كيهان
«زمين دشمن كجاست؟» عنوان يادداشت روز روزنامهي كيهان به قلم محمد ايماني است كه در آن ميخوانيد؛ آيا اصلاح طلبان در زمين دشمن بازي مي كنند؟ پاسخ دقيق و علمي به اين پرسش مستلزم فهم دقيق از «نقشه» و «زمين بازي ترسيم شده» از سوي دشمن است. اينكه دشمن اكنون كجا ايستاده، چه حال و روزي دارد و طمع و اميدش به چيست؟ خلاصه ماجرا همان است كه 5 ماه پيش توماس فريدمن سرمقاله نويس قديمي و صهيونيست آمريكايي در روزنامه هرالدتريبيون نوشت «داستان اصلي و واقعي در خاورميانه امروز اين است كه تيم آمريكا تقريبا در همه جبهه ها در حال باختن به ايران است. چرا؟ جواب كوتاه اين است كه ايران، باهوش و جسور و بي باك است و آمريكا، احمق و ضعيف با متحداني سست و متفرق. آيا سؤال ديگري هم داريد؟... شبكه نفوذي كه ايران در اطراف خاورميانه از عراق تا لبنان ايجاد كرده، مي تواند حتي اسرائيل را مورد تهديد جدي قرار دهد و جبهه نبردي سخت را در منطقه خاورميانه و خليج فارس باز كند. اين يك راهبرد پيچيده بازدارندگي است... آمريكا پس از 16سال سياست دولت هاي كلينتون و بوش، در اين منطقه به دام افتاده است. تيم بوش در برابر ايران نه مشوقي دارد و نه تهديدي.»
اين بلا از كجا بر سر آمريكا نازل شد؟ آمريكا و اسرائيل و برخي دولت هاي اروپايي همسو ضربه كاري را از كجا خوردند؟ پاسخ اين سؤال را هم از گزارش اوايل شهريور ماه گذشته موسسه نومحافظه كار «امريكن اينترپرايز» به قلم رئول مارك گركت (از چهره هاي اطلاعاتي باسابقه آمريكا) بخوانيد: «مواضع رهبر عالي ايران، سياست جرج بوش را نابود كرد... او آخرين بار در چالش هسته اي اعلام كرد جمهوري اسلامي تسليم نخواهد شد و اگر در برابر قدرت هاي متكبر يك گام به عقب برداريم، باعث مي شود تا آنها جلو بيايند. اگر آيت الله خامنه اي تنها يك بار حتي به صورت مخفيانه فرستاده اي را به واشنگتن اعزام مي كرد، ما هم اكنون در تهران سفارت خود را مجددا برپا كرده بوديم... احمدي نژاد در سيستم سياسي جمهوري اسلامي خوب عمل كرده و در درك هويت اسلامي و تهديدهاي موجود بسيار به رهبري نزديك است... آمريكا در اجلاس ژنو با گسيل نماينده خود به مذاكرات، عملا نشان داد در برابر فناوري اتمي ايران تسليم شده است... دولت احمدي نژاد روش محتاطانه دولت قبلي در زمينه فناوري هسته اي را كنار گذاشت. تهديدهاي اقتصادي و نظامي بلافاصله اوج گرفت اما اكنون بعد از 3سال، ترس از بوش ناپديد شده است. نكته جالب اين است كه راهبرد اخير ممكن است در ايجاد اختلاف بين اروپا و آمريكا بسيار موثرتر از روش لبخند و دست نرم دولت خاتمي باشد.» كار به آنجا كشيد كه لوس آنجلس تايمز نوشت «با توجه به رشد فزاينده قدرت و نفوذ ايران، جمهوري اسلامي به شكل خاري در چشم آمريكا درآمده است.»
درباره «چه بايد كرد؟» پاسخ هاي مختلفي به طور گسترده در محافل آمريكايي مطرح شد و از جمله روزنامه واشنگتن تايمز در جمع بندي مباحث نوشت «ما براي مهار ايران بايد متوجه داخل اين كشور شويم. با توجه به قدرت روزافزون اين كشور و ناكارآمدي روش هاي فشار بيروني نظير تهديد نظامي و تحريم اقتصادي، بايد از داخل به پاشنه آشيل جمهوري اسلامي ضربه زد.» يا روزنامه نيويورك تايمز با فاجعه آميز و غيرقابل تحمل خواندن «ايران هسته اي» نوشت «ما بايد در انتخابات آينده، تعادل مسئولان جمهوري اسلامي را به هم بزنيم و به آن شوك وارد كنيم.»
هدف، چندگانه بود. هدف حداقلي، ايجاد چالش و مسئله از درون براي مهار ايران و سنگين كردن كفه خالي غرب در چانه زني ها و مذاكرات به بن بست رسيده بود، مذاكراتي كه از چالش هسته اي آغاز و تا مسائل افغانستان و عراق و لبنان و فلسطين و سوريه امتداد مي يافت. هدف مهم تر و البته دور از دسترس تر، قفل كردن ايران از درون و فروپاشي ملت- دولت جديد برآمده از انقلاب اسلامي است كه با نااميدي دنبال شده است.
در چنين نقشه و پروژه اي، عجيب نيست كه دولت جمهوري اسلامي آماج سنگين ترين و ناجوانمردانه ترين حملات تبليغات قرار گيرد همچنان كه جاي شگفتي نيست اگر گروهك هاي اپوزيسيون- از سلطنت طلبان گرفته تا گروهك هاي تروريستي و چپ هاي آمريكايي و جبهه ملي و نهضت آزادي- شعار راهبردي فرآوري شده در سيستم هاي جاسوسي آمريكا و غرب را با محوريت لزوم حذف ولايت فقيه و سكولاريزه كردن نظام سياسي، فرهنگي و اجتماعي ايران تكرار كنند و اين همسويي تا بدانجا پيش رود كه منوچهر گنجي سلطنت طلب بگويد با همه مخالفت هايي كه با ابراهيم يزدي دارم، دست او را مي بوسم كه گفت ولايت فقيه و رهبري را بايد از قانون اساسي حذف كرد.
تا اينجا كار جاي شگفتي نداشت. شگفت آن بود كه خبر آمد سران گروهك نهضت آزادي به دعوت رسمي سازمان مجاهدين (انقلاب) در كنگره اين سازمان شركت جسته، دسته گل فرستاده و نامه رسمي ضميمه كرده اند مبني بر اينكه ما از «ائتلاف در انتخابات» و «همكاري در تشكيل جبهه دموكراسي و حقوق بشرخواهي» استقبال مي كنيم. پيوند مجاهدين انقلاب و گروهك آمريكايي؟! گروهكي كه حتي در پايگاه اينترنتي خود (ميزان نيوز) معترف است به اعتبار سكوت مطلق در برابر نقض حقوق ملت ها و جنايات و نسل كشي هاي آمريكا و اسرائيل به همراه طيفي ديگر از مدعيان اصلاحات، نزد افكار عمومي ايران متهم به «بي صداقتي، غرض ورزي، مزدبگيري آمريكا» شده است. آيا پيوند با نهضت آزادي و هجمه به دولت، بازي در زمين دشمن نبود؟
شگفتي ديگر آن بود كه دبيركل همين سازمان از رئيس جمهور سابق به عنوان نامزد حزبي «سازمان» ياد كرد. آيا رئيس جمهور سابق با مشي سازمان و دوقلوي دولت ساخته آن (حزب مشاركت) در اباحي گري نسبت به اصول و آرمان هاي انقلاب و تغافل درباره بازي در زمين دشمن موافق بود كه نامزد حزبي معرفي شد يا اين هم از جمله همان غفلت ها و كوتاهي ها و قصور و تقصيرها بود كه بارها پيش آمد؟ آيا جاي تاسف نيست كه دبيركل سازمان اواخر تيرماه گذشته، در گفت وگو با خبرگزاري ايلنا از احتمال حل شدن چالش هسته اي به نفع كشور ابراز نگراني كرد صرفا به اين خاطر كه ممكن است در انتخابات، امتيازي براي دولت باشد؟! اين عبارت را بخوانيد؛ «متاسفانه شواهد به نحوي است كه نشان مي دهد حل مشكل هسته اي به امتيازي براي جريان حاكم در انتخابات رياست جمهوري سال آينده تبديل شده است.»
مگر شما در كدام سوي زمين ايستاده ايد كه به شيوه دشمنان كشور و ملت عزادار شده ايد؟ مگر چگونه مشي كرده ايد كه پيروزي بزرگ هسته اي مي تواند در انتخابات به ضرر شما تمام شود؟ آيا آقاي خاتمي هم احساس شما را دارد؟ اگرنه- كه ان شاءالله چنين باشد- پس چرا ويليام برنز معاون سياسي وزارت خارجه آمريكا كه در مذاكرات 28تير ژنو هم شركت داشت، 10روز قبل از مذاكرات به كميته امور خارجي مجلس نمايندگان آمريكا گفت «رفتار جمهوري اسلامي يك رشته چالش هاي بسيار جدي بيش از تمام مسائلي كه امروز با آن مواجهيم، متوجه ما مي كند. از جمله بلندپروازي هسته اي و نفوذ مخرب در عراق و افغانستان و لبنان و فلسطين. متاسفانه 10سال پيش، از دوره حضور اصلاح طلبان ايراني در قدرت درست استفاده نشد... پس از سفر سولانا به تهران تفسيرهاي جالبي در برخي روزنامه هاي ايران مبني بر توقف در مرحله فعلي فعاليت هاي هسته اي و تحمل نكردن سختي ها آغاز شد. البته مشكل بتوان گفت اين تفسيرها به كجا بينجامد اما دست كم موثر بودن تلاش ما را نشان مي دهد.»
