عصرایران ؛ امیر هادی انواری - محمدرضا مرادی متولد سال 1326 ، یكی از خدمه دربار محمدرضا پهلوی و از خاندانی است كه مجموعا در دربار دو پهلوی كار كرده اند.
ما می خواستیم از سالن به دنبال شاه خارج شویم كه یكی از بچه ها گفت علیا حضرت(فرح دیبا) هم از پله ها می آید. من و چند نفر از پیش خدمت ها كنار پله ها ایستادیم. من بودم و سه نفر از پیش خدمت های سفره خانه. مهدی خان، نصرت الله خان و عباس شرفی كه فوت كرده است.
ما كنار پله ایستاده بودیم كه فرح آمد پایین . گریه ما را كه دید گفت:«چرا گریه می كنید؟ قرار نیست برویم، برمی گردیم، هیچ نگران نباشید، به سر اعلا حضرت برمیگردیم.الان سیاست اقتضا می كند كه برویم ولی به سر اعلا حضرت برخواهیم گشت، شما هم كاخ را ترك نكنید. دقیقا مثل زمانی باشید كه ما بودیم. »ب
عد از این حرف ها با ما دست داد و پشت سر شاه رفت. خود فرح این را گفت. ما وقتی همچین حرفی را با تاكید و دوبار تكرار از فرح شنیدیم باور كردیم. من و همه كسانی كه آنجا بودند باور كردند.
از سالن كه خارج شدیم، دیدم كه یك عده زیادی از گاردی ها و تیمسار ها كه جزو نزدیكان شاه بودند هم رسیده بودند و عده ای از كارگران و باغبان های كاخ هم آمده بودند و... همگی جمع شدند و تعداد افرادی كه دور شاه جمع شده بودند بالغ بر صد نفر شد. در این لحظه دیگر دست به شاه نمی رسید، ولی متوجه شدم همان ممد گالیور كه گفتم، دوباره رفته است روی چمن، پاهای شاه را گرفته و داد می زند كه:«نمی گذارم بروید» بین این همه شلوغی من صدای ممد گالیور را می شنیدم. آنقدر محكم پاهای شاه را گرفته بود كه چیزی نمانده بود كه شاه را به زمین بزند!
من هم رفتم جلو، درجه یكی از تیمسارها به چانه من گرفت، چانه من پاره شد و خون آلود شد. خون زیادی جاری شد و من ترسیدم جلو بروم و لباس دیگران را كثیف كنم.
همه پایین پله ها ایستادیم، زمینی كه هلیكوپتر شاه آنجا قرار داشت چمن بود و حدود 20 تا 30 قدم با كاخ فاصله داشت. از آنجا به بعد، پله ها را شاه به همراه ملكه تنها بالا رفت. از بالا نگاهی به بقیه كرد و بعد ارتشی ها سلام نظامی دادند و بعد شاه سوار هلیكوپتر شد و حركت كردند. آخرین چیزی كه یادم است تصویر شاه از پنجره هلیكوپتر بود.