عصر ایران - سال ها پیش، سوالی پیش روی ایرانیان قرار گرفت که دین برای انسان است یا انسان برای دین؟ آن دسته از روشنفکران دینی که درکی اومانیستی از دین داشتند، این پرسش را درانداختند و کوشش فکری بسیار کردند تا نشان دهند دین برای انسان است نه انسان برای دین.
در روایات مسیحی نیز آمده است که عیسی بن مریم (ع)، در جامعه یهودیان، شنبه ها هم کار می کرد و وقتی که به او اعتراض کردند چرا شنبه ها دست از کار نمی کشی، پاسخ داد: شنبه برای انسان است نه انسان برای شنبه.
بر این سیاق، می توان این سوال را نیز مطرح کرد که دموکراسی برای انسان است یا انسان برای دموکراسی؟ اگر دموکراسی برای انسان است، آدمی منطقاً چقدر باید هزینه بپردازد تا در سایه دموکراسی بزید؟ این پرسش، پرسشی ست از افراد نه از اجتماع.
اگر از منظری فایده گرایانه به قصه هزینه های انسانی برای رسیدن به دموکراسی نظر کنیم، منطقاً می توانیم بگوییم چند هزار کشته در فلان کشور مثلاً 20 میلیون نفری، هزینه زیادی برای رسیدن به دموکراسی نیست. چه، فایده گرایی به تأمین بیشترین خیر ممکن برای تعداد هر چه بیشتری از انسان ها می اندیشد.
اما همه می دانند که فایده گرایی محض، گاه نتایج ویرانگری دارد که با حقوق بشر جمع نمی شوند. کسی که حاضر است مرگ هزاران نفر را نردبان رسیدن میلیون ها نفر به "زندگی بهتر" سازد، لااقل از منظر وظیفه گرایی اخلاقی، به غایت بودن تک تک انسان ها پای بندی ندارد و مشی سیاسی اش، غیراخلاقی است.
از سوی دیگر همه می دانند که دموکراسی در بسیاری از نقاط جهان، با خشونت حاصل شده است. کار دموکراسی در انگلستان و فرانسه و آمریکا، بی خشونت به سامان نشده است. جنگ داخلی در آمریکا اگر رخ نمی داد، بساط برده داری و سایر مناسبات غیردموکراتیک برآمده از منافع زمینداران و برده داران جنوبی هم تداوم می یافت. و برده داری کجا و دموکراسی کجا؟!
تاریخ دموکراسی در انگلستان و فرانسه نیز به خوبی نشان می دهد تا ارابه دموکراسی در این کشورها به حرکت درآید، خیلی ها زیر چرخ های آن نابود شدند و یا دست و پایشان له شد. نابودی طبقه دهقانان در جریان نوسازی انگلستان، در قرون شانزدهم و هفدهم، واقعیتی تاریخی است که برینگتن مور در کتاب "ریشه های اجتماعی دیکتاتوری و دموکراسی" آن را شکافته است. قتل و ترور و اعدام و خشونت نیز در جریان انقلاب فرانسه و چند سال آغازین پس از آن، بیداد می کرد.
این وقایع نامطلوب در زندگی بشر، البته به ماهیت بشر و طبع قدرت و کیفیت سیاست بازمی گردد. همه کاسه کوزه ها را نمی توان بر سر دموکراسی خواهی دموکراسی خواهان شکست! قدرت طبعاً میل به تمرکز دارد و انسان هم بالطبع، خودخواه و زیاده خواه است. پراکنده ساختن قدرت در میان آدمیان زیاده خواه خودمحور، گاه مستلزم پرداخت هزینه های اجتماعی سنگین است. هر چه کیفیت سیاست دموکراتیک تر باشد، هزینه های انسانی سیاست نیز کمتر می شود.
اما رسیدن به دموکراسی، با خود دموکراسی یکی نیست. برخلاف تصور رایج، دموکراسی همیشه هم با پیمودن راههای حقوق بشری حاصل نمی شود. نه دموکراسی که تمدن هم. اگر اجداد آمریکاییان کنونی، به حقوق سرخپوستان احترام می گذاشتند، قطعاً امروز وضع تمدنی سرزمین ایالات متحده (و چه بسا کل قاره آمریکا)، در کمّ و کیف کنونی اش نبود.