آيا اين بازي مداوم در زمين دشمن نيست كه آقاي يونسي وزير اطلاعات دولت سابق خبر دهد «من بارها به برخي احزاب اصلاح طلب گفتم كه شما نمي توانيد هم حاكم باشيد هم اپوزيسيون. اين قابل جمع نيست. هم در دولت هستيد و هم مي خواهيد اپوزيسيون باشيد»؟ آيا بازي در زمين دشمن غير از اين است كه خبرنامه داخلي حزب مشاركت در شماره اوايل مهرماه امسال خود بنويسد «اجماعي گسترده از نيروهاي سياسي و فرهنگي حامي دوران اصلاحات شكل گرفته كه در آن لائيك ها تا مراجع ديني و مذهبي ]؟![ حضور دارند»؟! نسبت مدعيان خط امام در حزب مشاركت و نامزد حزبي روحاني شان با لائيك هايي كه با اصل دينداري و مسلماني لجاجت و كينه دارند چيست؟ شارلاتان هاي سياسي و مطبوعاتي كدام بي بندوباري ايدئولوژيك را در برخي احزاب و حلقه هاي مدعي اصلاحات يافته اند كه تر و خشكشان مي كنند و قربان صدقه آنها مي روند؟ آيا طمع بيگانگان و دنباله هاي داخلي آنان جز به اين خاطر است كه جريان سرگردان مدعي اصلاحات، سر اسلحه را به سوي خود و جبهه خودي نشانه رفته اند و سرنا را از سر گشادش مي نوازند؟ اين كه كسي بگويد بايد اصلاحات را در داخل از حالت تدافعي به حالت تهاجمي درآورد و همزمان بگويد در مواجهه با خارج تند و تيز سخن گفته ايم و بايد از اين تند و تيزي كاست، آيا جز به مفهوم شليك به خود است؟ كسي باور مي كند كه اين طيف از اصلاح طلبان با بازي در زمين دشمن، مقرب آنها شود؟ يا فقط از شانه هاي آنها براي بالارفتن از ديوار كشور و ملت استفاده مي شود و بعد مي شود اين نردبان را به زير و دور انداخت؟
انتخابات بهانه است، دولت و احمدي نژاد هم. با همه اهميتي كه انتخابات و دولت برآمده از آن دارد، بازي دشمن به انتخابات و تخريب اين نامزد يا توجيه آمدن آن ديگري محدود نمي شود. دولت و نظام اسلامي همچنان كه در اعترافات دشمنان ذكر شد، خار چشم آنان است. بودن و باليدن و تنومند شدن و ثمردادن اصل نظام اسلامي براي آنها به مثابه يك مصيبت بزرگ است و چون مي دانند انتخاباتي به واقع آزاد در فضايي پرنشاط و زنده و باطراوت برگزار مي شود، قصد كرده اند اين بهار مردم سالاري را تبديل به ضد خود كنند. راديكاليزه و ملتهب كردن فضا، به هم زدن مرز نيروهاي درون جبهه انقلاب با دشمن، هدايت جريان هاي سياسي و نامزدها به سمت تصاعد تبليغات منفي عليه ارزش ها و اصول انقلاب، يارگيري و سازماندهي جريان هاي ضدانقلاب در اين فضاي آزاد انتخاباتي، ارائه تصويري سياه و مايوس كننده از اصل انقلاب و نظام اسلامي، تلقين روح نااميدي و بي اعتمادي به افكار عمومي و نهايتا درگير كردن جبهه بزرگ و قدرتمند اصولگرايي با نيروهاي ميداني و بازداشتن نگاه آنها از آرمان ها و دشمنان اصلي، صرفا فهرست كوتاهي از محورهاي عملياتي نقشه چيده شدن توسط دشمن است.
اما زمين دشمن كجاست؟ هركجا كه بي بندوباري فكري و سياسي باشد. هر جا كه به آرمان و اصول انقلاب كم توجهي شود. آنجا كه جريان سياسي از قطب نماي خط امام- ولايت و رهبري- غافل شود. جايي كه جريان سياسي از پيروزي جبهه انقلاب نه تنها شادمان نشود بلكه نگران باشد و هرجا كه دشمن هجمه و فشاري آورد، نه احساس نفرت كه احساس رضايت كند. هر موضعي كه ايستادن بر آن، جريان هاي كينه توز نسبت به اصل انقلاب را خوش آيد و به هيجان آرد. دشمن و دشمنان هيچ تغيير ماهيتي نكرده بلكه دشمن تر شده اند، پس هر كه از او آغوش باز ديد يا تشويقي شنيد يا موضعي گرفت كه زبان دشمن را در قبال ملت- دولت اسلامي دراز كرد، بداند در زمين دشمن ايستاده است.
كارگزاران
«جور ديگر بايد ديد» عنوان سرمقالهي روزنامهي كارگزاران به قلم كريم ارغندهپور است كه در آن ميخوانيد؛:آيا نصب دوربينهاي مداربسته در اماکن عمومي نقض حريم خصوصي است؟ بسته به خاستگاه پاسخدهندگان، ميتوان جوابهاي «آري» يا «نه» را براي پرسش فوق تصور کرد، در عين حال بحثهايي را که پس از نامهنگاريهاي رئيسجمهور محترم و فرمانده محترم نيروي انتظامي در اين ارتباط صورت گرفته- با هر انگيزهاي که باشد- ميتوان از منظر توجه به عرصه خصوصيPrivate Sphere و حقوق شهروندي Rights of Citizens تا حدودي مثبت و گامي به پيش ارزيابي کرد.
مخالفان معتقدند که عرصه عموميPublic Sphere در اختيار دولت است و دولت طبعا ميتواند در حيطه آن دخل و تصرف کند. اين جمله شايد در ظاهر صحيح به نظر برسد اما در باطن کامل نيست. در واقع در يک جامعه هنجاري اولا عرصه عمومي به تمامه تحت سيطره دولت نيست و ثانيا حريم عمومي متصلب نيست و بر حسب شرايط، برداشتها نسبت به آن متفاوت است. ملاک و معيار محدوده و مرزهاي حريم عمومي همانا عرف جامعه است و عرف نيز جزء مجموعهاي از هنجارهاي هر جامعه در شرايط زماني و مکاني مشخص نيست. از همينرو در جوامع دموکراتيک نمايندگان جامعه براي تعيين اين حدود، معين و در نظر گرفته ميشوند و اين نمايندگان لزوما دولتها نيستند بلکه اعضاي هياتهاي منصفه، نمايندگان انجمنهاي صنفي و سنديکاها و نهادهاي مدني و نيز در پارهاي موارد نمايندگان پارلمانها بيشترين سهم را در اين خصوص برعهده دارند. به عبارت ديگر فرض بر اين است که دولتها در جوامع تمام تلاش خود را در افزايش اختيارات و محدوده قدرت خود بهکار ميبرند و به ميزاني که حيطه قدرت دولتها فزوني بگيرد از دامنه قدرت جامعه و نهادهاي مردمي کاسته ميشود. تجربه ديرين و تاريخي، بشر را به اين جمعبندي رسانده که به ميزاني که قدرت از جامعه به سمت حکومت ميل ميکند به همان ميزان نيز مطلوبيت و کارآمدي آن کاهش مييابد بنابراين قوانين اساسي مطلوب بهگونهاي تنظيم ميشوند که تا حد ممکن از تمرکز در نهاد قدرت کاسته و بر مشارکت عمومي صحه گذارد. تعادل واقعي را در اين ميان چانهزنيهاي بين نهادهاي عمومي و از جمله انجياوها، مطبوعات آزاد و مستقل و نيز شوراهاي شهر و نهاد پارلمان، با دستگاه حاکميت ايجاد ميکند. در واقع مرز بين حريم خصوصي و عمومي اينجا شکل ميگيرد و به همين دليل هم هست که تعيين اين مرز به عوامل مختلف بستگي دارد و در جوامع مختلف ممکن است يکسان نباشد.
اگر بر مولفههاي مقدمه بالا دقيق شويم به راحتي قابل دريافت است که در ميان بحثهايي که در هفته گذشته در اين باب بين رئيس محترم جمهور و فرماندهي محترم نيروي انتظامي صورت گرفته جاي خالي نمايندگاني از نهاد عمومي تا چه حد خالي است. مجلس تقريبا خاموش است، انجياوهايي که بايد اظهارنظر کنند يا اصولا وجود ندارند يا آنقدر ضعيف هستند که صداي آنها شنيده نميشود و يا ناچيز است و نهاد مطبوعات هم که وضعش تا حدود زيادي مشخص است. با اين وصف ميتوان گفت در آن مباحثه نهادهاي صالح عمومي کمتر امکاني براي دفاع از حريم خصوصي و حقوق شهروندي خويش يافتهاند و در آن ماجرا تنها اجزاي مختلف دولت با رويکردهاي مختلف با يکديگر سخن گفتهاند. از همينرو بخشي از منطق دفاعيه فرمانده محترم پليس در مقايسه ايران و پارهاي کشورهاي غربي اشکال دارد. اگر در جوامع غربي پليس در عرصه عمومي دوربين نصب ميکند نهادهاي مردمي و مطبوعات هم اين امکان و قدرت را دارند که بر آن مهار جدي بزنند و مانع از پيش روي احتمالي آن به حوزههاي خصوصي افراد شوند در حالي که چنانکه ذکر شد دفاع از حريم خصوصي در اينجا به قدري کمرنگ است که ابراز نگرانيها در اينباره را کاملا توجيهپذير ميکند.
