۱۰ خرداد ۱۴۰۳
به روز شده در: ۱۰ خرداد ۱۴۰۳ - ۰۸:۳۵
فیلم بیشتر »»
کد خبر ۶۵۲۷۰۱
تاریخ انتشار: ۱۲:۱۶ - ۱۵-۱۱-۱۳۹۷
کد ۶۵۲۷۰۱
انتشار: ۱۲:۱۶ - ۱۵-۱۱-۱۳۹۷

کاکتوس و جوجه تیغی

یک روز سولماز کوچولو و مادرش به بازار رفتند. سر راهشان یک گل فروشی بود. سولماز کوچولو جلوی گل فروشی ایستاد. دست مادر را کشید و گفت: «مامان ... مامان... از این گل های خاردار برایم می خری؟»

مادر به گل های پشت شیشه نگاه کرد و گفت: «اینها را می گویی؟ اینها کاکتوسند.»

بعد هم به داخل گل فروشی رفتند و یکی از آن گلدان های کوچولوی کاکتوس را خریدند. مادر گفت: «هفته ای یکی دو بار بیشتر به آن آب نده. خراب می شود.»

آن وقت رفتند، خریدشان را کردند و به خانه برگشتند. سولماز کوچولو خوشحال بود. از گل کاکتوس خیلی خوشش آمده بود. او در خانه یک جوجه تیغی کوچولو هم داشت. جوجه تیغی سولماز را دید که گلدان کوچولوی کاکتوس را به خانه آورد و گوشه اتاقش توی یک نعلبکی گذاشت. بعد هم با یک استکان به آن آب داد. جوجه تیغی کوچولو با تعجب به گل کاکتوس نگاه می کرد. او نمی دانست که آن یک گل است. با خود گفت: «چه جوجه تیغی مسخره ای! چطوری آب می خورد!»دو روز گذشت. جوجه تیغی کوچولو گفت: «باید بروم نزدیک، شاید بتوانیم با هم دوست شویم. فکر می کنم خیلی خجالتی است!»

بعد هم یواش یواش به گل کاکتوس نزدیک شد. جلوی آن ایستاد و گفت: «سلام... من تیغی هستم. تو اسمت چیست؟»ولی هیچ جوابی نشنید.

جوجه تیغی کوچولو باز هم با کاکتوس حرف زد؛ ولی هر چه می گفت، بی فایده بود. جوابی در کار نبود. بالاخره جوجه تیغی عصبانی شد، جلو رفت، دستش را به کاکتوس زد و گفت: «با تو هستم... چرا جواب نمی دهی؟»

ولی ناگهان فریادش بلند شد؛ چرا که تیغ های نوک تیز کاکتوس توی پنجه های کوچولویش فرو رفته بود.

جوجه تیغی کوچولو آخ و واخ کنان گفت: «تو دیگر چه جور جوجه تیغی ای هستی؟ چقدر بد جنسی!»

سولماز از دور دید که جوجه تیغی کوچولو دستش را به کاکتوس زد و دردش گرفت. تیغی کوچولو با کاکتوس قهر کرده بود و خودش را مثل یک توپ، گرد کرده بود.

سولماز جلو رفت و گفت: «ناراحت نشو جوجه تیغی کوچولو... قهر نکن... این یک گل است. اسمش هم کاکتوس است. فقط گلی است که مثل تو تیغ دارد. تو با یک گل قهر می کنی ؟»

جوجه تیغی کوچولو دوباره مثل اول شد. سولماز خندید و جوجه تیغی کوچولو با خود گفت: «هر گلی می خواهد باشد. هر جوری هم که می خواهد، آب بخورد؛ ولی من دیگر فقط از دور نگاهش می کنم.»و راهش را کشید و رفت.

 

منبع: 365 قصه برای شبهای سال

ارسال به دوستان
شارژ سریع سیمی یا شارژ بی سیم؛ کدامیک برای سلامت گوشی بهتر است؟ بهترین فیلم‌های تابستان سال ۲۰۲۴ که باید ببینید (+عکس) نامه‌های 1900 ساله‌ای که در «قبرستان حیوانات» کشف شدند (+عکس) رژه آلمانی‌ها در نازی‌آباد؛ مهندسان آلمانی در نازی‌آباد چه می‌کردند؟ کار در «جهنم» به روایت عکس‌های تکان‌دهنده (+عکس) اولین باستان شناس تاریخ،‌ خودش پادشاه بزرگی بوده است! (+عکس) رازآمیزترین «هرم» مصر باستان که 14 سال قبل کشف شد(+عکس) نام و نام خانوادگی واقعی حضرت عیسی چه بود؟ ۱۳ بنای باستانی که رازی خارق العاده در ساخت آن ها نهفته است (+عکس) این ۱۳ موجود زنده در بدن انسان زندگی می‌کنند! چهره آن‎‌ها را ببینید تغییر چهره زن چینی ارسطو در سریال «پایتخت» بعد از ۱۱ سال + بیوگرافی از لحظه مردن تا 100 سال پس از مرگ چه بلایی بر سر بدن انسان می‌آید؟ پرتکرارترین مشکلات کودکان؛ پرخاشگری و عدم مسئولیت‌پذیری شگفتی‌های پنهان در بزرگ‌ترین بیابان‌های جهان؛ از بهشت مخفی تا دره مرگ (+عکس) جنگل‌های شگفت‌انگیزی که در «فروچاله‌های چین» روییده‌اند(+عکس)
وبگردی