عصرایران - هفدهم شهریور امسال نیز، برای چهل و هشتمین سال متوالی، «روز جهانی سواد» در سراسر جهان گرامی داشته شد.
پنج دههی قبل، زمانی که یونسکو با هدف تاکید بر اهمیت سواد بر کیفیت زندگی فردی و اجتماعی انسان ها، روز جهانی سواد را اعلام کرد، دنیا به شکل دیگری بود. آن زمان، تعداد بسیار زیادی از مشاغلی که امروز وجود دارند، وجود نداشت و ابزارهای ارتباطی، کاملاً متفاوت بود.
با گسترش تکنولوژیهای مدرن چاپ و صحافی، کتابها در تیراژی بالاتر و قیمتی پایینتر از گذشته، به سمت بازارهای مختلف روانه میشدند و دنیا بر این باور بود که «توانایی خواندن و نوشتن»، میتواند تا حد زیادی، بر «هیولای غولپیکر فقر و فساد و تبعیض» پیروز شود.
امسال در حالی روز جهانی سواد را جشن میگیریم که دنیا تغییراتی جدی را تجربه کرده است. سهم بی سوادی در بسیاری از کشورها به صورت چشمگیری کاهش یافته است. اگر چه هنوز در سراسر جهان حدود هشتصد میلیون نفر، از توانایی خواندن و نوشتن، محروم هستند و حدود دو سوم این جمعیت را زنان تشکیل میدهند، اما به نظر میرسد اندیشمندان جهان، خوشبینی کودکانه خود را به «کارکرد معجزه آمیز توانایی خواندن و نوشتن» از دست دادهاند.
کسانی که منافع بلندمدت دیگران را قربانی خواستههای خود میکنند، همگی بی سواد نیستند. بسیاری از آنها از بالاترین سطوح سواد (به معنای سنتی آن) بهرهمند هستند.
کسانی که مردم بی گناه را در نقاط مختلف جهان، قربانی انواع عملیات تروریستی و غیرانسانی میکنند، بی سواد نیستند بلکه بسیاری شان از توسعهیافته ترین کشورها و از برترین دانشگاههای جهان فارغالتخصیل شدهاند.
پیچیدهترین مشکلات ارتباطی و اجتماعی، مربوط به خانوادههای بی سواد نیست، بلکه مربوط به خانوادههایی است که مجموعاً چندین دهه از عمر خویش را صرف نشستن روی نیمکت های کلاس و مدرسه و دانشگاه کردهاند.
امروز «سواد»، به معنای لغوی آن که معنای «سیاه کردن» کاغذ را میدهد، تضمینکنندهی هیچ چیز نیست.
«مدارک آموزشی»، ابزار جدیدی که قرار بود «سواد» انسانها را بسنجد و ارزش «کاغذهای سیاه شده توسط آنها» را تعیین کند، خود به بازاری جدید، برای معاملهی «هویت» و «شخصیت» تبدیل شده است.
شاید امروز بتوان، بی سوادی - این غول ترسناک دهههای گذشته - را، به دو دستهی سیاه و سفید تقسیم کرد:
بی سوادی سیاه، همان شکلی از بی سوادی است که در نخستین نگاه، مشاهده و درک میگردد. اینکه چه کسی نمیتواند اسم خود را روی برگهی کاغذ بنویسد یا تابلوی یک خیابان را بخواند. این شکل از بی سوادی، سادهتر از سایر شکلها قابل اندازهگیری و ثبت در آمارهاست. ارزانتر از سایر اتواع بی سوادی هم، میتوان با آن مبارزه کرد.