از سوي مقابل، پرسشي که در برابر نامه رئيس محترم جمهور هم خودبهخود مطرح ميشود اين است که ايشان که در آنجا در نقش حامي حريم خصوصي ظاهر شدهاند از چه روي تمام تلاش خود را براي تشکيل و تقويت جامعه مدني و مطبوعات آزاد و مستقل بهکار نميگيرند تا آنها خود از حريمشان دفاع کنند و کارها سامان گيرند و هر چيزي در جاي خود قرار گيرد؟! نصب دوربين مداربسته در مکانهاي عمومي ممکن است در کاستن از ميزان جرم تا حدودي موثر باشد ولي مسلما اين ميزان قابل مقايسه با تقويت نهادهاي عمومي و از جمله مطبوعات در پرتوافکني به زواياي پنهان و مفسدهخيز جامعه و دولت و شفافسازي روابط و مناسبات نيست. اخيرا در گزارشي اعلام گرديده که رتبه کشور از نظر فساد در سالهاي گذشته تنزل يافته است. قوهقضائيه از روند صعودي شکايات و تشکيل ساليانه ميليونها پرونده در اين دستگاه خبر داده است و پليس هم براي کنترل جرم و جنايت از کمبود دائمي امکانات مينالد. مسلما اين روند نامناسب مادامي که نگاهها نسبت به جنبههاي اجتماعي جرم و نيز نحوه اصولي مقابله با آن تغيير نکند قهرا کمابيش ادامه خواهد يافت، حتي اگر همه معابر و اماکن عمومي هم مجهز به دوربينهاي فوقپيشرفته مداربسته باشند. به قول سهراب چشمها را بايد شست جور ديگر بايد ديد.
رسالت
«مقدمهاي بر فروپاشي در غرب» عنوان سرمقالهي روزنامه ي رسالت است كه در آن ميخوانيد؛ بحران مالي در غرب همچنان در صدر اخبار ، گزارشات و نيز نشستها و كنفرانسهاي جهاني است . اين سوال در ذهن نخبگان و همچنين مردم شكل گرفته است . آيا اوضاع سامان مييابد ؟ آيا بحران كنوني مقدمه يك جهش اقتصادي بزرگ است و يا نه اين همه مقدمهاي است براي فروپاشي و رفتن به سمت قهقرا؟!
سقوط شاخصهاي بورس در آمريكا و اروپا همچنان ادامه دارد . موسسات مسكن،بيمه، بانكها ونيز خودروسازي و ... ورشكست شدهاند .
اقتصاددانان واقع بين در غرب مدتها بود در خصوص بروز بحران مالي هشدار داده بودند اما گوش شنوايي نبود . آنها معتقدند نجات نظام مالي در غرب در شكل كنوني ممكن نيست ،ركود و ورشكستگي اجتنابناپذير است.
آمريكا اكنون در حقيقت يك اقتصاد جنگي را مديريت ميكند . رهبران كاخ سفيد ميخواستند پس از عراق و افغانستان جنگ ديگري را آغاز كنند اما ماشين جنگي آنها در اين دو كشور زمينگير شد !
بوش در جمع رهبران 20 كشور ثروتمند جهان از حل فوري بحران مالي جهاني اظهار نااميدي كرد و گفت : “بحران يك شبه ايجاد نشده كه يك شبه حل شود”! معلوم ميشود هيچ راه حل فوري براي خروج از بحران وجود ندارد.
سياست ملي سازي موسسات خصوصي و ضمانت دولت در پرداخت ضرر و زيان ورشكستگي تا كنون جواب نداده است .
مردم سوال ميكنند دست و دلبازي دولت در پرداخت ميلياردها دلار زيان موسسات خصوصي تاكي ادامه دارد ؟چرا زيان ورشكستگي سرمايهداران، بانكداران و بنگاهداران بزرگ اقتصادي بايد از جيب ماليات دهندگان آمريكايي و اروپايي پرداخت شود كه محصولي جز ركود و بيكاري مضاعف تا كنون نداشته است.
جامعهشناسان غربي معتقدند جوامع آنها مستعد شورش هستند . شورش در كشوري چون آمريكا كه مردم اجازه حمل سلاح دارند معلوم نيست به چه فاجعهاي منجر شود .
مركز آمار اروپا اخيرا طي گزارشي دورنماي تيرهاي از وضعيت اقتصادي كشورهاي حوزه يورو در سال آينده ترسيم كرده است . اقتصاد پانزده كشور حوزه يورو براي اولين بار پس از به جريان افتادن پول واحد اروپايي “يورو” وارد دوره ركود شده است. پيشبيني ميشود دولتهاي اروپايي در ماههاي آينده با تظاهرات و اعتصابات گستردهاي روبرو شوند . آثار اين نارضايتي اكنون در ايتاليا در شكل اعتراض دانشآموزان و دانشجويان، معلمان واساتيد دانشگاه خودنمايي ميكند.
به هر ترتيب بايد منتظر بود وديد آقاي بوش كاخ سفيد را با چه حجم از بدهي و ورشكستگي ركود و بيكاري ترك خواهد كرد وانبوه مشكلات پيش آمده به خاطر جنگ افروزيهاي نافرجام براي چه كساني به ارث ميماند.
آفتاب يزد
«بازارآهنگرها بازار پنبه به گوشها!» عنوان سرمقالهي روزنامهي آفتاب يزد است كه در آن ميخوانيد؛ اغلب سياستمداران ايراني عادت كردهاند كه در تريبونها، مردم ايران را بسيار هوشمند و آگاه بدانند اما آنگاه كه پاي عمل به ميان ميآيد بسياري از آنها نمره قبولي كسب نميكنند. عدهاي در لباس روشنفكري با عبارات پيچيده به مردم رهنمود ميدهند تا ثابت كنند مردم ايران آگاه هستند اما نه به اندازه آنها. گروه ديگري هم كه تصور ميكنند آگاهيهاي مردم براي «فلاح اخروي» آنها كافي نيست خود را موظف ميدانند حتي با استفاده از زور، مردم را از مسير جهنم خارج و در جاده بهشت قرار دهند. براي گروه دوم، فرقي هم نميكند كه مردم به خاطر راي به كانديداي نامطلوب در مسير جهنم قرار گيرند يا به خاطر ضعف در شناخت و قدرشناسي از بعضي سياستمداران! اين مدعيان بر خود فرض ميدانند كه همراه با تجليل از »مردم آگاه و هميشه در صحنه« محدوديتهايي رسمي و غيررسمي يا تبليغاتي و رواني براي انتخاب مردم ايجاد كنند تا مبادا از مسير انحصاري كه انتهاي آن بهشت موردنظر عدهاي از مدعيان اصولگرايي است خارج شوند. درخصوص رفتار نهادهاي قانوني، بايستي حقوقدانان و متوليان دفاع از حقوق مردم به اظهارنظر بپردازند و اين يادداشت تنها تناقض رفتار و گفتار برخي رسانهها و تريبونهاي مدعي اصولگرايي را مورد بررسي قرار ميدهد. در دورهاي كه اصلاحطلبان، با آراي خيرهكننده مردم بر مناصب انتخابي تـسلط پيدا كردند اين گروه از رسانهها، به جاي تحليل انتخاب مردم و چرايي آن، دست بر نقاط ضعف دولت ميگذاشتند و با مخفي ساختن موانع بيروني و كارشكنيهاي آشكار و پنهان، به دنبال اثبات اين نكته بودند كه منتخبان ملت، موكلان خود را فراموش كردهاند. تداوم اين تلاش به مدت 7 سال، اگرچه نتوانست بر محبوبيت مردمي اصولگرايان بيفزايد اما هر روز بر تعداد مردم نااميد از اصلاحطلبان افزود به طوري كه بسياري از رايدهندگان به اين نتيجه رسيدند كه موانع رسمي و غيررسمي، اصلاح طلبان را از انجام وظايف خود محروم خواهد ساخت. اين نتيجهگيري براي گروه رقيب كافي بود. زيرا آنها به همين امر راضي بودند كه با آراي سنتي خويش، بار ديگر بر مناصب انتخابي تكيه بزنند. اهميتي هم نداشت كه ميزان راي اولين منتخب آنها در مجلس هفتم، تنها اندكي بيش از راي آخرين نفر ليست منتخبان اصلاحطلب در مجلس ششم - در پايتخت-باشد.
