نگران تاول دستانت بودم
وقتی به من تبر میزدی
____________________
بعد تو بغض و لبخندم را به هم آمیختم
از تو شعری گفتم و اشک خدا را ریختم
بعد تو طعنه ی ثانیه آزارم میداد،
ساعتم را در وسط شهر به دار آویختم
____________________
اشتباه تو تنها به دام انداختن کبوتر نبود
تو گندم را بی اعتبار کردی
____________________
وقتی نگاهشان رو به توست
تو لبخندشان را میبینی
من تیزیِ دندانشان را
پس نپرس چرا مضطربم ؟
____________________
سخت است گلدان باشی
برای گلی که مصنوعی ست
____________________
نا امیدانه تیغ را رها می کنم
خودکشی برای زنده هاست
____________________
بیش از این انتظار کشیدنم بیهوده است
تو نمی آیی !
این را از عرق شرم پنجره فهمیدم
____________________
چه شاعرانه است فریادشان زیر پاهایمان
برگ هایی که روزی برای آرامش،به سکوتشان پناه میبردیم
____________________
آسمان برای لحظه ای قرمز شد تا تو توقف کنی
تمام خیابان را بغض بند آورده بود
و دستان منجمدم همچنان تو را فریاد میزدند،
آنرا شال گردنی سفید تو میشنید
حتی کفشهایت برای ماندن زمین را چنگ میزدند،
اما تو بی تفاوت به تمام این حقایق
رفتی
____________________
تمام شهر پر از فیلتر سیگار است
بی وفا چند نفر را …
____________________
به من نگو گلم
من از سرنوشت گلبرگه ای لای دفترت میترسم
____________________
فرشته ای که برای نجاتم به زمین آمده بود
رسالتش را به نگاهی دیگر فروخت!
کسی که میخواست مرا مثل خودش آسمانی کند
حالا با کسی دیگر در این نزدیکیها زندگی میکند
من از او دلگیر نیستم
زمین است و هوسهایش
فقط کمی برایش نگرانم
او بالهایش را
و آسمان را فراموش کرده