی برمی‌آید و این مایۀ کاهش "استقلال" است.

  اسپینوزا در کتاب دیگرش، رسالۀ الهی-سیاسی، می‌گوید معقول‌ترین حکومت‌ها آزادترین آن‌هاست؛ زیرا آزادانه زیستن، «زیستن در وفاق کامل تحت هدایت کامل عقل است.»

  اگرچه مفاهیمی چون "وحدت" و "وفاق کامل" هیچ‌گاه به تمامی محقق نمی‌شوند، ولی نکتۀ مهم در سخنان اسپینوزا این است که "حکومت مردم" (یا دموکراسی) در راستای "منافع مشترک" و "خیر عمومی" سیاست‌گذاری می‌کند و به همین دلیل در جامعه‌ای که تصمیمات بر "شالودۀ عقل" استوار است، وحدت و وفاق بیش از شقاق و انشقاق بر فضای جامعه، یعنی در میان مردم، حاکم است.

 اسپینوزا می‌افزاید: «تقریبا غیرممکن است که اکثریت مردم، خاصه اگر اکثریتی عظیم باشد، در طرح نامعقولی با یکدیگر تبانی کنند. به علاوه اساس حکم‌رانی پرهیز از خواست‌های نامعقول و تا حد امکان آوردن مردم تحت انقیاد عقل است؛ به نحوی که بتوانند در صلح و صفا زندگی کنند.»

  قطعا این نکتۀ اسپینوزا درست است که احتمال تبانی افرادی که "اکثریت مردم" را تشکیل می‌دهند، ناممکن است؛ زیرا تبانی بین کسانی صورت می‌گیرد که یکدیگر را شخصا می‌شناسند و دربارۀ موضوع تبانی با یکدیگر تبادل نظر و توافق می‌کنند.

  اما رساله‌های اسپینوزا متعلق به قرن هفدهم است و در آن دوران، بحث از دموکراسی، هنوز به پختگی و دقت کنونی نرسیده بود. در واقع اگرچه منظور اسپینوزا از "حکومت مردم" حکومت دموکراتیک است، ولی تجارب قرن بیستم نشان می‌دهد  هراس از "اوامر نامعقول" در حکومت مردم (به معنای حکومت اکثریت)، هراس موجهی است. فاشیسم و نازیسم هم متکی به اکثریت مردم بودند و اوامر نامعقول زیادی از حکومت‌های هیتلر و موسولینی صادر شد.

  در واقع حکومت مبتنی بر حمایت اکثریت مردم نیز ممکن است بر شالودۀ عقل استوار نباشد و چه بسا اکثریت مردم برای تحقق یک طرح نامعقول نه تبانی که توافق کنند. چنان‌که در حکومت فیدل کاسترو و حکومت کرۀ شمالی، اکثریت مردم نسبت به تحقق طرح نامعقول "جامعۀ کمونیستی" توافق کرده‌اند.

  اما به نظر می‌رسد اسپینوزا مفروضی ناگفته دارد که عبارت است از "آزادی‌خواهی مردم". یعنی او فرضش این بوده که عقل سلیم حکم می‌کند انسان را موجودی آزادی‌خواه بدانیم. به همین دلیل او می‌گوید حکومت مردم «از همۀ اشکال حکومت طبیعی‌تر و بیش از همه با آزادی فردی همنوا است.»

  اما باز هم تجربۀ قرن بیستم نشان می‌دهد  فاشیسم و نازیسم، چنانکه اریک فروم گفته است، محصول گریز از آزادی بودند. یعنی اکثریت مردم چیزهای دیگری را به آزادی ترجیح دادند و از پذیرش "مسئولیت" مترتب بر "آزادی" تن زدند.

  بنابراین اگر عبارت ناسفته و نادقیق "حکومت مردم" را کنار بگذاریم، به نظر می‌رسد نقطۀ قوت بحث اسپینوزا، دفاع او از "استواریِ حکومت بر شالودۀ عقل" باشد. حتی اگر اکثریت مردم به دلایل و علل گوناگون، مجذوب ایدئولوژی‌های آزدی‌سوز و عقلانیت‌ستیزی چون فاشیسم و نازیسم و کمونیسم شوند، این انحراف از مسیر آزادی و عقلانیت، نافی این ضرورت نیست که حکومت مشترک‌النافع باید «با عقل هدایت شود.»

  به هر حال تاریخ سدۀ اخیر نشان داده است مشروعیت‌زاییِ سیاسی چنین ایدئولوژی‌هایی، چندان نمی‌پاید زیرا آن‌ها عمدتا قدرت تخریب‌گری دارند و "زندگی" را نمی‌توان بر "تخریب" بنا کرد و پیش برد.

   مردم به صورت طبیعی خواهان زندگی‌اند و زندگی در غیاب عقل و آزادی و امنیت و صلح و رفاه ناممکن است. بنابراین، از نظر اسپینوزا، حکومتی که سیاست‌هایش در اعراض از "عقل" شکل گرفته باشد و به محدودیت و مرگ و جنگ و فقر منتهی شود، کارکرد خودش را، که ساماندهی زندگی اجتماعی و تداوم‌‌بخشیدن به "اجتماع مدنی" باشد، از دست داده است.

   از دست رفتن چنین کارکردی، موجب افزایش مخالفت نظری و عملی مردم و از دست رفتن اقتدار می‌شود و به تبع این تحول، نظام حکم رانی ناچار است به نیروهایی غیر از نیروی مردم تحت حاکمیت تکیه کند و این به معنای از دست رفتن استقلال است. بنابراین از نظر اسپینوزا، بین آزادی مردم و استقلال نسبتی عمیق وجود دارد. یعنی نقض آزادی مردم، مایۀ از دست رفتن تدریجی استقلال است.

 

برچسب ها: اسپینوزا ، حکومت ، آزادی
ارسال به دوستان
وبگردی