۱۰ خرداد ۱۴۰۳
به روز شده در: ۱۰ خرداد ۱۴۰۳ - ۲۲:۴۵
فیلم بیشتر »»
کد خبر ۶۴۷۲۸۶
تاریخ انتشار: ۱۳:۰۱ - ۱۰-۱۰-۱۳۹۷
کد ۶۴۷۲۸۶
انتشار: ۱۳:۰۱ - ۱۰-۱۰-۱۳۹۷

پاداش 10 برابر

چند روزی به آمدن عید مانده بود. بیشتر بچه‌ها غایب بودند، یا اکثرا رفته بودند به شهرها و شهرستان‌های خودشان یا گرفتار کارهای عید بودند. اما استاد بدون هیچ تأخیری آمد سر کلاس و شروع کرد به درس دادن. استاد خشک و مقرراتی ما خود مزیدی شده بر دشواری.

بالاخره کلاس رو به پایان بود که یکی از بچه‌ها خیلی آرام گفت: استاد! آخر سالی دیگه بسه!

استاد هم دستی به سر تهی از موی خود کشید.

و عینکش را از روی چشمانش برداشت و همین طور که آن را می‌گذاشت روی میز خودش هم برای اولین بار روی صندلی جای گرفت.

استاد ۵۰ ساله‌مان با آن کت قهوه‌ای سوخته‌ای که به تن داشت، گفت: حالا که تونستید من رو از درس دادن بیاندازید، بذارید خاطره‌ای رو براتون تعریف کنم. من حدودا ۲۱ یا ۲۲ سالم بود، مشهد زندگی می‌کردیم، پدر و مادرم کشاورز بودند با دست‌های چروک خورده و آفتاب سوخته، دست‌هایی که هر وقت اون‌ها رو می‌دیدم دلم می‌خواست ببوسمشان، بویشان کنم، کاری که هیچ وقت اجازه آن را به خود ندادم با پدرم بکنم اما دستان مادرم را همیشه خیلی آرام مثل ماش پلو که شب عید به شب عید می‌خوردیم بو می‌کردم و در آخر بر لبانم می‌گذاشتم.

استادمان حالا قدری هم با بغض کلماتش را جمله می‌کند: نمی‌دونم بچه‌ها شما هم به این پی بردید که هر پدر و مادری بوی خاص خودشان را دارند یا نه؟ ولی من بوی مادرم را همیشه زمانی که نبود و دلتنگش می‌شدم از چادر کهنه سفیدی که گل‌های قرمز ریز روی آن‌ها نقش بسته بود حس می‌کردم، چادر را جلوی دهان و بینی‌ام می‌گرفتم و چند دقیقه با آن نفس می‌کشیدم… اما نسبت به پدرم مثل تمام پدرها هیچ وقت اجازه ابراز احساسات پیدا نکردم جز یک بار، آن هم نه به صورت مستقیم.

نزدیکی‌های عید بود، من تازه معلم شده بودم و اولین حقوقم را هم گرفته بودم، صبح بود، رفتم آب انبار تا برای شستن ظروف صبحانه آب بیارم. از پله‌ها بالا می‌آمدم که صدای خفیف هق هق مردانه‌ای را شنیدم، از هر پله ای که بالا می‌آمدم صدا را بلندتر می‌شنیدم. استاد حالا خودش هم گریه می‌کنه.

پدرم بود، مادر هم آرامش می‌کرد، می‌گفت آقا! خدا بزرگ است، خدا نمی‌ذاره ما پیش بچه‌ها کوچیک بشیم، فوقش به بچه‌ها عیدی نمی‌دیم، قرآن خدا که غلط نمی‌شه اما بابام گفت: خانم! نوه‌هامون تو تهران بزرگ شده اند و از ما انتظار دارند، نباید فکر کنند که ما...

حالا دیگه ماجرا روشن تر از این بود که بخواهم دلیل گریه‌های بابام رو از مادرم بپرسم، دست کردم توی جیبم، ۱۰۰ تومان بود، کل پولی که از مدرسه گرفته بودم، گذاشتم روی گیوه‌های پدرم و خم شدم و گیوه‌های پر از خاک و خلی که هر روز در زمین زراعی، همراه بابا بود بوسیدم.