تمدن چیز خوبی است اما تاریخ بشر نشان می دهد که همیشه خوبی ها در خدمت رشد تمدن نبوده اند. گاه بدی ها و رذالت های ضد حقوق بشری نیز در برپایی تمدن ها، نقش قابل توجهی داشته اند؛ این واقعیتی ست در تاریخ سیاست.
بنابراین، تاریخ سیاست نشان می دهد که گاه نادیده گرفتن حقوق اقلیتی از انسان ها، زمینه ساز رسیدن به شرایط سیاسی بهتر بوده است. پس صرفاً اگر از چشم اندازی جامعه گرایانه و فایده گرایانه به قصه "سیاست و هزینه های انسانی" نگاه کنیم، چه بسا که بتوان فتوا به قربانی شدن افراد داد برای رسیدن به خیر همگانی.
اما چنانکه گفته شد، پرسش "دموکراسی برای انسان است یا انسان برای دموکراسی؟"، پرسشی از افراد است نه از اجتماع و جامعه. از منظر فردگرایانه، نمی توان حکم صادر کرد که جان افراد هزینه رسیدن جامعه به شرایط بهتر شود. اگر حفظ زندگی یکایک انسان ها اهمیت دارد، آیا کشته شدن افراد برای تحقق دموکراسی در جامعه، رواست؟
کسی که به این پرسش پاسخ مثبت می دهد، در حقیقت دموکراسی را مهم تر از انسان می داند و در بین دو گزینه مندرج در سوال فوق، گزینه "انسان برای دموکراسی است"، عملاً انتخاب نهایی اوست. با چنین انتخابی، شخص به تدریج به سمت ایدئولوژی سازی از دموکراسی حرکت می کند. یعنی دموکراسی را بدل به ایدئولوژی ای می کند که رواست انسان ها در پای آن قربانی شوند.
از نظر مارکسیست های انقلابی، تاریخ در مسیر تحقق باورهای ایدئولوژیک رهایی بخش آنها در حرکت بود و چه باک که انسان ها در پای ایدئولوژی آنها قربانی شوند. آخر مگر نه اینکه همین انسان ها قرار است قربانیان ظلم فئودالی و بورژوایی خود باشند؟ پس چه بهتر که در راه رهایی جوامع خویش از مال و جان خود بگذرند.
اگر دموکرات ها نیز با چنین منطقی به قصه "سیاست و هزینه های انسانی" نگاه کنند، در کنه رویکرد خود به این مساله، عنصری ایدئولوژیک را جا داده اند؛ عنصری که در نگاه مارکسیست ها نیز وجود داشت: رواست که انسان نابود شود تا آرمانش محقق شود.
تامل در پرسش از نسبت دموکراسی و انسان، که در حقیقت پرسش از "انسان و راه رسیدن به دموکراسی" است، ما را به سمت سوال دیگری سوق می دهد و آن اینکه: اگر راه رسیدن به دموکراسی، با اومانیسم در تضاد بود، انسان دموکراسی خواه - که علی القاعده به اومانیسم هم پای بندی دارد و اساساً دموکراسی را کارآمدترین ابزار تحقق اومانیسم در دو حوزه جامعه و دولت می داند – چه کار باید بکند؟ پا در راه غیراومانیستی دموکراسی بگذارد یا قدم از قدم برندارد؟
در چنین بزنگاهی، انتخاب با "فرد" است. یعنی کسی حق ندارد چیزی را به "جمع" تکلیف کند. شاید کسی بخواهد جانش را برای آرمانش بدهد. این انتخاب اوست اما نه او و نه هیچ کس دیگر، حق ندارد این انتخاب را بر دیگری نیز تحمیل کند. هر کسی حداکثر می تواند جان خودش را قربانی آرمانش کند نه جان دیگران را.
برای رسیدن به دموکراسی، اخلاقاً نمی توان طلبکار انسان های دموکراسی خواه بود. چه، دموکراسی برای همین انسان هایی ست که قرار است از میدان قیام برای دموکراسی راهی قبرستان عدم شوند.
هیچ دموکراتی حق ندارد کشته شدن برای رسیدن به دموکراسی را بر دیگران تکلیف کند. کسی که آشکارا یا نهانی، چنین مدلولی در کلامش باشد، قول و فعلش مصداق "ایدئولوژی ساختن از دموکراسی" است و این عین نقض غرض است.