۰۳ دی ۱۴۰۳
به روز شده در: ۰۳ دی ۱۴۰۳ - ۱۹:۱۰
فیلم بیشتر »»
کد ۴۷۹۲۱۹
انتشار: ۰۹:۲۳ - ۲۱-۰۴-۱۳۹۵

درویش یکدست

درویشی در کوهساری دور از مردم زندگی می‌کرد و در آن خلوت به ذکر خدا و نیایش مشغول بود. در آن کوهستان، درختان سیب و گلابی و انار بسیار بود و درویش فقط میوه می‌خورد. روزی با خدا عهد کرد که هرگز از درخت میوه نچیند و فقط از میوه‌هایی بخورد که باد از درخت بر زمین می‌ریزد.

درویش مدتی به پیمان خود وفادار بود، تا اینکه امر الهی، امتحان سختی برای او پیش ‌آورد. تا پنج روز، هیچ میوه‌ای از درخت نیفتاد. درویش بسیار گرسنه و ناتوان شد، و بالاخره گرسنگی بر او غالب شد. عهد و پیمان خود را شکست و از درخت گلابی چید و خورد. خداوند به سزای این پیمان شکنی او را به بلای سختی گرفتار کرد.

قصه از این قرار بود که روزی حدود بیست نفر دزد به کوهستان نزدیک درویش آمده بودند و اموال دزدی را میان خود تقسیم می‌کردند. یکی از جاسوسان حکومت آنها را دید و به داروغه خبر داد. ناگهان ماموران دولتی رسیدند و دزدان را دستگیر کردند و درویش را هم جزو دزدان پنداشتند و او را دستگیر کردند. بلافاصله، دادگاه تشکیل شد و طبق حکم دادگاه یک دست و یک پای دزدان را قطع کردند. وقتی نوبت به درویش رسید ابتدا دست او را قطع کردند و همینکه خواستند پایش را ببرند، یکی از ماموران بلند مرتبه از راه رسید و درویش را شناخت و بر سر مامور اجرای حکم فریاد زد و گفت: ای سگ صفت! این مرد از درویشان حق است چرا دستش را بریدی؟
 
خبر به داروغه رسید، پا برهنه پیش شیخ آمد و گریه کرد و از او پوزش و معذرت بسیار خواست.اما درویش با خوشرویی و مهربانی گفت : این سزای پیمان شکنی من بود من حرمت ایمان به خدا را شکستم و خدا مرا مجازات کرد.

از آن پس در میان مردم با لقب درویش دست بریده معروف بود. او همچنان در خلوت و تنهایی و به دور از غوغای خلق در کلبه‌ای بیرون شهر به عبادت و راز و نیاز با خدا مشغول بود. روزی یکی از آشنایان سر زده، نزد او آمد و دید که درویش با دو دست زنبیل می‌بافد. درویش ناراحت شد و به دوست خود گفت چرا بی خبر پیش من آمدی؟ مرد گفت: از شدت مهر و اشتیاق تاب دوری شما را نداشتم. شیخ تبسم کرد و گفت: ترا به خدا سوگند می‌‌دهم تا زمان مرگ من، این راز را با هیچکس نگویی.

اما رفته رفته راز کرامت درویش فاش شد و همه مردم از این راز با خبر شدند. روزی درویش در خلوت با خدا گفت: خدایا چرا راز کرامت مرا بر خلق فاش کردی؟ خداوند فرمود: زیرا مردم نسبت به تو گمان بد داشتند و می‌گفتند او ریاکار و دزد بود و خدا او را رسوا کرد. راز کرامت تو را بر آنان فاش کردم تا بدگمانی آنها بر طرف شود و به مقام والای تو پی ببرند.
برچسب ها: داستان کوتاه
ارسال به دوستان
جنگ تمام‌عیار برای کفش طلا؛ لواندوفسکی، صلاح و کین در خط مقدم ۵ نشانه کم آبی بدن که بسیاری آن را نادیده می‌گیرند (فیلم) آیا کادر ایرانی تا پایان فصل در پرسپولیس ماندگار خواهد بود؟ عضو کانون عالی کار کشور: سازمان تامین اجتماعی زور و قدرتش را فقط به رخ جامعه کارگری می کشد وزیر میراث‌ فرهنگی: هیچ‌ کس با حجاب مخالف نیست با تنگ‌نظری مخالفیم از نیمکت‌نشینی طارمی تا تاریخ‌سازی تورام در سری‌آ / تورام ۱۰ میلیون یورو گران‌تر شد؛ طارمی ۲ میلیون یورو افت کرد به یاد ژاله علو و بازی ماندگار او در "روزی روزگاری" (فیلم) الجولانی از امیر قطر برای سفر به سوریه دعوت کرد بدشانسی ستاره برزیلی بارسلونا؛ رکورددار تیرک در اروپا سخنگوی دولت: در کشوری که مجموع ذخایر نفت و گاز آن بالا است، قطع گاز منازل در زمستان جای شرمندگی دارد/ ما فکر کردیم ذخایر آبی زیر زمین همواره باقی خواهد ماند؛ مردم مقصر نیستند تصاویری از تخریب کامل منطقه جبالیا در شمال غزه در اثر حملات هوایی رژیم صهیونیستی (فیلم) شهادت ۱۴ هزار و ۵۰۰ کودک فلسطینی از ابتدای حمله اسرائیل به غزه عروسک نحس بارسلونا؛ شکست‌های پی‌درپی در خانه هشدار به خانم‌ها: موقع باز کردن کاپوت ماشین به این نکته دقت کنید وگرنه ممکن است زیبایی تان را از دست بدهید (فیلم) هوای تهران تا 5 روز آینده آلوده است