همين رويه در چند انتخاب بعد هم تكرار شد و البته مردم نشانههايي از خود بروز دادند تا ثابت كنند با گذشت زمان، نه تنها بر ميزان آراي اصولگرايان افزوده نميشود بلكه آنان حتي از حفظ آراي پيشين خود نيز عاجز هستند، اما چه غم! مهم آن بود كه مناصب حكومتي در دست اصلاح طلبان نباشد و اصولگرايان بتوانند كماكان تسلط خود بر قواي گوناگون كشور را حفظ كنند. پس از تكميل اين تسلط، ديگر رقيبي وجود نداشت كه نابسامانيها را به او منتسب نمايند. پس بايستي روي ديگر سكه را به نمايش ميگذاشتند. تبليغات گسترده و گاه غيرواقعي در مورد موفقيتهاي اصولگرايان تا جايي پيش رفت كه حتي اعتراض برخي صاحبان انصاف در اين جناح را برانگيخت و همين امر مقدمهاي براي انشعابهاي اجتنابناپذير در ميان اصولگرايان شد. آنچه كه در اين مدت درخصوص حاكميت اصولگرايان و دستاوردهاي بينظير آن مطرح ميشد آن قدر با واقعيات جامعه فاصله داشت كه سناريونويسان آن جناح ناچار شدند تدبير ديگري بينديشند. آنها كه مطمئن بودند به خاطر بسياري از تبليغاتشان »خنده آيد خلق را« تصميم گرفتند روشهاي سياهنمايي سابق خود عليه اصلاح طلبان را باز توليد كنند و مردم را از احتمال حاكميت مجدد رقيب، به وحشت بيندازند. براي پرده جديد از بازي تبليغاتي و انتخاباتي مدعيان اصولگرايي، بهترين نام همان است كه اخيرا يك روزنامه آن طيف براي رفتار اصلاحطلبان برگزيد. در واقع اگر كسي به ادعاي آن روزنامه، به دنبال »بازار آهنگرها« باشد دقيقترين آدرس آن در بخشي از اردوگاه مدعيان اصولگرايي است كه مدتي با سر و صداي فراوان، آهنهاي قراضه خود را طلانمايي ميكردند و اكنون با سر و صداهاي مخصوص ِچنان بازاري، به دنبال منحرف كردن مردم از ناكاميهاي فراوان دوران حاكميت جناح خويش هستند. البته سر و صداي ايجاد شده توسط اين مدعيان، آن قدر گوش خراش است كه خود آنها نيز طاقت شنيدن آن را ندارند. اين پرادعايان كمتحمل، براي فرار از سر و صداهاي پرحجم و كممشتري، بازار خود را به » بازارپنبه به گوشها «تبديل كردهاند و لذا اكنون بلندترين فريادهاي به حق را نيز نميشنوند.
در بازار پنبه به گوشها، به قول عضو فراكسيون اقليت مجلس هفتم - كه برادر سه شهيد ميباشد- ديگر كسي صداي خرد شدن استخوانهاي مردم در زير بار گرانيها را نميشنود؛همان طور كه نه صداي عضو روحاني فراكسيون اكثريت آن مجلس در گوشها ميرود كه براي اعتراض شديد بـه بيبرنامگيهاي اقتصادي دولت و گرانيهاي ناشي از آن، از مسئولان دولتي ميخواهد »زيپ دهان خود را ببندند و در مورد گرانيها اظهارنظر نكنند« و نه سخن روحاني ديگر اصولگرا به گوش ميرسد كه »اگر ادعاهاي دولتمردان را كسي شنيد و نخنديد، ما هم حرف آنها را ميپذيريم.« در بازاري كه آهن قراضهفروشان، گوشهاي خود را با پنبه پر كردهاند فرياد اعتراض متدينان، علما و مراجع تقليد درخصوص اظهارات سخيف معاون رئيسجمهور، تحرك خاصي ايجاد نميكند. در اين بازار، نه صداي دفاع غيرمنطقي بعضي از مقامات دولتي از وزير سابق كشور كسي را آزار ميدهد و نه اتهام افكنيهاي گوش خراش و بيسابقه عليه اكثريت اصولگراي مجلس به جرم استيضاح وزير، موجب تحريك كسي ميشود. در بازاري كه پنبه به گوش كردن، اپيدمي شده است نه فريادهاي مكرر مردم، نمايندگان مجلس و علما درخصوص گرانيها به گوش كسي ميرود و نه صداي واكنش همراه با طلبكاري بعضي از مسئولان دولتي!
البته بستن گوشها ، گاه براي نشنيدن سخنان نسنجيده خوديها نيز كاربرد دارد. آنها كه هر روز برحجم پنبهدر گوشها ميافزايند، ديگر نه صداهاي برآمده از تريبونهاي رسمي و دولتي را ميشنوند كه در آن به صراحت، مجلس و قوه قضائيه به همراهي با رانتخواران و تاثيرپذيري از آنها متهم ميشوند و نه از شنيدن برخي فريادها آزرده ميشوند كه بازتاب »توقع راه آمدن يك طرفه همه قواي كشور با دولت« و فرو كاستن »تعامل قوا« به »پيروي ساير دستگاهها از خواستهها و مطالبات دولت« است! اين پنبهها همچنين مانع از آن ميشود كه نهيب هوشمندانه رهبري درخصوص پرهيز از آغاز زودرس فعاليتهاي انتخاباتي به گوش بعضي از »مدعيان ذوب در ولايت « برود. البته گوشهايي به خاطر افراط در پنبهگذاري،حتي فرياد صريح مرجع تقليد را نميشنوند كه »مملكت دارد به كجا ميرود؟« و لذا اين فريادها كوچكترين تغييري در گفتار و رفتار آنها ايجاد نميكند. چنين گوشهايي قاعدتا هيچگاه قادر نخواهند بود اعتراضهاي دوستانه و آرام درون جناحي را بشنوند كه در مورد مسائلي از قبيل: علت حمايت رئيسجمهور از مشايي، سوال درخصوص حضور در جلسه شوراي همكاري خليج فارس، اعتراض به هتك حرمت مراجع تقليد به جرم انتقاد از يك سخن يـا اقـدام رئيسجمهور، هدف اصلي از ارسال پيام تبريك براي رئيسجمهور آمريكا و ... بيان ميشود. طُرفه آنكه با همه اين مسائل عدهاي به دنبال آن هستند كه دوره اخير را بهترين دوره از لحاظ مديريت كشور و نيز حرمتگذاري به ارزشها معرفي كنند. البته بايد اذعان كرد كه »طلانمايي« و »آهن قراضهفروشي« اختصاص به يك جناح خاص ندارد و افرادي در جناحهاي گوناگون بارها به اين طريق دچار »غش در معامله« شدهاند و مردم نيز به خوبي اين مسئله را درك كردهاند. اما خطر بزرگ در آنجاست كه عدهاي با ادعاي اصولگرايي، براي طلانمايي متاع خويش، مقدسترين ارزشهاي مردم را به خدمت ميگيرند درحالي كه به هنگام عرضه واقعي متاع، حتي از تقديم آهن قراضه به مردم نيز عاجزند. متاسفانه هنگامي هم كه عدهاي به آنها هشدار ميدهند »براي پيشبرد اهداف كوچك جناحي، نابترين سرمايههاي مردم را به بازي نگيريد« اين مدعيان، پنبه در گوش ميگذارند كه بازار آهنگرهاي آنها، بازار پنبهدر گوشها هم باشد! اكنون ميتوان اين سوال را مطرح كرد: »اگر آنگونه كه مدعيان اصولگرايي ميگويند مردم تكليف خود با دو جناح كشور را روشن كردهاند، نگرانيها از چه بابت است؟« كساني كه انتخاب سوم تيرماه 84 را هوشمندانهترين انتخاب مردم ميدانند و ادعاهايي درخصوص موفقيتهاي بينظير دولت نهم مطرح ميكنند قاعدتا بايد از تكرار پيروزيها مطمئن باشند. مدعيان اصولگرايي كه به دنبال يافتن آدرس اصلاحطلبان در بازار آهنگرها هستند نبايد با زبانهاي مختلف نگراني خود از رفتار انتخاباتي اصلاحطلبان را تكرار كنند؛ مگر آنكه خود بدانند آنچه تاكنون به مردم عرضه كردهاند آهن ا~لات كمارزشي بوده كه اكنون عيار آن بر مردم آشكار شده است. در اين شرايط، شايد ظاهراً براي آنها بهتر باشد در »بازار پنبه به گوشان« باقي بمانند تا در ماههاي باقيمانده به انتخابات، نه فرياد اعتراضها را بشنوند و نه ناقوس زودهنگام شكست را!
البته راه بهتري هم وجود دارد. اين راه، درآوردن پنبهها و گوش سپردن به اعتراضات بهحقي است كه بيش از اردوگاه رقيب، از كمپ خوديها به گوش ميرسد. اگرچه انجام اين كار، كمي ديرهنگام است و تاثيرگذاري آن مورد ترديد. اما حداقل خاصيت آن، كمك به مردم براي انتخابي آگاهانهتر است. در غير اين صورت، اين نگراني وجود دارد كه عدهاي از مردم، بار ديگر با هدف خلاصي از مدعيان يك جناح، تن به انتخاب فرد يا افرادي بدهند كه هنوز ابهاماتي در مورد فرصتسوزيهاي قبلي آنها وجود دارد و براي آينده نيز برنامه مشخصي به مردم ارائه نكردهاند!
ابتكار
«خاتمي ديروز، خاتمي امروز» عنوان سرمقالهي روزنامهي ابتكار به قلم محمدعلي وکيلي است كه در آن ميخوانيد؛ اين روزها گمانه زني پيرامون آمدن يا نيامدن خاتمي به عرصه انتخابات رياست جمهوري دهم به اوج رسيده است. به طوري که يک روز تيتر روزنامه ها به آمدن خاتمي اختصاص پيدا مي کند و روز ديگر به نيامدن او. خاتمي خود هم با حرف هاي دوپهلو و قابل تفسير بر اين گمانه ها افزوده است. گروهي اين روش را تاکتيک او مي دانند و بخشي نيز اين وضع را دليل آشفتگي و بلاتکليفي وي بر مي شمارند. فرض اين مقاله برآمدن خاتمي است با اين مبنا سوال اصلي اين است که خاتمي امروز چه تفاوتي با خاتمي ديروز کرده است؟ به تعبير ديگر هم براي موافقين و هم مخالفين خاتمي مهم است بدانند خاتمي 88 با خاتمي 76 چه تفاوت هايي دارد. شايد اگر خاتمي بنا دارد در اين انتخابات موفق شود هيچ کاري مهم تر از اين که تفاوت اين دو خاتمي را به نمايش بگذارد، وجود ندارد. هشت سال زمان مفيدي بود براي اينکه يک جريان و يا يک گروه سياسي بتواند به آنچه مي خواهد جامه عمل بپوشاند.