اما چیزی که میتواند موجب هراس ما شود، بی سوادی سفید است؛ کسانی که در ظاهر توانایی خواندن و نوشتن دارند، هر روز در فضای حقیقی و مجازی، مینویسند و حرف میزنند و حال و روز خود و اطرافیانشان را با کلمات و جملات، به تصویر میکشند، کسانی که انبوهی از مدارک آموزشی و درجات دانشگاهی و گواهینامههای حضور در انواع دورهها و همایشها را در کیف خود جابجا می کنند. اما، هنوز در سادهترین تعامل ها و ارتباط ها با دوستان و همکاران و اعضای خانوادهی خویش، دچار چالشهای جدی هستند. سواد خواندن و نوشتن دارند اما "سواد ارتباطی" ندارند.
یا این که انواع اخبار هیجان انگیز اما دروغ و غیر موثق را، در قالب ایمیل و پیام و پیامک، به دوست و آشنا منتقل میکنند و با سادهترین معیارهای ارزیابی صحت و سقم یک خبر آشنایی ندارند. سواد خواندن و نوشتن دارند، اما از "سواد رسانه" بیبهره ماندهاند.
هر روز با شنیدن هر خبر سیاسی و اقتصادی، پول خود را از خانه به بانک میبرند، از بانک به بورس، از بورس به بازار طلا، از طلا به دلار و سپس، ناامیدانه، نقدینگی در کف، از دوست و آشنا، طلب توصیه برای انتخاب گزینههای مناسب سرمایهگذاری میکنند. سواد خواندن و نوشتن دارند، اما از "سواد مالی" در حد معمول بیبهرهاند.
دوست میدارند، عشق مي ورزند، رابطه میسازند و محبت میبازند. به جای اینکه از محبت، پلهای بسازند برای بالاتر رفتن و بهتر دیدن دنیا دیواری میسازند به گرد یکدیگر. ناآگاهانه وارد رابطهها میشوند و ناراضی آنها را ترک میکنند. عشق خود را نه برای تجربهی لذت، بلکه به عنوان سرمایهگذاری و ثروت، هزینه میکنند و دیر یا زود، به دنبال اصل و بهرهی سرمایهگذاری ميگردند. تمام رویای خود را در دنیای دیگری میبینند و در نهایت، زخمهای عاطفی خود را از رابطهای به رابطهای و از خانه به کار و از محیط کار به خانه جابجا میکنند. سواد خواندن و نوشتن هست، اما از "سواد عاطفی" خبری نیست.
فرزنددار میشوند؛ زندگی و سرمایه و وقت و انرژی خود را صرف رشد و تربیت آنها میکنند. از نان خود میزنند تا در آینده لقمهای بیشتر به دهان فرزندانشان بیاید. اما، نتیجه آن طور که انتظار میرود نمیشود. کودکان و نوجوانانی رشد میکنند که روحیهی جنگجویی و رقابتی دارند. دنیای آنها در چند نقطهی مشخص مانند درس و مدرسه و کنکور و خانه و ماشین، خلاصه میشود. تفاوت شادی و موفقیت و رضایت را درک نمیکنند. بزرگ میشوند و تشکیل خانواده میدهند و میکوشند «ناآموختههای خود» را، به نسل بعد منتقل کنند.
سواد خواندن و نوشتن هست. "سواد آموزش و پرورش" نیست.
سالها برای کسب مدرک دانشگاهی و جمعآوری انواع کاغذها و روزمهها تلاش میکنند. شب ها و روزها بیدار میمانند و درس میخوانند تا نمره و معدل بهتری کسب کنند. اما زمانی که رزومهی خود را برای یک کارفرما ارسال میکنند، حتی با نحوهی تنظیم فونت و رسمالخط در یک فایل متنی هم آشنایی ندارند. حتی نمیتوانند جدولی زیبا و چشمنواز ترسیم کنند که بتواند چشم اندازی زیبا از استخدام آنها را برای کارفرمای احتمالی، ترسیم کند. سواد خواندن و نوشتن دارند اما "سواد رایانه" ندارند.
