۰۵ دی ۱۴۰۳
به روز شده در: ۰۵ دی ۱۴۰۳ - ۲۰:۳۸
فیلم بیشتر »»
کد خبر ۳۷۷۲۹۷
تاریخ انتشار: ۰۸:۰۳ - ۳۰-۱۰-۱۳۹۳
کد ۳۷۷۲۹۷
انتشار: ۰۸:۰۳ - ۳۰-۱۰-۱۳۹۳

ثروتی ماناتر از پول

در زمان های دور مرد ثروتمندی زندگی می کرد که ثروتش را از راه تجارت و بازرگانی در طی سال ها اندوخته بود. ثروتش به ده هزار هزار سکۀ طلا رسیده بود.

از قضای روزگار این مرد روزی سخت بیمار شد و به بستر افتاد. او که مرگ خودش را نزدیک می دید، ده پسرش را به پیش خود خواند تا به آنها بگوید که قصد دارد ماترکش را چگونه تقسیم کند.

او گفت: مجموع ثروت من ده هزار هزار سکۀ طلا است. به هر کدامتان هزار هزار سکه می رسد. اما یکی از شما باید صد هزار سکه برای مراسم و کفن و دفن من خرج کند و چهارصد هزار سکۀ دیگر را به نیت من خیرات کند. هر کدام از شما این شرط را قبول کند، من در عوض ده دوستم را به او معرفی می کنم.

پسر کوچکش این شرط را پذیرفت و پدرش همان طور که قول داده بود، ده تن از صمیمی ترین دوستان خودش را با او آشنا کرد.

وقتی پیرمرد بازرگان مرد، ده پسرش سهم الإرث خود را گرفتند و زندگی شان را به تنهایی ادامه دادند. آنها که به آسودگی و زندگی تجملی عادت کرده بودند، دیری نگذشت که هر چه پول و اموال از پدرشان به ارث برده بودند، خرج و تمام کردند. پسر کوچک تر وقتی در ته همیانش هزار سکه باقی مانده و شدیداً نگران آینده شده بود، به یاد ده دوست پدرش افتاد که قبل از فوتش به او معرفی کرده بود. او آنها را پیدا کرد و همه را به خانه اش دعوت کرد.

دوستان پدرش که حالا دوستان خود او هم محسوب می شدند، پس از خوردن غذایی که آماده کرده بود، گفتند: از بین ده برادرت، تو تنها کسی هستی که هنوز ما را فراموش نکرده ای. حالا در این وضعیتی که هستی، ما می توانیم به تو کمک کنیم.

به این ترتیب هر کدام یک رأس گاو شیری باردار خود و یک هزار سکۀ طلا به او دادند و او را در کارهای تجاری راهنمایی کردند.

پسر کوچک تر با کمک دوستان پدرش وارد کار تجارت شد و کم کم راه ترقی را پیمود و دوستان پدرش را نیز فراموش نکرد.

سال ها گذشت و وقتی مرد موفقی شده بود، یک بار به برادرانش گفت پدرش گفته بود که دوست خوب، ثروتی ماناتر از پول است و بعد از این تجربه ای که در زندگی ام کسب کردم، فهمیدم که حرف پدرم چقدر درست بوده است.

ثروت ممکن است به انسان حس خوشبختی و رضایت موقت بدهد، اما پول و ثروت مانا نیست و هر اتفاقی ممکن است برای آن بیافتد. اما حمایت، کمک و پشتگرمی دوستان خوب همیشه برای انسان باقی می ماند و در راه سعادت راهنمای انسان می شود.

شنوندگان گرامی، حال از شما دعوت می کنم به قصۀ دیگری به نام «نتیجه گیری گوسفندی» توجه کنید.

گوسفندی خواست برای خوردن علف تازه به بالای تپه ای برود. رفت و رفت تا این که خسته شد. به خودش دلداری داد که خستگی مهم نیست. اگر به سر تپه برسم، علف تازه در انتظار من است. راهش را ادامه داد و دوباره خسته شد. باز به خودش گفت که برای خوردن علف تازه باید حتماً به بالای تپه برسد. تنها هدف او این بود که برای خوردن علف تازه به بالای تپه برسد. اما وقتی به آنجا رسید، متوجه شد که نه تنها در آنجا هیچ علفی وجود ندارد، بلکه در راه رسیدن به بالای تپه، علف های زیادی را نادیده گرفته است.

بله، گاه لازم است اندکی درنگ کنیم و با سنجیدن اهداف خود در زندگی، در صورت لزوم آنها را تعدیل کنیم تا هم به آنها نزدیک تر شویم و هم به یک باره و دیروقت متوجه از دست رفتن فرصت های زیاد نشویم.

منبع: برترین ها
برچسب ها: داستان کوتاه
ارسال به دوستان
شوک به رختکن منچستریونایتد؛ سرآشپز محبوب جدا شد طلای آسیا بر گردن پسران وزنه‌بردار ایران؛ دختـران هم خوش درخشیدند پزشکیان: قول می‌دهم سهم شما را بر اساس عدالت بدهیم اعتراضات مردمی در شهر‌های مختلف سوریه در اعتراض به دولت الجولانی (فیلم) رونالدو در سرمای قطبی؛ شیرجه در جکوزی یخ زده در دمای منفی ۲۰ درجه! (+عکس) ادارات و دانشگاه های استان تهران پنجشنبه تعطیل شد افتِ عجیب استقلال با موسیمانه؛ از ۶ گلِ نکونام تا ۵ گلِ موسیمانه دیدار پزشکیان با خانواده سه شهید بجنوردی (فیلم) انتشار پوستر چهل و سومین جشنواره فیلم فجر با یادی از فیلم سینمایی «مادر» (عکس) ستاره ایرانی نامزد بهترین بازیکن ماه لیگ امارات خبر خوش برای دانش‌ آموزان درباره ترمیم معدل پیشگوییِ امباپه؛ پشیمانی در کار نیست، ۲۰۲۵ سالِ ماست اعلام ممنوعیت آمد و شد در حمص سوریه پس از درگیری‌ های مسلحانه چه زمانی درد زانو ناشی از کمردرد است؟ (فیلم) طرز تهیه رولت اسفناج خوشمزه؛ یک غذای جدید و سریع (فیلم)