خاتمي بايد به جامعه بگويد کدام دسته از مطالبات را در آن هشت سال به انجام رساند وکدام بخش از مطالبات را بنا دارد در فرصتي ديگر به انجام رساند. تعدادي از هم حزبي هاي فعلي آقاي خاتمي معتقدند که او با گذشته تغيير بسيار داشته است و مي گويند خاتمي معتقد است با ساز و کارهاي موجود مي تواند به آنچه مردم مي خواهند، عمل کند. در حالي که خاتمي ديروز به بهانه اينکه رئيس جمهور در کشور ما تنها يک تدارکاتچي است سعي در فرار از مسئوليت پاسخ گويي داشت. بنابراين مردم مي خواهند بدانند چه اتفاق ساختاري باعث شده است که خاتمي امروز بر خلاف ديروز اين مانع را برطرف شده بداند. کفه راي خاتمي ديروز را آرايي سنگين کرد که تنها تغيير وضع موجود را به خصوص در حوزه اقتصاد، معيشت طلب مي کردند. اما خاتمي امروز بايد پاسخگويي مطالبات اثباتي مردم باشد.
خاتمي ديروز نشان داد که با مطالبات توده مردم فاصله دارد و آنچه را او اولويت مي دانست مردم نمي خواستند و آنچه را مردم طلب مي کردند براي دولت خاتمي مهم نبود به همين دليل به رغم همه زحمت ها اما دولتش در مقياس مطالبات معطل مانده مردم، لقب ناکارآمد را گرفت. ناکارآمد فقط به معناي ناتواني در انجام نيست بلکه انحراف از مطالبات مردم و صرف انرژي در غير از خواست مردم نيز نوعي ناکارآمدي است. در نگاه مردم خاتمي ديروز مرد حرف نام گرفت و خاتمي امروز چه لقبي دارد؟ خاتمي ديروز يک فرصت طلايي داشت که خاتمي امروز آن را ندارد، عقبه خاتمي ديروز مجموعه جريان اصلاح طلب بودند که امروز هر کدام راهي متفاوت را برگزيده اند.
خاتمي ديروز وارث هاشمي رفسنجاني شد که بخش مهمي از مديران دوره اصلاحات را همان مديران دوران سازندگي تشکيل دادند و اين فرصتي بود تا خاتمي با کمترين ريزش مديريتي از همان ابتدا خود را سوار بر کار ببيند و آن همراهي، مانع به هدر رفتن بخش مهمي از ثروت کشور شد، مضاف بر اينکه از ديدگاه کلي هم تفاوت معناداري بين سياست هاي سازندگي و سياست هاي خاتمي وجود نداشت. بنابراين از نگاه وي نياز به تغيير سياست ها نبود. اما خاتمي امروز بناست وارث آقاي احمدي نژاد شود که اولا بدنه مديريتي موجود به هيچ وجه آمادگي همراهي با او را ندارند و اگر هم چنين آمادگي باشد به طور قطع آقاي خاتمي امکان اين همراهي را نخواهد داشت. ثانيا سياست هاي فعلي آقاي احمدي نژاد سنخيتي با سياست هاي آقاي خاتمي ندارد. پس علي الاصول او بنا دارد قريب به اتفاق سياست هاي موجود را دگرگون سازد اين يعني برگشت به نقطه صفر و اتلاف منابع. خاتمي امروز مشکلاتي دارد که خاتمي ديروز نداشت. بخش مهمي از جامعه آنچنان که گفته شد بر اين باور هستند که خاتمي مرد ميدان کارهاي سخت نيست و در گذشته همواره بيم آن بود که خاتمي کار را نيمه تمام رها کرده و استعفا دهد.
يکي از اشکالات خاتمي ديروز اين بود که او هيچ گاه نتوانست تکليف خود را با گروهي متضاد ولي هم طيف در جبهه دوم خرداد مشخص نمايد. يک سر طيف اصلاح طلبان به تندروهاي ساختار شکن بر مي گشت همان هتاکاني که نام روشنفکر و طناز بر خود گذاشته اند و هجاگويي و رکيک بار کردن تنها سلاح آنهاست و بقاي خود را به فناي نظام گره زده اند و هر حرکت منطقي از جانب نظام، ناقوس هاي مرگ اينان را مرتعش مي سازد. سر ديگر اين طيف به گروهي برمي گردد که خاتمي را همچون گورباچف و بني صدر مي پنداشتند و کار کردي همچون آنها را انتظار داشتند. سر ديگر اين طيف به روحانيون مبارز و چپ دهه 60 مي رسد که امروز بخشي از آنها به رهبري کروبي با اظهار قطع اميد از خاتمي، راه خود را جدا کرده و ساز مخالفت را کوک کرده اند. بنابراين سوالات مهمي پيش روي خاتمي امروز است. آيا خاتمي امروز بناست از همان جايي شروع کند که 76 آغاز کرد؟ آيا خاتمي امروز با همان ماموريت 8 سال دوران اصلاح طلبي مي آيد يا بناست ماموريت ديگري را انجام دهد؟ آيا خاتمي عوض شده است يا مطالبات مردم تغيير کرده است؟ اينها سوالات اساسي است که لازم است پيش از نواختن زنگ تبليغات، صادقانه به آنها پاسخ داده شود.
اعتماد ملي
«ايران بزرگ پتكي بر سر رژيم غاصب» عنوان سرمقاله روزنامهي اعتماد ملي است كه در آن مي خوانيد؛نشست سران رژيم صهيونيستي با برخي از سران دولتهاي عرب در حاشيه كنفرانس اديان در نيويورك نهتنها ناراحتكننده كه فراتر از آن مضحك و موجب استهزا است.در اين جلسه شيمون پرز رئيسجمهور رژيم صهيونيستي سران دولتهاي عربي را به اتحاد عليه ايران فراخواند!
او اعلام داشت اهداف ايران در منطقه جاهطلبانه، جنگطلبانه و خطرناك است. اين اظهارات تنها ميتواند با دركي فراتر از تلخكامي استنباط شود كه نه براي اظهارات پرز بلكه براي سكوت رهبران بيكفايت و دوستستيز عرب است. بهراستي كداميك دشمن اعراب هستند، اسرائيل يا ايران؟ آيا اين ايران است كه نزديك به 50 سال بخشهاي مختلف سرزمينهاي عربي و اسلامي را اشغال كرده است؟ موجب آوارگي هزاران فلسطيني شده و داراي زرادخانههاي هستهاي و موشكها و تسليحاتنامتعارف هستهاي است؟ كدام كشور؛ ايران يا رژيم غاصب؟ اين كدام دولت است كه چون نيشتري زهرآگين به پشت ملتهاي اسلامي فرو رفته وهزينههاي سرسامآور اقتصادي و نظامي را بر ملل منطقه تحميل كرده است؟ آيا اين ايران است كه با مصر، سوريه، اردن و ديگر دولتهاي عربي جنگيده است يا ماجرا معكوس است؟ يعني شيمون پرز تصور كرده رهبران جهان عرب اينقدر از مرحله پرت هستند كه نميتوانند تشخيص دهند، دشمن اصلي ملتهاي مسلمان منطقه كدام رژيم است؟ كافي است به محبوبيت رهبران انقلابي ايران در جهان اسلام و جهان عرب نظري افكنيم؛ اصولا چرا مقامات ايراني در سرزمينهاي اسلامي داراي محبوبيت هستند؟ آيا به غير از مواضع حقطلبانه ايران اسلامي عليه رژيم اشغالگر قدس است؟ حزبالله لبنان كه پوزه غرور اسرائيل را در نبردي 33 روزه به خاك مالاند، به كدام مكتب سياسي و بينالمللي وابستگي دارد؟ پاسخها روشن است. اسرائيل دشمن اصلي ملل مسلمان منطقه است؛ واضح است كه چرا اسرائيل از ايران بد گفته و سعي در تفرقهافكني دارد. ايران قدرتمندترين كشور اسلامي منطقه، حامي مسلمانان و پتك سهمگين بر سر تروريسم دولتي، غصب و اشغال سرزمين مظلوم فلسطين، يعني رژيم اشغالگر قدس است.
هيچ دولتي در جهان اسلام نه ميخواهد و نه ميتواند در كنار رژيم صهيونيستي حتي آرزوي تعرض و تعدي به ايران را در دل خود راه دهد.چنين تصميم احمقانهاي اولين و آخرين اشتباه آنها خواهد بود. ملل مسلمان همان كشورهاي خاطي را ادب خواهند كرد. با اين همه بر مقامات سياسي ايران فرض است با اقدامات حسنه، تصميمهاي بخردانه و استراتژيهاي خردمندانه بهانه به دست دشمنان نداده و اجازه ماهي گرفتن از آب گلآلود را به دشمنان وحدت و همبستگي ملل اسلامي و منطقه ندهند.
جمهوري اسلامي
«آمريكا آمريكاست» عنوان سرمقالهي روزنامهي جمهوري اسلامي است كه در آن ميخوانيد؛ با اينكه نمايشي بودن شعارهاي دوران تبليغات انتخابات تقريبا در همه كشورها امري قطعي و مسلم است و انتخاب شدگان معمولا بعد از آنكه به منصب و مقام مورد نظر خود مي رسند نسبت به شعارهائي كه داده اند بي تفاوت و بي اعتنا مي شوند معلوم نيست چرا عده اي از « اوباما » انتظار دارند به شعار « تغيير » عمل كند و آمريكا را از يك دولت جنگ افروز استعمارگر سلطه طلب و زياده خواه به يك دولت صلح دوست قانونمند و طرفدار عدالت تبديل نمايد!