روزها و شبها، وقت خود را در شبکههای اجتماعی میگذرانند. از لپتاپ به موبایل و از موبایل به تبلت و از تبلت به تلویزیونهای هوشمند پناه میبرند. اما شبکههای اجتماعی هم، شکل مدرن همان ایستادنهای سر کوچه میشود. کاری که نسل قبل میکرد تا از اخبار در و همسایه سر در بیاورد و امروز، به مدد تکنولوژی، این کار سریعتر و ارزانتر و در مقیاسی وسیعتر در حال انجام است.قبلاً در خانه به همسایهی خود ناسزا میگفت و امروز به همراه صدها هزار
نفر دیگر، به خانهی مجازی فرد دیگری حمله میکند و ناسزا میگوید.
سواد خواندن و نوشتن دارد، اما "سواد حضور در فضای آنلاین" را ندارد.
این شکل از بی سوادی را شاید بتوان "بی سوادی سفید" نامید. چرا که در نگاه اول، مشاهده نمیشود و این نوع بی سوادی به کسی فشار نمیآورد.
این بی سوادی به سادگی قابل سنجش نیست و در آمارها ثبت نمیشود. این نوع بی سوادی، وقتی با انواع مدارک رنگارنگ دانشگاهی، تایید و تقویت شود، «ندانستن مرکب» را باعث میشود. حالا فرد به ابزارهایی جدید برای "تقویت بی سوادی" خود و دفاع از باورهای نادرست خود مجهز گشته است.
بی سوادی سفید درد امروز جامعهی ما و بسیاری از جوامع دیگر است. چنین است که یونسکو نیز، به آرامی، هر سال دغدغهای جدید را به عنوان این روز میافزاید و امسال، «روز جهانی سواد و توسعه پایدار» را شعار خود قرار داده است.
همه فهمیدهایم که سواد، معنای سابق خود را از دست داده است. اما هر یک به نوعی، چنان در دام بیسوادیهای سفید گرفتار شدهایم، که ترجیح میدهیم، از کنار این شکل جدید از بیسوادی، آرام و بیصدا عبور کنیم و تهدیدهای انکارناپذیر آن، مسکوت و مغفول باقی بماند.
به نظر میرسد، امروز، نیاز ما، «سواد خواندن و نوشتن» نیست بلکه نوع دیگری از سواد است. سوادی که به ما آموزش، پرورش، سواد ارتباط، سواد انتقاد، سواد تحلیل، سواد رسانه، سواد استراتژی، سواد مالی، سواد عاطفی و دهها سواد دیگر را بیاموزد. شاید بتوان برای همهی اینها یک عنوان واحد انتخاب کرد: "سواد زندگی".
سواد=آگاهی فردازحقوق خود وحقوق جامعه.
حال درایران چندنفرباسوادداریم.الاماشاءالله ازدکترومهندس فراوان.
شما آقایون کی قراره مشکلات خودتون رو روی دوش زن ها نیاندازید؟
اگر ما مشکل شما هستیم، شما هم مشکل ما هستید
تا کی قراره یک طرفه به این موضوع نگاه کنید؟
مردهاي امروز خودخواه و مغرور و پوچ و توخالي هستن كه فقط خودشون رو مي بينن و بس !!
لنگه اش شوهر خودم !
وضع تعداد انگشت شمار دانشجو ها اینجوریه ولی از آنطرف اکثر ملت فقط کار می کنند و فقط کار می کنند و واقعا وقت برای مطالعه ندارند، برای اینکه با وجود 20 ساعت کار کفاف زندگیشون رو نمیده
حالا از اونطرف بعضی از بچه ها فقط و فقط درس می خونند می دونید برای اینکه توی دانشگاه خوب قبول بشن تازه شاید آینده شان تامین شود. برای اینکه درصورت سهل انگاری 4 سال از عمرشون رو در دانشگاه سطح پایین آزاد یا غیرانتفاعی نگذرانند
جناب شعبانعلی، این ملت اسیر محدودیت در انتخاب هاست چیزی که در کانادا برخلاف اون دیده میشه!
