روزنامه آفرینش نوشت:
زمينه و بستر پيشرفت همه جانبه كشور مسئله فرهنگ ميباشد. فرهنگ مثل هوايي است که چه بخواهيم چه نخواهيم بايد تنفس کنيم، بنابراين اگر تميز باشد يا آلوده، اثر متفاوتي را بر امور جامعه و کشور خوا هد داشت.
مفهوم " فرهنگ" به مجموعه پيچيدهاي از دانشها، باورها، قوانين، اخلاقيات، عادات و هرچه که فرد از جامعه خويش فراميگيرد، اطلاق مي شود و اهميت آن به حدي است كه به وسيله آموزش، به نسل بعدي منتقل ميشود و قابليت انعطافپذيري دارد. چون همه رفتارهاي روزمره ونگرشهاي اقتصادي، اجتماعي و سياسي مردم از فرهنگ آنها الهام مي گيرد، بنابراين باورهاي فرهنگي به همه مسائل و عرصه هاي ديگر سايه مياندازد. به عبارتي اعظم مشكلات و معضلات ما درتمامي عرصههاي سياسي، اقتصادي و اجتماعي به سبب ضعف پايههاي فرهنگي در اين زمينهها ميباشد.
بداخلاقيهاي سياسي ميان سياسيون به سبب نبود فرهنگ سياسي است كه مدام باعث هزينه آفريني براي كشور ميشود. تميز ندادن ميان رقابت و خصومت سياسي به سبب نبود فرهنگي است كه تاكنون تحزب را دركشورما مغفول داشته است. ما مشاركت سياسي مردم را به منزله وضعيت مناسب فرهنگ سياسي كشور تلقي ميكنيم، درحالي كه ضعف هاي عديدهاي درپيكره سياسي كشور و عملكرد سياسيون وجود دارد كه با محافظه كاري و مصلحت انديشيهاي غلط برآنها سرپوش ميگذاريم.
درعرصه اقتصادي كشور نيز تزلزل در چرخه توليد و مصرف، نمود بارزي از ضعفهاي فرهنگ اقتصادي ما ميباشد. متاسفانه در اقتصاد ما فرهنگ توليد جاي خود را به فرهنگ غلط كسب سود داده است!. فرهنگ اقتصادي كشور دچار دوري باطل شده است. به طوري كه بسترسرمايه گذاري ازسوي مسولان فراهم نميشود، بي ثباتي عاملي بر بي رغبتي سرمايه دار براي ورود به عرصه توليد مي گردد، توليد كننده به سبب به صرفه نبود توليد از فعاليت دست ميكشد و يا كيفيت محصولات را پايين مي آورد، ودر آخر مصرف كننده به سبب بي كيفيتي محصولات و نبود فرهنگ نهادينه شده در زمينه مصرف محصولات داخلي، روي به كالاهاي خارجي ميآورد. دراين چرخه كوتاه كاملا مشخص است ضعف هاي فرهنگ اقتصادي درلايههاي اقتصاد كشور رسوخ كرده است.
اما مهمترين نقش آفريني فرهنگ در عرصه اجتماع ميباشد كه تاثيري مستقيم بر ديگر عرصههاي سياسي و اقتصادي نيز دارد. فرهنگ اجتماعي راه مشترک زندگي سالم، انديشه و کنش منطقي و انساني را براي مردم به ارمغان ميآورد. بالا رفتن سطح فرهنگ مردم موجب افزايش سازگاري با نيازهاي محيطي ميگردد. به عنوان مثال اين فرهنگ اجتماعي مردم ژاپن بود كه در دوران سونامي، موجب تحمل درد و رنج بيخانماني و قحطي گرديد. درغير اين صورت همچون سيل زدگان و زلزله زدگان جنوب شرق آسيا و آفريقا به غارت و كشتار يكديگر روي مي آوردند!.
اين فرهنگ اجتماعي است كه مجموعه مشترکي از انديشه ها و دستاوردهاي مردمي را زمينه سازپيشرفت و توسعه كشور درتمامي عرصهها مي كند. تقويت فرهنگ اجتماعي موجب افزايش تمكين از قانون و قانون گرايي ميگردد و مسلماً جامعهاي كه قانون گرا باشد، نخبگاني قانونمند را به كشور تحويل خواهد داد.
آنچه گفته شد محقق نميگردد، مگر مشي فرهنگي ما درتمامي عرصهها از سوي مراجع فرهنگي مورد بازنگري قرارگيرد و نگاه نقادانه به اوضاع فرهنگي كشور را پذيرا باشند و در اين زمينه با جنجال آفريني و تکفير، دگرانديشان را مخل فرهنگ اسلامي و انقلابي كشور تلقي و معرفي نكنند.