اوباما در تبليغات انتخاباتي خود شعار « ما به تغيير نياز داريم » را برگزيده بود و هر جا سخنراني مي كرد اين جمله را بر پيشاني ميز سخنراني خود نصب مي كرد. اين شگرد هوشمندانه اي بود كه در زمان مناسب بكار گرفته شده بود و توانست مردم امريكا را تحت تاثير قرار دهد هر چند يك الگوبرداري از تعدادي از نامزدهاي رياست جمهوري گذشته آمريكا بود كه با همين شعار توانسته بودند به كاخ سفيد راه يابند. البته آنها هم بعد از دستيابي به مسند رياست جمهوري همان سياست سلطه طلبي و زياده خواهي را در پيش گرفتند و شعار تغيير را از ياد بردند و هيچ چيز تازه اي در روش حكومتي آمريكا پديد نياوردند نه در سياست داخلي و نه در سياست خارجي.
فلسطين موضوع مهمي است كه دموكرات ها همواره براي حفظ سلطه صهيونيست ها بر آن سرمايه گذاري زيادي كرده اند و شخص اوباما نيز به آن توجه ويژه اي نشان داده است . قبل از انتخابات رياست جمهوري اوباما به فلسطين اشغالي سفر كرد و با سران رژيم صهيونيستي ديدارهائي بعمل آورد و به آنها وعده حمايت كامل داد. اين با سياست دموكرات هاي آمريكا كاملا منطبق است و اوباما با اين سفر و اين وعده ها نشان داد كه از چارچوب همين سياست نه تنها خارج نخواهد شد بلكه شديدتر و پررنگ تر به آن پاي بندي نشان خواهد داد.
اوباما در جريان سفر به فلسطين اشغالي و در ديدارهائي كه قبل و بعد از آن با سران رژيم صهيونيستي داشت با آنها درباره چگونگي برخورد با ايران نيز به توافق رسيد. براساس اين توافق سه كميته مشترك كاري براي مقابله با ايران تشكيل شده است كه هر يك از آنها وظايفي را برعهده دارند. اين كميته ها عبارتند از كميته تحريم كميته تروريسم و كميته حقوق بشر.
اين شيوه برخورد با موضوع ايران نشان مي دهد هم شخص اوباما و هم حزب دمكرات آمريكا براي برخورد با ايران برنامه دارند و از اين جهت حتي از بوش و جمهوريخواهان حساب شده تر عمل مي كنند. بنابراين شعار « تغيير » درباره سياست اوباما نسبت به ايران نيز يك شعار بيهوده و فريبكارانه بوده و اوباما با ايران رفتاري پيچيده تر از بوش خواهد داشت .
از هم اكنون كميته تحريم كار خود را شروع كرده و طرح هائي را در دست بررسي دارد تا ايران را از اين طريق تحت فشار بيشتري قرار دهد. ماموريت كميته تروريسم اينست كه راه هائي را براي اعمال فشارهاي تبليغاتي بر ايران با اتهام تروريسم يا حمايت از گروه هاي تروريستي جستجو كند و اقدامات رسانه اي پرحجمي عليه ايران در اين زمينه بعمل آورد. كميته حقوق بشر نيز مسئول پرونده سازي عليه ايران در زمينه مسائلي است كه معمولا غربي ها آنها را مستمسكي براي وارد ساختن فشارهاي سياسي قرار مي دهند. هم اكنون قطعنامه پيشنهادي كانادا كه از شديدترين لحن در متهم ساختن ايران به نقض حقوق بشر برخوردار مي باشد مطرح است و مثلث « كانادا آمريكا و رژيم صهيونيستي » فعالانه در صدد به تصويب رساندن آن و به راه انداختن يك جريان تند سياسي عليه ايران هستند.
اينها همه دست پخت سياست ضد ايراني « اوباما » و حزب دموكرات آمريكاست . اوباما علاوه بر اين بطور جداگانه نيز اتهاماتي را به ايران وارد كرده و دو روز بعد از انتخاب شدن به رياست جمهوري آمريكا ايران را به حمايت از تروريسم و رفتن به سوي ساختن بمب اتم متهم ساخت.
آشكار شدن چهره واقعي اوباما و حزب دمكرات و سياست هاي آنها در مورد خاورميانه بايد ما را و همه ملت هاي منطقه را متوجه اين نكته نمايد كه اوباما وارث سياست سلطه طلبي آمريكاست شعار « تغيير » نيز چيزي جز يك فريب نيست و امروز نيز همه بايد به اين واقعيت توجه داشته باشند كه آمريكا آمريكاست حتي در دوران اوباما.
با تجربيات گرانبهائي كه از موفقيت هاي انقلاب اسلامي در مقابله با آمريكا در اختيار داريم بدون ترديد مي توانيم بر سياست خصمانه اوباما نيز غلبه كنيم و اين مرحله را نيز با قدرت و موفقيت پشت سر بگذاريم . هيچكس نبايد در اين واقعيت ذره اي ترديد كند و همه بايد مطمئن باشند كه با وحدت و همبستگي مي توان سلطه گران را در چهره جديدشان نيز وادار به عقب نشيني كرد.
مردم سالاري
«شکست مک کين از بوش»عنوان يادداشت روز روزنامهي مردم سالاري به قلم دکتر امير مدني است كه در آن ميخوانيد؛ کسي که به کاخ سفيد پا خواهد گذاشت متناسب با نقش وزن آمريکا در جهان کنوني و از براي تامين منافع ملي آمريکا به تدوين استراتژي مي پردازد و نبايد انتظار تغييري در چارچوب و اساس عملکرد بينالمللي آمريکا را داشت. با اين وجود و با اينکه پيروزي اوباما به گونه اي ناشي و مشتق از ناچاري ها و در اثر ناتواني حاکميت راست نومحافظه کار در مديريت مسايل داخلي و جهاني به نظر مي رسد نمي توان غلبه اميد را بر ترس انکار کرد. تلاشهاي جهان کار و انديشه و هنر آمريکاي بهتر به نتيجه رسيده و در تحقق يکي از روياهاي مارتين لوترلينگ و سياهان و برامواج نتهاي ترانه «گام زدن در ممفيس» که با صداي الويس پريسلي و بروس اسپيريينگس تن به طور ايدهآلي و همزمان خوانده مي شد باراک اوباما به رياست جمهوري برگزيده شد و بشريت خسته از جنگ تروريسم، فقر، بي امنيتي و تهديد به اميد جهاني و حياتي بهتر از درياي اميد خود ساغري زد.
علي رغم تمامي احتياطات بايسته و عليرغم وجود نهادهاي کريستاليزه شده سرمايهداري ناپاسخگوي آمريکا ومحافل تعيين کننده مسيرها پيروزي اوباما را نمي توان تاريخي ندانست و آن را آغاز فصلي نوين به شمار نياورد. در حالي که سياست سنتي جمهوري خواهان يا فشاري بر دموکراسي و آزادي (شکلي و ابزاري) براي درهم کوفتن مرزهاي ملي و گمرگي از بهر گسترده تر کردن بازارها وکاناليزه کردن ثروتها به سوي محافل مسلط ثروت و سرمايه جهاني اساس متمرکز در آمريکاست; سياست دموکراتها پافشاري بر حقوق و از جمله حقوق بشر و راهگشاي جنبشهاي حقوق طلبانه مدني بوده و اوباما نيز نمي تواند بعد از بحران عميق راست در اين راه گام برندارد. اما آنچه پيروزي اوباما را تاريخي مي کند و نويدگر فصلي نوين در تاريخ آمريکا است جابجايي اين دو سياست در گردشي معمول و مرسوم نيست.
گوياترين عنوان را نيويورک تايمز در مورد پيروزي اوباما برگزيده و نوشته است :«مک کين از بوش شکست خورد» کليد تحول تاريخي را بايد در اين جمله ديد. مفهوم بيان شده توسط نيويورک تايمز گوياي ورشکستگي کامل نومحافظه کاران حاکميت بوش است که بعد از شکست اقتصاد جنگي به تمامي فاقد برنامه و اعتبار شده، به طوري که آوار ورشکستگي آنان راست ميانه (مک کين) را نيز به شکست کشانده است. به ديگر سخن آنچه به پايان مي رسد نو محافظه کاري و نوليبرا ليسمي است که محصول کار بشري و ثروت منابع را در هرج و مرج توزيعي نادرست به سوي اقليتهاي ثروت و سلطه جاري مي سازد و در بحرانهاي ادواري، ساختاري و حباب آفرينيهاي مکرر از پي بادوام سازي ناممکن ثروتهاي تمرکز يافته بر مي آيد و آنگاه که بحرانهاي مکرر و پي درپي سرمايه داري غيردموکراتيک بي اخلاق و غيرپاسخگو قادر به کنترل اوضاع نمي باشد سياست توسل به خشونت جنگ و تروريسم، مداخله گري و تهديد آغاز مي شود.
در اين راستا بر امواج توفاني بحران برآمده از حباب سهام تکنولوژي در سال 2001 و پيش از آن با انفجار مشکوک برجهاي دو قلوي نيويورک و مرگ 3 هزار نفر و آفريدن اسلام هراسي و لشکرکشي به افغانستان سرپوش نهاده شد و آنگاه براي حفظ سلطه جهاني مبتني بر کنترل منابع انرزي خاورميانه با تکيه بر دروغ لشکرکشي به عراق صورت مي گيرد. اما اشغال دردسرزاي عراق و هزينه جنگي نجومي به جاي در آمد مورد انتظار از منابع کنترل شده انرژي عراق و همسايگان در سايه هژموني آفريني و کنترل حريفان جهاني (چين، هند، اروپا، روسيه و...) به کابوسي مي انجامد که در کنار حمايتهاي مستمر از اسراييل و در پايمال شدن حقوق اوليه فلسطينيان وجهه آمريکا را به تمامي مورد تخريب قرار مي دهد و به بحران ها دامنهاي گسترده مي دهد.