حرف های قشنگی می زنید اما جسارت می خواد برای اینکه فکر می کنید کسی این چیزها رو نمی دونه.
امیدوارم عصرایران منتشر کنه.
این نشان دهنده این است که ما سالهاست در
جا می زنیم !! همیشه دستهایی در کار
خواهند بود تا ملت از حق و حقوق خود غافل
باشد و به صورت ناآگاهانه زندگی کند !
و این یعنی تغییر شکل استعمار !!
و مرگ تدریجی به دست خودی !!!
به همه پیشنهاد میکنم از سایت های آقای شعبانعلی استفاده کنید که واقعا براشون زحمت کشیده شده
http://www.motamem.org
http://www.shabanali.com
ویچت، وایبر، بیتاک،واتساپ، لاین، تویتر، فیسپوک، پوک، پوچ...
چه بد دوره زمونه ای شده والا..
طرف دماغش را میگیره بالا که من همیشه تو فیسبوک و ویچت و... همیشه آن هستم و ولو بودنش توی اینجاها براش افتخاره و مایه فخر فروشی!!
قلم نویسنیده این مطلب سبز
عالی به بهترین شکل و کاملا کارشناسانه تونستن حق مطلب ادا کنند
مقاله جالبی بود ممنون
به نظر من این عکس ناظر به یکی از پاراگراف های بحث درباره سواد عاطفی بود.
آقا چه می کشیم از مدیرانی که بدون:کنکور،سواد،حضور در کلاس،تفکر،تلاش، کوچکترین زحمت مدرک علمی کاربردی بعد از بیست و چند سال خدمت گرفتن و الان صاحب ایده و نظر و...شدن.
ولی مردم بدونند که هیچ وقت برای تغییر دیر نیست، هر موقع هممون بخوایم سرنوشتمون رو می تونیم تغییر بدیم، کافیست شروع کنیم
سواد خواندن و نوشتن دارد، اما "سواد حضور در فضای آنلاین" را ندارد.
چرا همه این مقاله رو تایید کردن؟
جالبه همه ملت فکر کردن این مقاله برای همسایشون نوشته شده و طلبکارانه امده اند تا بگویند این مقاله حرف دل انهاست!!!
------
این مقاله حرف دل من است که 10 سال در گوشه اتاقی اسیر کرده ام خودم را...زیرا فهم و دانشی نمی بینم در این مردم تا رازهای هستی را با انها بگویم
مسخره نکنید که راز را بذار در کوزه ابشو بخور
بنده فوق لیسانس فیزیکم ...
انواع کلاسهای فلسفه را هم طی کرده ام
بارها خودم را نقد کرده ام
-
راستی عصر ایران هیچ کامنتمو منتشر نکردی!!
به نظر من، مشکل فرهنگی به سواد فرهنگی (یا به قول شما سواد زندگی) داشتن یا نداشتن ارتباطی نداره. من فکر میکنم همه میدونیم که مثلاً اگه کسی هممیهن ما نیست یا مثلاً اگه کسی مثه ما فکر نمیکنه یا خیلی مثلاًهای دیگه، ما نباید بهش توهین کنیم! همه میدونیم! اما عالم بیعمل هستیم! من فکر میکنم صدها نوع سواد هم داشته باشیم اما بازم وضعمون همین میمونه چون مریضیم! مریض جسمی نیستیما، مریض روحی هستیم. اعصاب نداریم. فقط میخوایم به پوچی بگذرونیم. همه کسایی که سیگار میکشن میدونن سیگار بده اما مریضن، مریض! راهش به نظر من نزدیک شدن به معنویات مثبته. اینکه خدا همیشه جلوی چشمامون باشه، اینکه اعتقاد به جمله "خدایی جز خدای یگانه نیست" توی همه مراحل زندگی باهامون باشه. اینه که زندگی رو شیرین و سالم میکنه.