آن سال همه خواهر و برادرام ازتهران آمدند مشهد، با بچه‌های قد و نیم قد که هر کدام به راحتی عمو و دایی نثارم می‌کردند. بابا به هرکدام از بچه‌ها و نوه‌ها ۱۰ تومان عیدی داد، ۱۰ تومان ماند که آن را هم به عنوان عیدی داد به مامان.

اولین روز بعد از تعطیلات بود، چهاردهم، که رفتم سر کلاس. بعد از کلاس آقای مدیر با کروات نویی که به خودش آویزان کرده بود، گفت که کارم دارد و باید بروم اتاقش. رفتم، بسته ای از کشوی میز خاکستری رنگ زهوار در رفته گوشه اتاقش درآورد و داد به من.

گفتم: این چیه؟

گفت: باز کن می‌فهمی.

باز کردم، ۹۰۰ تومان پول نقد بود!

گفتم: این برای چیه؟

گفت: از مرکز اومده؛ در این چند ماه که این جا بودی بچه‌ها رشد خوبی داشتند برای همین من از مرکز خواستم تشویقت کنند.

راستش نمی‌دونستم که این چه معنایی می‌تونه داشته باشه، فقط در اون موقع ناخودآگاه به آقای مدیر گفتم: این باید ۱۰۰۰ تومان باشه نه ۹۰۰ تومان!

مدیر گفت: از کجا می‌دونی؟ کسی بهت گفته؟ گفتم: نه، فقط حدس می‌زنم، همین.

راستش مدیر نمی‌دونست بخنده یا از این پررویی من عصبانی بشه اما در هر صورت گفت از مرکز استعلام می‌گیره و خبرش را به من می‌دهد. روز بعد تا رفتم اتاق معلمان تا آماده بشم برای کلاس، آقای مدیر خودش را به من رساند و گفت: من دیروز به محض رفتنت استعلام کردم. درست گفتی، هزار تومان بوده نه نهصد تومان، اون کسی که بسته رو آورده، صد تومانش را کِش رفته بود که خودم رفتم ازش گرفتم. اما برای دادنش یه شرط دارم...

گفتم: چه شرطی؟

گفت: بگو ببینم از کجا می‌دونستی؟ نگو حدس زدم که خنده داره!

استاد کمی به برق چشمان بچه‌ها که مشتاقانه می‌خواستند جواب این سوال آقای مدیر را بشنوند، نگاه کرد و دسته طلایی عینکش را گرفت و آن را پشت گوشش جا داد و گفت: «به آقای مدیر گفتم: هیچ شنیدی که خدا ۱۰ برابر عمل نیکوکاران به آن‌ها پاداش می‌دهد؟»

ارسال به دوستان
شارژ سریع سیمی یا شارژ بی سیم؛ کدامیک برای سلامت گوشی بهتر است؟ بهترین فیلم‌های تابستان سال ۲۰۲۴ که باید ببینید (+عکس) نامه‌های 1900 ساله‌ای که در «قبرستان حیوانات» کشف شدند (+عکس) رژه آلمانی‌ها در نازی‌آباد؛ مهندسان آلمانی در نازی‌آباد چه می‌کردند؟ کار در «جهنم» به روایت عکس‌های تکان‌دهنده (+عکس) اولین باستان شناس تاریخ،‌ خودش پادشاه بزرگی بوده است! (+عکس) رازآمیزترین «هرم» مصر باستان که 14 سال قبل کشف شد(+عکس) نام و نام خانوادگی واقعی حضرت عیسی چه بود؟ ۱۳ بنای باستانی که رازی خارق العاده در ساخت آن ها نهفته است (+عکس) این ۱۳ موجود زنده در بدن انسان زندگی می‌کنند! چهره آن‎‌ها را ببینید تغییر چهره زن چینی ارسطو در سریال «پایتخت» بعد از ۱۱ سال + بیوگرافی از لحظه مردن تا 100 سال پس از مرگ چه بلایی بر سر بدن انسان می‌آید؟ پرتکرارترین مشکلات کودکان؛ پرخاشگری و عدم مسئولیت‌پذیری شگفتی‌های پنهان در بزرگ‌ترین بیابان‌های جهان؛ از بهشت مخفی تا دره مرگ (+عکس) جنگل‌های شگفت‌انگیزی که در «فروچاله‌های چین» روییده‌اند(+عکس)
وبگردی