آن چه نيويورک تايمز مي نويسد مي تواند به اين مهفوم باشد که نوليبراليسم عنان گسيختهاي که در سالهاي زمامداري تا چر و ريگان در آمريکا با يورش به دستاوردهاي جهان کار در دنياي صنعتي رونق گرفت و با بوش پدر ادامه يافت و در اثر غفلت و بي مسووليتي دموکرات ها به جهاني سازي (گلو باليزاسيون) غيردموکراتيک در سالهاي زمامداري کلينتون انجاميد و باپيروزي مشکوک و انتصاب بوش پسر به اوج رسيد ديگر آيندهاي و برنامهاي ندارد. آن چه نيويورک تايمز مي نويسد به اين مفهوم است که مقررات زدائي از همه شئون اقتصاد بازار، کاهش ماليات بر سود سرمايههاي بزرگ، زيرپا گذاشتن مصالح زيست محيطي و صلح و ثبات جهاني و يکه تازي سرمايه و بنگاه هاي مالي و بورس بازان در اقتصادهاي پيشرفته و بزرگ جهان آيندهاي ندارد.
از نادر ناخشنودان پيروزي اوباما شيخ يوسف قرضاوي يعني کسي است به دليل دفاع از تنبيه جسماني زنان از اعطاي ويزاي ورود به انگليس به وي خودداري شده است. قرضاوي که مک کين را دشمن آشکار مسلمانان مي داند مي گويد: اين دشمن بهانه خوبي است براي ادامه فعاليت به جهادي. قرضاوي مي گويد، دموکراتها مانند يک مار نرم و لطيف هستند که با وارد کردن سم به بدن ترا مي کشند. به اين شکلهاي قرضاوي اوباما را مار مي داند و با اعتقادي خشونت محور در جستجو و به اميد خشونتي است تا بتواند خشونت نظري خود را جامعه عمل بپوشاند و تقابل نظامي مبتني بر جنگ و تروريسم را جانشين گفت وگوي آرا» و افکار نمايد خشم قرضاوي از آنجاست که وي حس مي کند که گفت و گو وکلام سرانجام قلعه جزميتها را فرو خواهد ريخت.
براين باورم که پيروزي باراک اوباما مي تواند فرصتهايي در جهت دفاع از منافع ملي ايران به همراه داشته باشد پس از طراحي قانون اساسي آمريکا توسط جيمز مريسون و به وجود آوردن مبنايي براي مباحث حقوقي جهان و پس از تصويب قانون اساسي آمريکا به همت توماس جفرسون و جورج واشنگتن و لغو برده داري به فرمان ابراهام لينکن، سومين نقطه عطف در تاريخ تحول دموکراسي و حقوق بشر در ايالات متحده است که مي تواند تاثيرات و پيامدهاي بزرگي در جهان داشته باشد. و با اعاده حيثيت از دموکراسي و همگرايي بين المللي و ترک يکجانبه گرايي اعتبار جهاني آمريکا را بازسازي کند. به ا ين اميد و شرط که اوباما آواز در چپ نيفکند و به راست خيزد.
قدس
خودباوري ملت ايران سوژه تحليلهاي جهت دار» عنوان سرمقالهي روزنامهي قدس به قلم غلامرضا قلندريان است كه در آن ميخوانيد؛آزمايش موشك «سجيل» بار ديگر كشورها و بنگاه هاي خبري را با اظهارات گوناگون و هدفهاي مشترك، در حالي به خود مشغول نمود كه انجام مانورها و آزمايش سلاحهاي نظامي، امروزه به مثابه عرف ديپلماتيك و پيشرفت در عرصه نظامي كشورها تلقي گرديده و نگراني كشورها را در پي ندارد.
جمهوري اسلامي با اعلام استقلال از دو بلوك مطرح جهان در مقطع پيروزي انقلاب اسلامي، توانست پارادايم جديدي را به جهانيان بويژه ملتها معرفي نمايد كه تا زمان وقوع انقلاب اسلامي به دليل ساختار متصلب و غيرمنطقي حاكم بر رابطه دولتها، جايگاهي در ادبيات سياسي و بين المللي نداشت.
در سالهاي اخير همواره پيشرفتهاي نظامي و علمي جمهوري اسلامي متفاوت از ديگر دولتها مورد آناليز قرار گرفته است و صاحب نظران با تحليلهاي جهت دار، تلاش نموده اند اقدامهاي منطقي و مطابق عرف ايران را غيرمعمول و با هدف ارعاب به افكارعمومي، معرفي كنند.
جمهوري اسلامي پس از پيروزي، با طرد سلطه كشورهاي زياده خواه، نه تنها احساس غرور ملي و حيثيت مخدوش شده را به ايرانيان اعاده نمود، بلكه به الگويي براي ديگر كشورها تبديل شد.
بدين منظور، قدرتهاي فرامنطقه اي كه شعارهاي انقلابيون ايران را مغاير با هدفهاي توسعه طلبانه خود ارزيابي مي كردند، با به كارگيري اهرمهاي گوناگون سياسي، اقتصادي و نظامي، ساز و كار تحريم و انزواي جمهوري اسلامي را در دستور كار قرار دادند تا از اين منظر بازگشت ايران را به منظومه اقمار سياسي شان به دليل نيازمنديهاي جامعه، در زماني كوتاه نظاره گر باشند.فرزندان اين مرز و بوم با عشق خدمت به وطن و همنوعان خويش توانسته اند با وجود محدوديتها و كمبود امكانات، در ميان بهت و حيرت همگان، ام القراي جهان اسلام را به قله هاي پيشرفت و سربلندي برسانند.
در سالهاي اخير جوانان كشور با اتكا به ظرفيتهاي بومي و ملي و با وجود برخوردار نبودن از امكانات قابل توجه جهاني كه ديگران با بهره مندي از آنها جاده توسعه را طي نمودند، توانستند با تلاشهاي ستودني و مثال زدني خويش، دستاوردهايي درخشان را در معرض قضاوتهاي جهانيان قرار دهند.
پيشرفت در حوزه هاي علمي و تكنولوژيكي با وجود تصويب قطعنامه هاي سازمان ملل و تمديد تحريمهاي برخي كشورها با هدف به بن بست رساندن جمهوري اسلامي، برگ ديگري از پرونده خودباوري ملت ايران است كه با اين تلاشها، نه تنها اقتدار جامعه ايراني را به نمايش گذاشته، بلكه ناكارآمدي تحريمهاي آنها را به اثبات رسانده است.
آزمايش موشك سجيل به عنوان نمونه اي ديگر از تلاشهاي فرزندان اين مرز و بوم براي تقويت بنيه دفاعي خويش، در چارچوب دكترين و راهبرد بازدارندگي دفاعي و فعاليتهاي متعارف موشكي جمهوري اسلامي ايران و صرفاً با هدفهاي دفاعي و براي تحكيم صلح، ثبات و آرامش در منطقه صورت گرفته و عليه هيچ كشوري به كار گرفته نخواهد شد. آزمايش فوق از سال قبل برنامه ريزي و پيش بيني شده بود و هيچ ارتباطي با تحولات اخير منطقه اي و بين المللي ندارد.بايد گفت، موضعگيري و اظهارات صورت پذيرفته از سوي بنگاه هاي منطقه اي و فرامنطقه اي، با هدف ايجاد جنگ رواني به منظور تحت تأثير قرار دادن پيشرفتهاي ايران صورت مي پذيرد.
مخالفان تلاش مي كنند با بزرگنمايي اقدامها و پيشرفتهاي نظامي ايران، جمهوري اسلامي را به عنوان يك كشور ميليتاريست در منطقه معرفي كنند. اين درحالي است كه تسليح كشورهاي همسو با منافع غربيها در منطقه، در سكوت و با هدف تقويت دكترين دفاعي آنها ارزيابي مي گردد. بر همين اساس، «اوزي روبين» مدير سابق سازمان دفاعي اسرائيل اظهار داشته است: «اين موشك كاملاً جديد است. برخلاف ديگر موشكهاي ايراني، موشك سجيل به فناوري موشكهاي كره شمالي، روسيه، چين، يا پاكستان هيچ گونه شباهتي ندارد و نشان دهنده جهشي قابل ملاحظه در توانمنديهاي موشكي ايران است.» پس از آزمايش موشك شهاب 3 نيز زمامداران رژيم صهيونيستي در سخناني مشابه با هدف جنگ رواني، آزمايش موشك مذكور را تهديد جدي براي مرزهاي رژيم اشغالگر قدس عنوان نمودند و در ادامه نيز اعلان داشتند ايران سريال ساخت و آزمايش موشكهاي شهاب را در دستور كار قرار داده است كه نسل بعدي شهاب، حصار امنيتي اروپاي شرقي را نيز تهديد مي كند.
از سوي ديگر، رژيم نامشروع صهيونيستي به عنوان يكي از مهمترين خريداران تجهيزات كشورهاي غربي، «انبار باروت منطقه» شناخته مي شود و فاش شدن سلاحهاي اتمي اين رژيم، در راستاي ارتقاي توانمنديهاي نظامي، مورد تجزيه و تحليل قرار مي گيرد.
پرداختن به مانورهاي برگزار شده از سوي ايران و آزمايش تجهيزات نظامي به منظور تشويق ديگران براي رقابت تسليحاتي است تا از اين منظر بازار فروش محصولات نظامي خود را همچنان پر رونق نگه دارند و شاهد كاهش توليد ناخالص ملي -كه بخشي از اين توليدات سهم مجتمعهاي صنعتي است- نباشند.
از سوي ديگر، رسانه اي كردن و تكرار آن در بنگاه هاي خبري با استفاده از نظر كارشناسان نظامي و سياسي با تحليلهاي جهت دار، بيانگر سوژه سازي براي كسب مشروعيت حضور در منطقه است.بيگانگان و دولتمردان غربي در ديدگاه هاي نسبتاً متمايز با هدف مشترك، تلاش مي كنند با پردازش گسترده به اين موضوع، افكارعمومي را بار ديگر متوجه جمهوري اسلامي نمايند تا با بهره برداري از اين فرصت، همچنان موضوع انزواي ايران را پيگيري كنند، اكنون كه آمريكا در عراق و افغانستان طعم تلخ شكست را تجربه مي كند، نئومحافظه كاران در آستانه انتقال قدرت به رقيب دموكرات خود مي باشند تا در فرصت باقي مانده بتوانند با همراهي همپيمانان خويش، از طريق برخي اقدامهاي تبليغي، ناكاميهايشان را پوشش دهند.
دنياي اقتصاد
«آينده نرخ برابري دلار به ريال» عنوان سرمقالهي روزنامه ي دنياي اقتصاد به قلم پويا جبل عاملي است كه در آن ميخوانيد؛ اگرچه طي ماه گذشته با قدرت گرفتن دلار در مقابل ارزهاي ديگر، نرخ برابري دلار به ريال افزايش يافته و به طور طبيعي نرخهاي مرجعي چون يورو و پوند استرلينگ کاهش يافته است،اما به نظر ميرسد با کاهش قيمت نفت، ريال در مقابل تمامي ارزها ضعيفتر شود. آنچه تا به حال در اقتصاد ايران مرسوم بوده، تعيين نرخ برابري دلار به ريال براي يک سال مالي در هنگام تصويب بودجه و حفظ آن در يک بازه محدود توسط بانک مرکزي است. اما فراموش نکنيم كه بانک مرکزي با داشتن ذخاير ارزي است که ميتواند آن محدوده را حفظ کند و قدرت وي با کاهش ذخاير ارزي، فرسوده ميشود. به عبارت بهتر با کاهش درآمد ارزي که وابسته به قيمت نفت است، قدرت حفظ قيمت دستوري براي مقامات پولي ايران سخت و دشوار ميشود. در واقع انتظار آن است که وقتي قيمت نفت بالاي 120دلار است و نرخ دلار در بازه 900 تا 930 ميچرخد، حال که قيمت نفت بيش از 50درصد افت داشته و درآمد ارزي به مقدار چشم گيري کاهش يافته است، بانک مرکزي ديگر نتواند در نرخ فوق قيمت ارز را کنترل کند. در اين حالت انتظار آن است كه با افزايش قيمت دلار، ارزهاي ديگر نيز گرانتر شود. البته تا به اين لحظه چنين اتفاقي در بازار ارز ايران نيفتاده است و روندها همان روندهاي بازار جهاني را نشان ميدهد، اما بيترديد با ثابت ماندن وضعيت فعلي بازار نفت، اين روندي است که بايد اتفاق افتد، وگرنه راه ديگر رجعت به تجربه منسوخ نظام چند نرخي و محدودسازي مبادله ارز است. ليک پرسش اين است که آيا بازار نفت به رونق گذشته بر ميگردد؟
اولين علت بر معلول کاهش قيمت نفت آنچنان که بسيار بيان شده است، رکود جهاني و پيش بيني تداوم آن در تمام سال 2009 ميلادي است. مساله بعدي که خود از علت اول تاسي گرفته است، کاهش رشد اقتصادي يکي از بزرگترين متقاضيان نفت است. چين که براي يک دهه رشدهاي فزاينده و دورقمي را تجربه کرده است، اين بار با کاهش تقاضاي خارجي، ميرود تا رشدهاي دو رقمي خود را از دست دهد.
اما مساله آن است که اين عامل از نظر بسياري امري بلندمدت است و به نظر مي رسد اقتصاد چين اگرچه با رشد بالا ولي نه به ميزان گذشته به کار خويش ادامه خواهد داد و همين عاملي است براي کاهش تقاضاي نفت و به عبارت بهتر پتانسيلي براي کاهش قيمت آن. براي آنکه موضوع کمي روشنتر شود، تصور کنيد نرخ رشد اقتصادي چين 10درصد باشد و اين نرخ تنها به 9درصد کاهش يابد. اين کاهش يک واحدي، معادل 10درصد کاهش در نرخ رشد است (10%=10/9-10)، و براي کشوري که دومين مصرف کننده بزرگ جهان است، اين کاهش 10درصدي، بسيار معني دار خواهد بود (محاسبه چندان سخت نيست، تنها کافي است ضريب وابستگي رشد GDP چين را به نفت بهدست آورد و کاهش ده درصدي را در آن ضرب کرد تا کاهش تقاضاي نفت چين مشخص شود). بنابراين تنها کاهش يک واحد درصدي اقتصاد چين ميتواند تقاضاي نفت را به طور محسوسي تحتتاثير قرار دهد. اما اثر ديگري که با قدرت يافتن دلار بروز کرده است، کاهش تقاضاي بورس بازي غيرآمريکاييان براي فرآوردههاي نفتي است که پيش از اين وجود داشت.
از ميان عوامل فوق، عامل اول حداقل براي يک سال ديگر ادامه خواهد داشت و عامل دوم، عاملي استوار و بلند مدت مي نمايد. عامل سوم نيز با توجه به ورود دموکرات ها به کاخ سفيد و کاهش تدريجي کسري بودجه و بازگشت به دوران طلايي دهه 1990، عاملي بلند مدت مي نمايد. بدين شکل مي توان مدعي بود که برخلاف نظر معاون اول رياست جمهوري که کاهش قيمت نفت را گذرا ميدانست، اين کاهش بلندمدت باشد، هرچند شايد باز قيمت تغييرات چند ده دلاري داشته باشد، اما بسيار بسيار بعيد مينمايد که قيمت به مرزهاي پيشين صد دلاري و حتي فراتر برسد. شايد اين بار مرز هشتاد دلاري خوشبينانهترين پيش بيني باشد.
با اين اوصاف مي توان پذيرفت که مرز 1000توماني دلار براي يک دوره بلندمدت شکسته شده است و حتي اگر با بهبود بازارهاي مالي جهان و بازگشت سرمايهها از اقتصاد کم ريسک تر ايالات متحده به بازارهاي پربازده و در نتيجه کاهش ارزش دلار در برابر ارزهاي مرجع ديگر، نرخ برابري آن با ريال از اين مرز کاهش نيابد، هر چند در اقتصاد ايران ميتوان کارهاي غيركارشناسي کرد و هزينه آن را با از دست دادن ثروت ملي پرداخت کرد. اما اگر روند گذشته آنچنان که پس از نظام تک نرخي وجود داشت ادامه يابد، بيترديد با کاهش درآمد ارزي بايد منتظر تعديل نرخ ارز بود.
سرمايه
30 تريليون تومان تورم زا يا اشتغال آفرين» عنوان يادداشت روزنامهي سرمايه به قلم محمد طبيبيان است كه در آن ميخوانيد؛ وزير صنايع و معادن ديروز از اختصاص 30 تريليون تومان اعتبار براي توسعه بخش صنعت کشور خبر داد.فارغ از اينکه اين اعتبار عظيم تا چه حد در بخش صنعت قابل جذب است و از چه منبعي از طريق سيستم بانکي تامين مي شود، اين پرسش اساسي را مطرح مي کند که آيا فرآيند سرمايه گذاري و رشد سرمايه گذاري و توليد تنها متکي به تزريق پول است يا الزامات و زمينه هاي ديگري را نياز دارد تا توليد و اشتغال صنعتي را افزايش دهد.
واقعيت اين است که مسئولين اقتصادي و دولت يک اشتباه بزرگ را از سال هاي پيش تاکنون تکرار کرده اند و تصور مي کنند که در اين مملکت با تزريق پول مي توان سرمايه گذاري و توليد را افزايش داد و با وجود رشد نقدينگي بالاي 20درصد و 30درصد سالانه و تسهيلات بانکي چند هزار ميليارد توماني و مطالبات معوق بالاي 20 هزار ميليارد تومان، باز هم موضوع تزريق پول براي تامين نقدينگي و تحرک در بخش توليد و کاهش بيکاري را در دستور کار قرار مي دهند. اين در حالي است که کارشناسان بارها هشدار داده اند اين اقدامات تنها منجر به ايجاد تورم مي شود و رشد اقتصادي و بهره وري همواره کمتر از رشد تسهيلات بانک ها و نقدينگي است و نرخ بيکاري هم با وجود اين همه تسهيلات بانکي بالاي 10 درصد به طور رسمي اعلام شده است.
حل يک مشکل با پرداخت پول در سطح خرد ممکن است نتيجه بخش باشد اما تزريق پول تنها در سطح کلان تورم زاست. ميزان سرمايه گذاري مرتبط با ميزان پس اندازهاي جامعه است و پس اندازها نيز در شرايطي افزايش مي يابد که نرخ سود بانکي منطقي و واقعي تعيين شود تا منابع جذب بانک ها شود و به واحدهاي توليدي تسهيلات بدهند تا توليد افزايش يابد. ميزان پس اندازها در اثر تحرک اقتصاد و جامعه رشد مي کند و با فشار بر بانک مرکزي براي ارائه تسهيلات بيشتر و تزريق پول نمي توان سرمايه گذاري، اشتغال و بهره وري را بهبود بخشيد.